Miraculous lady bug and cat noir

Miraculous lady bug and cat noir

خبرهای جالب و جدید از فصل های جدید میراکلس . عکس و فیلم های جذاب از میراکلس . مطلب ها و خبرهای مهم از میراکلس
Miraculous lady bug and cat noir

Miraculous lady bug and cat noir

خبرهای جالب و جدید از فصل های جدید میراکلس . عکس و فیلم های جذاب از میراکلس . مطلب ها و خبرهای مهم از میراکلس

رمان قلب شیشه ای (پارت 5)(v)



سلام عزیزان


پارت5 رو آوردم


واسه پارت بعدی لطفا نظر بدید


امیدوارم خوشتون بیاد


البته شاید بگین بی هیجان شده اما حالا کجاشو دیدین


بپرید ادامه مطلب


کامنت نشه فراموش





 

ادامه مطلب ...

بررسی ابر قهرمان ها پارت 9(z)

نام معجزه گر :خرگوش

 

نام مستعار مالک :بانیکس (bannix)

 

نام کوامی :فلاف (fluff)

 

نام اسلحه :چتر

 

ابر قدرت :سفر در زمان ساخت دریچه برای سفر در زمان های مختلف (rabbit hole)

 

اسم رمز فعال کننده :فلاف ، عقربه های ساعت

 

اسم رمز غیرفعال کننده :  فلاف ، خلاف عقربه های ساعت

 

نوع جواهر : ساعت جیبی قدیمی

 

مالک اصلی :الکس



کاستوم عادی



تصویر معجزه آسا












خب دوستان این هم از بررسی امروز . باز هم عذر خواهی می کنم اگه اطلاعات کامل نیستن . اگه کسی بلد بود و توی نظرات بهم بگه واقعا ازش ممنون می شم .

رمان یک ابر کپی کار پارت 8(z)

تقریبا نصفه شب شده بود . یکم استرس داشتم . یعنی کی بود که می خواست من رو ببینه ؟ یعنی می تونه جواب سوالات منو بده ؟ چرا دختر کفشدوزکی و گربه سیاه باید با من بیان ؟

پپیون که متوجه استرسم شده بود گفت : شارل آروم باش و زود بخواب . اون مرد می تونه جواب سوالات تو رو بده ولی باید خوب استراحت کنی .

با اینکه خوابم نمی اومد ، ولی خودمو آروم کردم و کم کم به خواب رفتم .

صبح خیلی زود تر از همیشه بیدار شدم . باید خبرشون می کردم . تبدیل شدم وبه سمت خونه مرینت رفتم . آروم از پنجره وارد شدم و کوامیش رو صدا زدم .

من : کوامی لیدی باگ ! کوامی لیدی باگ !

تیکی با ترس به سمتم اومد و گفت : من اینجام ! شما چرا اومدید اینجا !خیلی خطر ناکه !!!!!

من : راستش کوامیم بهم گفت که باید با مرینت و گربه سیاه به یه جایی بریم و یکی رو ببینیم . گفت اسمش ..........اسمش ...آهان اسمش استاد چنگ بود .

تا این حرف رو زدم مثل برق زده ها یه نگاهی بهم انداخت و

 گفت : باشه باشه . به پلگ هم می گم که بدونه .در ضمن منم تیکی هستم . یادتون بمونه .

منم سریع برگشتم خونه . توی اتاقم به حالت عادی برگشتم و با نگلاه (مثلا) خوابالود از اتاق خارج شدم .

گفتم : سلام !

لقمم رو به همراه کیفم از خدمتکار گرفتم و خارج شدم . با دو به سمت ماشین می رفتم که پپیون گفت : شارل آروم باش ! استرس چیزی رو درست نمی کنه . الان میگم چون توی مدرسه نمی تونم باهات بزنم .

حق با پپیونه .باید سعیم رو بکنم .

کلاس شروع شد و خانم بوسیه همه رو حاظر غایب کرد که طبق معمول لایلا کلاس نبود . به دروغ گفته بود که رفتم مسافرت .

پپیون رو دیدم که با پلگ و تیکی به سمت کلاس پایین رفته بودن . کلاس پایین خالی بود و همه چی امن .

                           دانای کل (راوی)

پلگ  بسیار گرسنه بود (مثل همیشه) . اما تیکی و پپیون با ترس و نگرانی به یکدیگر نگاه کردند . استاد چنگ فرد کم ابهتی نبود . او یکی از نگهبانان اصلی معبد معجزه آساها بود . کسی که تمام راز های ساخت معجزه آسا ها را می دانست .

تیکی : صاحبت از کجا فهمید که باید ملاقاتشون کنه .

پپیون : از طریق احساساتش . چون صاحبم تو اون لحظه در تمرکز کامل بود . شاید باورتون نشه اما اون بین زمین و هوا هم معلق بود . خودتون که می دونید معنیش چیه ؟

تیکی خیلی تعجب کرده بود . معمولا فقط معجزه ساز ها از این طریق با یکدیگر حرف می زدند . آن هم در شرایط خاص .

پلگ هم که متوجه اهمیت موضوع شده بود ، پنیر هایش را ول کرد . با تمرکز تمام گفت :پپیون ، درک احساسات برای یه دختر نو جوان اون هم در حالت عادی(وقتی که معجزه گر نداره) خیلی عجیبه .

پپیون : پلگ ! خودت که بهتر می دونی ! معجزه گر های شبیه به هم بعضی از شگرد های هم رو دارن . برای همینه که پروانه های شرور شده همچین قدرت هایی می گیرن .

تیکی : ولی استاد چنگ رو در مواقع بسیار ضروری به ماموریت می فرستن . اون معجزه آسا ها رو می سازه اگر اتفاقی برا.......

پلگ میان حرف های تیکی پرید : هیچ اتفاقی برای اون جادوگر نمی افته . در ضمن اون یه جادوگر خبرست ! اگر هم اتفاقی بیفته میتونه از خودش محافظت کنه .

همه به این نتیجه رسیده بودند که اتفاقات بدی روی خواهد داد و حتما باید استاد چنگ را ببینند .

کوامی ها! ما باید پیش صاحبانمون برگردیم .

تیکی این را گفت و پیش مرینت برگشت . پلگ و پپیون هم به سرعت و به صورت کاملا پنهانی برگشتند .

بالا خره کلاس های ابر قهرمانانمون تمام شد و اونها هر کدوم در جایی جدا تبدیل شدند و طبق قرار بالای سقف مدرسه به یکدیگر ملحق شدند .

باتر فلای گرل محل قرار را گفت و هر سه نفر با تمام حواس به او گوش دادند . به آن سمت حرکت کردند . اما در نزدیکیه مسیر آن را گم کردند .

کت نویر : حالا چی کار کنیم .

ناگهان فکری به سر باتر فلای گرل می زند : صبر کنید ! الان پیداش می کنم .

روی زمین فرود آمد و نشست . چشمانش را بست و از ابر قهرمانان خواست تمام مدت سکوت کنند . او می خواست از طریق احساسات آن شخص را پیدا کند . تمرکز کرد و در ذهنش شروع به حرکت کرد . او از کوچه و خیابان ها در ذهنش گذر می کرد ولی ناگهان متوقف شد و تصویر را گم کرد . تا به خودش بیاید و چشمانش را باز کند ،در دستان لیدی باگ بود .

باتر فلای گرل : من کجام و ....چرا توی بغل توام ؟

تو داشتی حرکت می کردی از لای کوچه ها و خبابون های زیادی رد شدی . فکر کنم داشتی به اون سمت کشیده می شدی .

باتر فلای گرل خودش را معلق کرد و فرود آمد .

همان لحظه دختر بچه ای را دیدند که دارد به سمت آنها می آید . هیچ کس جز باتر فلای گرل او را ندید . 

کودک : با من بیاید میبرمتون جایی که می خواید .

کت : شاید ........

باتر فلای گرل که متوجه منظور کت نویر و احساسات کودک شده بود گفت : نگران نباش به من اعتماد کن .

همه با هم به به سمت یک خانه رفتند .

در که بسته شد کودک خردسال به شکل یک مرد جوان در آمد .

زوج ابر قهرمان از تعجب به حالت شوک در آمده بودند . ولی باتر فلای گرل به راحتی با قضیه کنار آمده بود . چون احساساتش را خوانده بود  . برای همین به او اعتماد کرده بود .

مرد : سلام ابر قهرمان ها ! من استاد چنگ هاموند هستم . نگهبان جعبه معجزه آسای رتبه دو و مهم تر از همه سازنده معجزه آسا ها . زمان بسیار کمی داریم و باید کار های زیادی انجام بدیم . لطفا بنشینید و سکوت کنید تا من سوال نپرسیدم حرف نزنید .



خب دوستان این هم از پارت هشت امیدوارم راضیتون کرده باشه . تا فردا و پارت بعد .



راستی نظر ندید از پارت بعد خبری نیست ها همین الان گفتم بهتون .

عکس های عجیب(z)

خب میراکلسی ها ! ازتون می خوام عکس های زیر رو با دقت نگاه کنید .










خب فکر کنم تا الان پی بردید که این عکس ها یه مشکلی دارن .

همه این عکس ها فتو شاپ هستن .

بله خودم فتو شاپشون کردم .

اینا رو گذاشتم که هم بدونید من توی این کار مهارت دارم (خودشیفتگی نباشه) ؛ هم اینکه اگه کسی عکس فتو شاپی خواست بگه تا براش درست کنم .

میراکلسی ها توی تظرات هر عکس فتوشاپ شده ای خواستید بگید تا براتون درست کنم (البته بستگی داره ممکن باشه یه نه )

خب من منتظر سفارشاتتون هستم . نظر بدید و بگید که چی می خواید  . اگه تونستم حتما براتون انجام میدم .

بای بای

بررسی ابر قهرمان ها پارت 8(z)


سلام دوستان خوبم . عذر می خوام که یه مدت در کنارتون نبودم . اما الان از دل همتون در می آرم .

دوستان دقت کنید ممکنه از اینجا به بعد اطلاعات کامل نباشه . چون توی فیلم گفته نشده . اگه شما اونها رو می دونستید توی نظرات به من بگید تا اضافش کنم .


نام معجزه گر :موش صحرایی

 

نام مستعار مالک :موش متحد

 

نام کوامی :ملو (mollo)

 

نام اسلحه :طناب

 

ابر قدرت :موش چند گانه (تبدیل به 11 مولتی موس کوچک)

 

اسم رمز فعال کننده :ملو دندونا تیز

 

اسم رمز غیرفعال کننده : (در دسترس نیست)

 

نوع جواهر : 'کردن آویز

 

مالک اصلی :میلن (مرینت در زمان کم)



کاستوم عادی و اصلی



مولتی فاکس (ترکیب معجزه گز موش و روباه)



اگه دقت کرده باشید متوجه میشید که مولتی باگ داره علامت تیک و مئلتی کت علامت ضربدر رو نشون میده . توی این قسمت ابر شرور می گفت درست یا نا درست اینا هم به نظر همچین کاری کردن



خب دوستان این پارت هم بهبه پایان رسید امیدوارم ارزش نظرات ارزشمند شما رو داشته باشم (که دارم) پس نظر بدید . ممنون و تا بعد

رمان یک ابر کپی کار پارت 7(z)

با عرض پوزش یه سری مشکلات ریز و درشت دست به دست هم دادن تا من نتونم برای شما رمان رو تکمیل کنم ولی نگران نباشید همه چی رو درست می کنم . در ضمن این تاخیر باعث شد تا ایده های بهتری پیدا کنم .

                                              از زبان شارل

از خستگی نای راه رفتن نداشتم . در جا روی تختم غش کردم . خدمت کار یه لیوان پر از آب آلبالو برام آورد . تشکر کردم و ازش خواستم تا سه ساعت هیچ کس وارد اتاقم نشه .  چه قدر با آدرین و مرینت خوش گذشت .

به سمت دفتر خاطراتم رفتم . تک تک عکسای خودم مرینت و آدرین رو با هم نگاه کردم . آلبوم رو روی تخت گذاشتم و همونطور که صفحات رو ورق می زدم آبمیوه رو می خوردم .

آبمیوه تموم شده رو به همراه آلبوم پایین تخت گذاشتم و روی تخت طاق باز خوابیدم . دستام رو زیر سرم گذاشتم و چشمام رو بستم .  ذهنم رو به دو ماه پیش بردم .

رفتار دختر کفشدوزکی با گربه سیاه خیلی خوب شده . میشه گفت دارن با هم خیلی خوب تا می کنن . در اصل دارن به هم علاقه مند میشن . چند بار نا محسوس دنبالشون کردم و فهمیدم که با هم خیلی صمیمی شدن .

تازه نمی دونین در باره چی حرف می زدن :

گربه : بانوی من ! فکر می کنی بعد از تموم شدن این اتفاقات ما باز هم می تونیم همدیگه رو ببینیم؟

کفشدوزک : بعد از شکست هاگ ماث من و تو به هویت های مخفی همدیگه پی می بریم . دیگه چه موردی داره که با هم نباشیم . تنها چیزی که باید بهش فکر کنیم اینه که چطوری دوستامون رو دک کنیم ( لوکا و دوست دختر آدرین کاگامی)

 

 

از زبان مرینت

وای خدا باورم نمیشه !!!!! من واقعا دارم به گربه سیاه علاقه مند میشم . تیکی این از نظر تو اشکالی نداره ؟

تیکی : اگه به هویت های همدیگه پی نبرین چه اشکالی داره ؟ ولی مرینت ! تو واقعا می خوای آدرین رو ول کنی ؟

من : تیکی می دونی چیه ؟ احساس می کنم حسم به آدرین اشتباهه . نمی دونم شاید باید به درخواست کسی توجه کنم که دوستم داره و دوستش دارم .

تیکی : باز هم انتخاب با خودته ولی از نظر من تو کار اشتباهه نکردی .

دوباره رفتم تو فکر : اون روز توی پارک بالای چرخ و فلک بودیم .

اون روز از گربه پرسیدم : پیشی یه سوال ازت داشتم

گربه سیاه با مهربونی روبه من کرد : به فرمان شما هستم بانوی من !

من : ببینم گربه اگه ...اگه یکی رو دوست داشته باشی و بعدا متوجه بشی که حست اشتباه بوده ..... اون وقت تکلیفت  چیه ؟

گربه با تعجب به لیدیش نگاه می کرد : خب بستگی داره ! اگه حست دوستی بوده و متوجهش نبودی ، حالا باید دوستی بدونیش ؛ نباید احساسات خودت رو گول بزنی .

همون لحظه که داشتیم حرف می زددیم که یکی از پشت هلمون داد .  داشتیم با مخ می رفتیم تو زمین که یکی نگهمون داشت . بعدشم از خنده منفجر شد . خدای من این که باتر فلای گرله !!!!!

باتر فلای گرل روی زمین فرود اومد بعد ما دو تا رو به هم چسبوند و گفت : وااااااااااای شما دو تا خیلی به هم میاید . (رفت عقب تر و دستاشو مثل دوربین عکاسی کرد) شما ها واقعا زوج عجیبی هستین !!!!!! (بعدم با خوشحالی بغلمون کرد) به هم میاین تبریک می گم .

دم گوش من گفت : خوشحالم که فراموشش کردی . گربه سیاه یه شخصیت ایده آله .

دیگه از اینکه ما رو زوج بدونن دلگیر نشدم . تازه خوشحالم شدم .ولی فعلا کسی نباید بفهمه .

 

 

 

 

                         از زبان آدرین

 

من : پلگ اون پنیرارو اونجوری نخور . حالمو به هم زدی .

آه خدایا من بالاحره نظر دختر کفشدوزکی رو جلب کردم . اون منو دوست داره . اون فهمیده که حسش به اون پسر اشتباه بوده . من می دونستم ما دو تا یک زوج موفق خواهیم بود .

ناگهان در باز شد و ناتالی اومد داخل (پلگ هم سریع قایم شد)

ناتالی : جلسه عکاسیت برای امروز کنسل شده آدرین . می تونی امروز خونه بمونی و استراحت کنی .                           (بعدم رفت )

این چند وقته پدر رو خیلی عجیب می بینم . همش عصبیه . خیلی وقتا که میرم بیرون قبل از رفتن صداش رو میشنوم که در حال صحبت با ناتالیه .

 

 

              به زبان شارل برمی گردیم

گلوبند رو لمس کردم . خدایا جدیدا خیلی ضعیفم کرده بود . نگهداری اون قدرت ها خیلی انرژی بر بود برای همین با مشورت ابر قهرمان ها قدرت های اونها رو پاک کردم . از اون موقع تا حالا انگار یه بار صد تنی از روم برداشتن .

امروز صبح دوشنبه ست . یه هفته پر کار دیگه شروع شد . لقمم رو برداشتم و به طرف در رفتم . ...

از ماشین که پیاده شدم. آدرین هم از اون طرف سر رسید و از ماشین پیاده شد . مرینت رو هم دیدم که از اون طرف می اومد . مرینت خیلی عادی و مهربون (بدون لکنت زبان) به آدرین سلام کرد .

آدرین هم مثل همیشه سلام کرد . (حتی متوجه تغییر مرینت هم نشد . عجیبه . لابد سرش شلوغه دیگه به فکر لیدیشه (خخخ))به داخل کلاس رفتیم . کلویی باز داشت به یکی گیر می داد .

 اخیرا رفتار کلویی خیلی بد شده . به خاطر این که معجزه گر زنبور رو ازش گرفتن . با همه دعوا میکنه . به حرف هیچکس گوش نمی کنه . یه بار همه بچه های کلاس حتی صابرینا رو جمع کردیم (با گربه سیاه و دختر کفشدوزکی) و بهشون در مورد کلویی هشدار دادیم که حواستون باشه . اون دیگه به حرف هیچکس گوش نمیده و فقط می خواد دشمنی کنه . همتون باید از رفتاراش بگذرید تا آکومایی نشید . مهم تر از همه تو صابرینا .

تا آخر کلاس کلویی هیچی نگفت : تصمیم گرفتم کلویی رو یه بار ببرم بیرون تا یکم حال و هواش عوض بشه .

من : بانو کلویی ! (جان !) میتونم شما رو به خونه خودم دعوت کنم برای صرف چای و شام ؟

کلویی : تو کی هستی که منو به کلبه خرابه خودت دعوت می کنی ؟

من : بانو کلویی منم شارل ! دختر هارل مگنت . همکار گبریل آگرست !

کلویی با پررویی جواب داد : هر کی می خوای باش من وقت ندارم .

به هر حال تعارف زدن من دوبار بیشتر نیست .

بعد از کلاس داشتیم به سمت در مدرسه می رفتیم که احساس کردم یه حس منفی شدیدی دورم رو احاطه کرده . ضعف کردم و مجبور شدم خودم رو به دیوار برسونم . آدرین منو دید و به سمتم اومد . در حالی که دستم روی سرم بود بلند شدم .

همون لحظه یه نفر تبدیل به یه ابر شرور شد که بالای سرش یه صندلی شاهانه وجود داشت .

دیگه سرم درد نمی کرد و داشتم به آدرین نگاه می کردم . آخی داشت دنبال راهی می گشت که منو دک کنه بره سراغ قهرمان بازی . نخواستم اذیتش کنم پس خودم خودمو فرستادم دنبال نخود سیاه .

من : آدرین برو قایم شو منو بی خیال .

و در جا از اونجا دور شد و منم رفتم تبدیل شدم .

                             پپیون بزن بریم کپی کاری

سریع تبدیل شدم و از پشت سر تا کنار سرش رفتم بالا . آدمای زیادی اونجا بودن . قطعا دیگه شناختته می شم . مدت زیادی بود که ازشون فرار می کردم دوست نداشتم خیلی تو چشم باشم .

خدای من این دیگه کیه که شرور شده . ابر شرور یه عروسک خیلی بزرگ و زیبا بود . یهو عروسک کلویی رو برداشت و روی جایگاه بالای سرش گذاشت . (همون صندلیه) . همون موقع زوج تازه بوجود اومده مون از راه رسیدن .

داشتیم باهاش مبارزه می کردیم ولی من دیگه قدرت های اونها رو از گلوبند پاک کرده بودم . اون قدرت ها برای من زیادی قوی بودن . هر کسی نمی تونه هر دوی اونها رو باهم داشته باشه . شروع کردم به کپی کردن قدرت ابر شرور جدید . قدرت اون زنده کردن اجسام بی جان بود .

اوه راستی یادم رفته بود بگم . جدیدا ابر شرور هامون قوی ترم شدن . همشم به خاطر قدرت معجزه گر طاووسه .

مطمئنم ابر شرورما کسی نیست جز صابرینا . چون صابرینا بسیار وفادار و دل نازکه .

با اینکه اون قدرت زیادی داشت ولی چون معجزه گر من قوی تر بود ، همه سربازاشو ازش گرفتم ولی اون همون لحظه نابودشون کرد(طاووس سلاحی برای نابودی اشیاء در اختیار او گذاشته بود) . پس خودم چند تا شئ رو زنده کردم . اما اونها رم نابود کرد . پس دختر کفشدوزکی از گردونه خوش شانسی استفاده کرد.   گردونه خوش شانسی بهش یه جعبه معجزه آسا داد .

همون لحظه به گربه سیاه یه چیزی گفت و رفت . قطعا از یه معجزه آسای دیگه کمک می گیره .

داشت به سمتم می اومد که از سپر استفاده کردم .

من : میگم صابرینا ! خیلی بد هیکل شدی . فکر نکنم کلویی از قیافت خوشش بیاد .

ابر شرور : من صابرینا نیستم ! من خدمتگزارم . فقط کلویی باید در بارخ من نظر بده نه تو که نمی دونم دقیقا چی هستی .

  در همین حین ارباب شرارت با خدمتگزار تماس برقرار کرد . نمی دونم چی گفت که خدمتگزار جواب داد .

خدمتگزار : نه دختر کفشدوزکی رفته . گربه سیاه و یه پروانه اینجاست .

-: ..............................

خدمتگزار : بله ارباب شرارت .

تا خواست بهم دست بزنه دوباره سپر رو فعال کردم . همون لحظه یه پسر ابر قهرمان با یه لباس آبی اومد . خیلی هیکلی بود . همون لحظه چکش هاش رو از کناره های رانش جدا کرد و ضربه محکمی به صندلی وارد کرد .

خدمتگزار چون حواسش به من بود ، متوجه اونها نشد و نتونست حتی از قدرت هاش استفاده بکنه .

پس شکستش دادیم و داشتیم می رفتیم که از دختر کفشدوزکی خواستم که بمونه .

لیدی باگ : چیزی شده باتر فلای گرل ؟

من : ببینم تو تا حالا نزدیک شدن یا گذر آکوما از بالای سرت رو فهمیدی ؟

-: منظورت چیه ؟

من : راستش من رد شدن آکوما رو از کنارم متوجه شدم . خب اونم وقتی در حالت عادی بودم . یعنی ربطی به معجزه گرم نداره .

-: نمی دونم . من تا حالا همچین چیزی نشنیده بودم . می دونی چیه ؟ الان آخرای سال تحصیلیه تا چند ماه دیگه امتحانات بر گزار میشن و بعدشم تابستونه . من می خوام یه سفر به چین برم تا همه چی مشخص بشه .

قانع نشده بودم . جواب سوالم رو نگرفته بودم . همین اذیتم می کرد .

بعد از شام به اتاقم رفتم . روی زمین نشستم . چشمام رو بستم و دنبال انرژی های موجود توی شهر بودم . انرژی های منحصر به فردی دیده می شد که مال ابر قهرمان های شهر بودن .

همه انرژی ها رو از نظر گذروندم . دختر کفشدوزکی ، گربه سیاه ، روباه قرمز ، پشت لاک . پگاسیس،   فعی نما و میمون شناگرمون .

اما ... این دیگه چیه ؟ یه نفر دیگه رو میبینم که انرژی خاصی دورشه .

-: ابر قهرمان جوان . باید شما رو ملاقات کنم . تو و زوج ابر قهرمان رو .

وقتی چشمام رو باز کردم دیدم روی هوام . همون لحظه محکم افتادم زمین .

خدای من جریان چیه ؟ اون کی بود ؟

من : پپیون . تو هم فهمیدی چی شد ؟

-: آره فهمیدم که روی هوایی . وقتی صدات کردم جواب ندادی . چه خبر بود ؟ چی دیدی ؟

من : من یه مرد پیر رو دیدم که چهرش آشنا میزد . یه جعبه خیلی بامزه هم توی دستش داشت .

   -: آهان . شارل ! ما باید فردا بعد از مدرسه یه جایی بریم . با دختر کفشدوزکی و گربه سیاه .





خب دوستان خوبم ! امیدوارم از این پارت راضی بوده باشید .

فردا پارت بعد رو میزارم آما یادتون نره  که نظر بدید تا من رو هم خوشحال کنید .

پس تا بعد به من متصل بمونید .

اگه غلط املایی دیدید نادیدش بگیرید  (فقط این بار)

وایسا نظربده بعد برو .

بر فنا رفتیم(v)


اینو ببینید



ترجمه: قرار بود فصل 4 تو پاییز 2020 بیاد اما سال 2021 میاد


بد بخت شدیم رفت


اینو میراکلس اینترنشنال نوشته و باور کنید واقعیه


البته مطمئنا شما هم مثل من آرزو میکنید که کاش واقعی نبود




خب دیگه...


ما میراکیولرها چقدر بیچاره ایم


کپی ممنوع


برید گریه کنید


رمان "قلب شیشه ای" (پارت 4)(v)


سلام عزیزانم


خوبید؟


با اینکه 5 تا نظر نشد مخصوصا از نفرات مختلف ولی دیگه گذاشتم


پارت بعدی: 4 نظر



 



ادامه مطلب ...

بررسی ابر قهرمان ها پارت ۸(z)

نام معجزه گر :  موش


نام مستعار مالک :  موش متحد (multi mous )


نام کوامی :  ملو (mollo)


نام اسلحه : طناب


قدرت اصلی :  موش چندگانه ( تبدیل به ۱۱مولتی موس کوچک)


اسم رمز فعال کننده :  مولو ، دندونا تیز 


اسم رمز غیر فعال کننده : ( گفته نشده )


نوع جواهر :  گردن آویز


نام اصلی مالک : مرینت در زمان کم ولی در اصل میلن مالک آن است


پوستر و...(v)


سلام! سلام!


خوبید؟


چه خبر؟




امروز واسه تون پوستر فصل 4 و عکس جعبه ی معجزه آسا و... رو آوردم



پوستر واقعی واقعیه  

چرا؟

چون به چیزی که ازش مطمئن نباشم نمیگم قطعی و همینطور این پست اینستای جرمی هستش



بریم ببینیم



تادا




اینم از پوستر خوشگل و باحال فصل 4




حالا بریم سراغ جعبه ی معجزه آسای جدید و کوامی هاش





یه چیزی بگم؟

من همیشه با خودم میگفتم که این جعبه ی معجزه گر جدید از کجا باز میشه و اینجور چیزها ولی الان فهمیدم هر خال سیاه باز میشه و مخصوص یه معجزه گر هستش



من موندم! قدرت کفشدوزک و گربه سیاه مهمترین و یجورایی قوی ترین هستن و درواقع معجزه گرهای درجه یکن اما...

چرا تو این جعبه معجزه گر کفشدوزک بالاست و انگار از همه مهمتره!!!


حتی تو کارتون هم لیدی باگ رو خیلی به درد بخور و پرطرفدارتر از کت نوار نشون میدن!  من که از این بابت خوشحال نیستم  کت نوار هم مهمه  البته من هردوشونو دوست دارم




زیاد حرف زدم بریم بعدی




جووووووووون    قربون این دوتا بشم من


اینم یکی دیگه از پست های جرمی هستش   البته فکر نکنم ربطی به فصل های جدید داشته باشه


زیر پستش به انگلیسی نوشته بود: بچه ها! انیمیشن میراکلس در راه است ، ما روز و شب سخت کار میکنیم! اما من معتقدم دنیا بیشتر از یه داستان عاشقانه نیاز دارد...



به نظرم میراکلس باشه کافیه ، فصل های خیلی زیاد و طولانی میراکلس! 

  من که به جز میراکلس نیاز به داستان عاشقانه ی دیگه ای ندارم!    

سیندرالا و سفید برفی کافین دیگه! XD



بگذریم


با خبرهای جدید و جالب تر با شما هستم!



بدرود


یه لحظه صبر کن


نرو


یه چیزی رو درباره ی فصل جدید یادم رفت بگم










یه ذره برو پایین میفهمی














سوپرایزه










درباره ی فصل های جدیده













آره






یکم دیگه بیا میرسی











کم موندی

















شوخی کردم  


  سوپرایزی در کار نیست


خبری هم نیست



فقط خواستم بگم: نظر یادت نره



ههههههههه



حرصتون در اومد؟



ما هم به جای انرژی زا به نظر نیاز داریم دیگه



این دفعه واقعانی واقعانی بای

ابرقهرمانان میراکلس به سبک خوراکی و غذای کوامی ها(v)


سلام دوستان



امروز عکس پنج ابرقهرمان رو به سبک شیرینی و بستنی و نوشیدنی آوردم


همینطور غذای چند تا از کوامی رو



بریم ببینیم




 












به نظرم خیلی باحالن


نظر شما چیه؟   



حالا بریم سراغ کوامی ها و غذای مورد علاقه شون









اینا هم جالب بودن



به نظر من همه ی این عکس ها خفن و کیوتن




کامنت ولایک فراموش نشه


بای

رمان قلب شیشه ای (پارت 3)(v)


سلام 

خوبید؟


پارت های قبلی خیلی طولانی بودن اما وضع نظرات خیلی خوب نبودن پس این پارت کم تر از پارت های قبلیه


پارت بعدی: 5 نظر از نفرات مختلف (کم تر یا فقط از یکی دو نفر باشه قبول نیست)


بپرید ادامه ی مطلب




کامنت فراموش نشه



 

ادامه مطلب ...

بررسی ابر قهرمان ها (پارت 7)(z)

خب دوستان بی وقفه های الکی میرم سراغ بررسی ابر شرورمون (مایورا که قدرت واقعا جالبی داره)



نام معجزه گر : طاووس 

 

نام مستعار مالک : مایورا 

 

نام کوامی : دوزو (Duusuu)

 

نام اسلحه : باد بزن 

 

ابر قدرت :ساخت هیولا های آموکی از طریق احساسات منفی 

 

اسم رمز فعال کننده :دوزو ، پر های منو آماده کن 

 

اسم رمز غیرفعال کننده : دوزو ، پرها رو آزاد کن 

 

نوع جواهر : سنجاق سینه به شکل دم طاووس 

 

مالک اصلی : ناتالی 



عکس کاستوم 




معجزه آسا در حال تبدیل



در حال استفاده از قدرت 








خب عکس ها واطلاعات قابل کپی هستن ؛ یعنی اجازه دارید که تصاویر رو دانلود و اطلاعات رو بردارید . 

البته به شرط این که نظر بدید . بله معامله بدین صورت قابل اجراست . 

بهتون گفتم ها . نظر می خوام . 

تا بعد به من متصل بمونید .  بای بای 

یه عالمه خبر از فصل های جدید و...(v)


سلام عزیزانم


حالتون خوبه؟


امروز کلی خبر آوردم که شاید باورتون نشه اینقدر زیان


مطمئنم هیچکدومتون نمیرید پست های قدیمی رو نگاه کنید


اتفاقا اصل خبرها همون تو پست های اوایله


حالا هم میخوام همه ی اون ها رو تو این پست بزارم که هر کس نخونده بخونه


حتی اگه میگید مطالب قدیمی رو خوندید برید ادامه ی مطلب 


نظر ندید حلالتون نمیکنم (شوخی کردم)




ادامه مطلب ...

عکس های شکار لحظه ای (پارت 3)(z)

خب خب خب خب !!!!

میریم سر اصل مطلب . من امروز یه عالمه مطلب گذاشتم تا جای فردا رو هم بگیره . چون با اجازتون ویندوز تکونی دارم و ممکنه خیلی طول بکشه ولی به محض اینکه همه چیز ختم به خیر بشه همه چی براتون می زارم . 

(البته فکرنکنم براتون مهم باشه چون نظر نمی دید ؛ یعنی براتون مهم نیست )

خلاصه گفتم در جریان باشید از مدیر وب هم عذر خواهی می کنم . (مدیر جون برای ما مرخصی رد کن )


عکس چالش 

ببینید می دونم آسون به نظر می آد ولی چیزی که سختش می کنه توضیح دادن در بارشه . ممکنه فکر کنید عکس رو میشناسید ولی وقتی می خواید در بارش توضیح بدید کم می آرید . پس توضیح کامل به نفع خودتونه .














امیدوارم راضی شده باشید . تا روز های  اینده خداحافظ .

راستی یادم رفت بگم نظر یادتون نره ها . 

بررسی ابر قهرمان ها (پارت 6)(z)

خب دوستان خوبم . امروز بر خلاف روز های قبل که ابر قهرمان ها رو بررسی می کردیم ، امروز و فردا می خوایم ابر شرور ها رو مورد بحث قرار بدیم . پس با من همراه باشید.



نام معجزه گر :پروانه 

 

نام مستعار مالک : ارباب شرارت (hog moth)

 

نام کوامی : نورو (nooroo)

 

نام اسلحه : عصای اشرافی (دارای یک شمشیر مخفی شده در غلاف) این عصا محفظه ای هم برای نگهداری آکوما ها دارد 

 

ابر قدرت : ساخت ابر شرور آکومایی از طریق احساسات منفی 

 

اسم رمز فعال کننده :نورو ، بال های تاریکی را برخیزان 

 

اسم رمز غیرفعال کننده : نورو ، بال های تاریکی را فرو نشان  

 

نوع جواهر : نگینی به شکل سنجاق سینه 

 

مالک اصلی : گبریل آگرست 


خدایی یه سوال ازتون دارم . (الان دقیقا گوشاش کجان ؟) 



خدایی خیلی خنده دار شده اینجا (خخخخخخخخخخخخخخخخخ)




بسیار با جذبه (بر عکس تصویر قبلی)



این هم از معجزه آسا 





امیدوارم تصاویر و اطلاعات مورد پسندتون واقع شده باشه. تابررسی ابر شرور بعدیمون بای بای 

تا بعد به من متصل بمونید . در ضمن نظر دهی یادتون نره چون واقعا این بار دوست دارم نظراتتون رو بخونم . به فکر منم باشید خب . 

دلنوشته ای از طرف کت نویر برای لیدی باگ(z)

یادتونه برای روز ولنتاین کت برای لیدیش یه دلنوشته نوشت ؟

من هم به نوبه خودم از طرف کت نویر برای لیدی باگ یه دلنوشته آماده کردم . 

بعد از خوندنش نظرتون رو در بارش بگید . جدی میگم نظر بدید . 

دوستان عزیزم دقت کنید که متن های ادبی مثل متن زیر ، باید با آرامش و تمام احساس موجود در روح لطیف انسانی خوانده بشه . (برای زیبایی بیشتر متن این بهترین راهه) 

خب منتظرتون نمی زارم . برید تو فاز (ولی پاتو نزار رو گاز)



تنها ما دو نفر هستسم که از قربانی شدن افراد بی گناه خوشحال می شویم . من به خاطر عشق و تو به خاطر نفرت . ارباب شرارت .

زمانی که او را در نزدیکی خود می بینم قبلم را به حال خود می گذارم . خیلی وقت است به بازی های قلبم عادت کرده ام .

 هنگامی که نگاهم می کند ، در دریای چشمانش غرق می شوم . به این نجات غریق زبر دست عادت کرده ام .

 دوستم دارد ؛ اما دوست . به جواب های سربالایش عادت کرده ام

همکار بسیار قابلی هستم اما نه شریک زندگی ، به نبودن هایش هنگام سختی  ، عادت کرده ام

با تمام وجود تحسینش می کنم  او هم همینطور ؛ به تحسین های گاه و بی گاهش ، عادت کرده ام

هنگامه متانت جذبش می شوم ، به متانت های زیبایش عادت کرده ام



lady bug ! I love you ! I love you with all my heart . When I am with you `i  touch love ! There is no description of thru love ! That`s right ! me ! cat noir . the superhero! love you lady bug ! love you . forever . 

نقاب ها کنار خواهند رفت . واقعیت خواهد شکفت . من و تو در آینده در کنار هم خواهیم بود . شاد و سرزنده . مطمئنم . 

آیا میدانستید...؟(v)


سلام دوستان


میدونم کم فعالیتم و الان میخواین فحشم بدید ولی واقعا وقتم زیاد نیست و صد البته اینکه وقتی نظرات اینقدر کمه من چه جور انگیزه ای واسه فعالیت کردن پیدا کنم؟


مثلا بعضی هایی که تنبلیتون میاد نظر بدید   من چرا نباید تنبلیم بیاد که مطلب بزارم؟    اونجوری من هم تنبلیم میاد


از لیدی باگ جون و... که نظر میدن ممنونم


نظر دادن حتما ایمیل نمیخواد و اگه جای ایمیل و سایت رو خالی بزارید مشکلی نیست


راستی نویسندگان عزیزم چرا اینقدر کم فعالیت شدین؟     البته از زهرا جون ممنونم که مطلب میزاره


حالا ولش   منظوری هم نداشتم



بریم سراغ اصل مطلب: آیا میدانستید



1.   آیا میدونستید که میراکلس قبلا قرار بود انیمه ای باشه؟

2.   آیا میدونستید که این کارتون قرار بود فقط یه فصل باشه؟

3.   آیا میدونستید اسم مرینت قرار بود بریجیت باشه؟

4.   آیا میدونستید اسم آدرین قرار بود فلیکس باشه؟

5.   آیا میدونستید قرار بود آدرین شخصیتی با یه اخلاق دیگه و یکم مغرور و... باشه؟




  1. دقیقا همینطوره و حتی یه فیلم هم ازش هست (فیلم که بیشتر تیزره)
  2. بله   وقتی که جرمی و توماس دیدن که فصل1 میراکلس که در سال 2015 منتشر شده ، خیلی طرفدار داره و اصلا انتظارشو نداشتن فصل2 رو هم با تاخیر تو سال 2018 پخش کردن
  3. نویسنده و کارگردانان میراکلس میخواستن اسم مرینت رو بریجیت یا همون بریدجیت بزارن اما بعدا اسمش رو عوض کردن  تو فصل های جدید به احتمال زیاد اسم دختر عمه ی مرینت قراره بریجیت باشه
  4. آدرین هم همینطور   قرار بود اسمش فلیکس یا همون فیلیکس خودمون باشه اما بعدا تغییرش دادن و به جاش اسم پسرخاله اش رو فلیکس گذاشتن
  5. همینطوره    آدرین قرار بود شخصیت و اخلاقش جور دیگه ای باشه: یکم بداخلاق و مغرور  حتی جدی و یه ذره پر رو اما خدا رو شکر بعدا نظرشون عوض شده      در واقع شخصیت و رفتار پسرخاله ی آدرین از همین ها گرفته شده




امیدوارم جالب و به درد بخور بوده باشه


همه ی اینا درستن 


کلا اسم قبلی مرینت و آدرین رو روی یکی از فامیل هاشون گذاشتن


میراکلس انیمه ای هم بعدا میزارم



کپی ممنوعه





یه لحظه صبر کن...


کجا داری میری؟  با این عجله!


اینجوری که نمیشه تنبل ها


باید کامنت بزارید 


قبل از اینکه از وب خارج شی نظرت رو بگو 




بابای


عکس های شکار لحظه ای (پارت 2)(z)

 خب دیروز وقت نکردم براتون چیزی بزارم ولی امروز می ترکونیم . 

در ضمن (چالش عکس شناسی )هنوزم پا برجاستا!!!!!! می شه شرکت کرد 


این عکس رو توضیح بدید . 


این عکس رو خییلییییی دوست دارم . مال پروفایلمه . 


خب این عکس هم که خیلی ضایع تشریف داره . 



دقت کنید که فقط توضیح اولین عکس رو ازاوت خواستم . 


تموم شد عکسای امروز . اگه عکس های خاصی مد نظرتونه بگید تا براتون بزارم . تا بعد بای بای 

اون عکسی که لیدی باگ جون دادن

وانیا جون

اون عکس یه چیزی اولش کم داشت

اینم عکس

ببخشید دخالت کردم

خب خب خب !!! بررسی ابر قهرمان زنبور ملکه !!!!!(z)

نام معجزه گر :زنبور 

 

نام مستعار مالک : زنبور ملکه (queen Bee)

 

نام کوامی : پالن (pollen)

 

نام اسلحه :  فرفره طناب دار 

 

ابر قدرت : نیش زنبور (زهر)

  

اسم رمز فعال کننده : پالن ، ویز ویز ها روشن

 

اسم رمز غیرفعال کننده :  ویز ویز ها خاموش 

 

نوع جواهر : شانه سر به شکل زنبور 

 

مالک اصلی :  کلویی به مدت کم ولی به احتمال زیاد مالک بعدی آرور خواهد بود 



کاستوم عادی (عاشق این لباسم)


معجزه گر در حال تبدیل 


در حال اجرای قدرت (نیش زنبور)




خب امیدوارم تصاویر و اطلاعات مورد توجهتون واقع شده باشن . 

تا بررسی بعدی به من متصل بمونید .  

نظراتتون رو من می بینم و جواب میدم که خیلی هم با ارزشن برام . من رو از تظراتتون دریغ نکنید (تولو خدا) . 

بررسی ابر قهرمان ها !!! پشت لاک(z)

نام معجزه گر : لاک پشت 


نام مستعار مالک : پشت لاک (کاراپیس)


نام کوامی : ویز  


نام اسلحه : سپر

 

ابر قدرت : حفاظ (ایجاد سپر دفاعی )


اسم رمز فعال کننده : ویز ،لاک روشن 


اسم رمز غیرفعال کننده :  ویز، لاک خاموش 


نوع جواهر : دستبند لاک نشان 


مالک اصلی :  نینو 




این عکس کاستومشه (لباسش)



تصویر جواهر 



اینم یه شکار لحظه از زمان ابرقهرمانیش




خب امیدوارم تصاویر باب میل تون بوده باشه 


نظر بدید بگید چی کم داره تا بزارم (تریشی : کلتون رو میکنم اگه نظر ندید )


تا بررسی بعد به من متصل بمونید . بای بای بای 



قدرت های جدید(v)


سلام دوستان


مطمئنا همه ی شما میراکولر ها اون قسمتی رو که استاد فو معجون قدرت های جدید رو درست کرد یادتونه




هفت تا قدرت جدید که از دوتاش استفاده شده: قدرت دریایی و یخی


حتما اون دو قسمت رو دیدید و لازم به توضیح اضافه درباره اش نیست            هست؟


تو یه وب دیدم که چند تا نظریه راجع بهش نوشته شده بود که فکر کنم کار خود نویسنده نبود ولی به هر حال از نظر من یکم مسخره بودن و در واقع فقط تئورین    فوقش یکی دوتاشون درست از آب درمیاد







حالا من یه عکس از قدرت های جدید آوردم که احتمالا اکثرشون یجورایی درستن



وسطی که لیدی باگ خودمونه

کناراش هم قدرت های یخی و دریایی ان

یکبش هم قدرت آتیش هست که قطعیه و قبلا ازش عکس گذاشتم اما به احتمال زیاد پایین دست و پاهاشون مثل اینجا نارنجی نمیشه

حالا تو یکی دیگه اش هم بال داره و حتما میتونه پرواز کنه

یا مثلا دومی از سمت چپ یه حالت قدرت طبیعی چیزیه

اولی از سمت آخر هم دقیق نمیدونم اما ممکنه اون هم واسه جاهایی باشه که اکسیژن توش نیست یا...

راستی اونا هفت تا قدرت داشتن اما از اونجا که معلومه اینجا فقط شیش تاش هست

اینا رو خودم گفته ام و تئورین


این عکس رو خیلی وقت پیش داشتم ولی پاک شده بود




خوشتون اومد؟



امیدوارم جالب بوده باشه





راستی یادتونه چند تا عکس از اتفاقات انیمیشن lady bug and cat noir awakening گذاشته بودم؟

اون عکس ها دقیق دقیق نه ولی درست بودن اما ممکن هم هست که واسه انیمیشن نباشن و برای قسمت ویژه ی باشن

به احتمال زیاد قسمت ویژه ی میراکلس نیویورک که از سه قسمت ویژه ی فصل 4 هستش





کپی کاملا ممنوعه


به خدا اگه نظر ندید میخوام خبر ها رو تو مطلب رمزدار واسه کسانی که نظر میدن بزارم و رمزش رو فقط به اونا بگم


تنبل ها یه کامنت که چیزی ازتون کم نمیکنه؟    میکنه؟



گودبای


عکس های شکار لحظه ای(z)

 خب با توجه به این که نظر دادین به پستم از فردا عکسا رو براتون می زارم . اما الان چون خیلی ذوق دارم اونی که از نظر خودم خیلی با حاله رو براتون می زارم . 

راستی می خوام چالش عکس شناسی هم براتون بزارم . توی نظرات جوابم رو بدید . 


این عکس مربوط به چه فصلیه ؟ 

در باره این قسمت توضیح بدید . 


اسامی برندگان رو توی یه پست میزارم . یادتون نره ها ، توی نظرات جوابمو بدید . 

تا بعد به من متصل بمونید . بای بای 

یه خبر ناراحت کننده(z)

سلام دوستان میراکلسی !!!

یادتون هست که گفتم می خوام عکس های محدودی که از کتاب معجزه آسا ها وجود داره رو براتون رمز گشایی کنم ؟ 

من امروز بعد از کلی دنگ و فنگ عکسارو پیدا کردم ولی متأسفانه معانی درستی ندارن به غیر از چند خط که اونها هم فقط نام ابر قهرمان هاست . 

معانی رو که رمز گشایی کردم از طریق اینترنت به فرانسوی و انگلیسی در آوردم ولی فایده نداشت هیپکدوم نبودن . حتی از مترجم چینی هم استفاده کردم اونجوری هم نبود . البته مال روباه رو فقط در آوردم که تنها معنی درستش کلمه ولپینا بود . 

خب امیدوارم من اشتباه کرده باشم و وانیا جون که می خواست معانی رو در بیاره از من موفق تر باشه . 

اگه خبری شد بهتون اطلاع می دم . 

پس تا بعد به من متصل بمونید .  بای

بررسی ابر قهرمان ها (روباه قرمز )(z)

خب دوستان . با این که نظرات کم بود (خیلی کم ولی برای دل همون یه نفر  و خودم  تو پست می زارمش )

نام معجزه گر : روباه 

نام مستعار مالک :روباه قرمز (rena rouge)

نام کوامی : تریکس (trixx)

نام اسلحه :فلوت 

ابر قدرت :ایجاد تصویر های خیالی 

اسم رمز فعال کننده : تریکس بیا حمله ور بشیم 

اسم رمز غیرفعال کننده :   تریکس حمله بسه 

نوع جواهر : گردن آویز به شکل روباه 

مالک اصلی : آلیا سزار (alya)


این هم از تصویر 

(کوامی های این ابرقهرمان و ابرقهرمانان دیگر هنوز معجون به خصوصی نخوردند)



ممنون از این که پست رو دیدید . ممنون میشم که نظر بدید . ممنون و تا بعد  .

یه سوال ( میشه گفت نظر سنجی )(z)

سلام دوستان و نویسندگان میراکلسی من . 

یه سوال کوچولو ازتون داشتم . 

می خواستم بدونم با عکس های شکار لحظه ای موافقید . 

شکار لحظه : به معنای عکاسی از لحظات جذابی است که بیننده را بسیار شگفت زده می کند . 

خب با این حساب عکس شکار  لحظه دوست دارید ؟ ❤️ 

توی نظرات بهم بگید که از چه جاهایی دوست دارید اگه داشتم در اختیارتون می زارم . 

پس تا بعد به من متصل بمونید . 

بررسی ابر قهرمان ها (گربه سیاه)(z)

بی مقدمه میرم سراغ شخصیت با مزه فیلم .

نام معجزه گر :  گربه 

نام مستعار مالک : گربه سیاه (cat noir) 

نام کوامی :  پلگ (plagg)

نام اسلحه : میله فلزی 

قدرت :  پنجه برنده (قدرت نابودی هر چیزی که به آن دست بزند) 

اسم رمز فعال کننده :  پلگ خنجر ها بیرون (تبدیل گربه ای ) 

اسم رمز خاموش کننده : پلگ ، خنجر ها داخل 

نوع جواهر : حلقه 

نام اصلی مالک : آدرین آگرست 



لباس عادی کت نویر 



کت نویر  یخی  (خدایی قبول دارین این کاستومش خیلی مسخرس؟؟؟)


(متأسفانه تصویری از گربه آبی در دسترس ندارم )


تصویر از معجزه آسا 



این هم از پلگ لیشر (پلگ یخی) که افزایش قدرت پیدا کرده 



 که افزایش قدرت پیدا کرده 

گفته باشم من بازم نظر می خواما 

دارم جدی میگم نظر بدید . دلخوشی ما نویسنده های وب توی این اوضاع کرونا همین نظرات انرژی دهنده شماست . 

بررسی ابر قهرمان ها (دختر کفشدوزکی)(z)

نام معجزه گر :  کفشدوزک 

نام مستعار مالک :  دختر کقشدوزکی (lady bug)

نام کوامی :  تیکی (tikki)

نام اسلحه :  یویو (با سیم نا محدود و غیر قابل شکستن)

قدرت :  گردونه خوش شانسی (lucky charm )

اسم رمز  فعال کننده : تیکی خال ها روشن 

 اسم رمز  غیر فعال کننده : تیکی خال ها خاموش

نوع جواهر :  گوشواره 

نام اصلی مالک : مرینت دوپن چنگ 

این هم عکس عادیشه    (پایینی)

ب   این هم لیدی باگ دریاییه (پایینیه)


ا






این یکی هم لیدی باگ یخیه 




عکس از معجزه آسا (خدایی اسکرین شات گرفتن از این معجزه آسا خیلی سخت بود . قدر این عکس رو بدونید)



این هم تیکیه یخیه که افزایش قدرت پیدا کرده 


خب امیدوارم به دردتون خورده باشه  .  پس تا بررسی بعد به من متصل بمونید . 

اوه راستی یادم رفتا : نظر بدید و گرنه بعدی رو براتون نمی زارم (کت نویر رو می گم)

رمزهای باحال(v)


یه چیز یافتم

یه عکس که خیلی ازش خوشم اومد 


اون کتاب نگهبانان معجزه گرها بود ها     متن و چیز میزای اون رمزی نوشته شده بود  


الان هم یه عکس پیدا کردم که با اون میتونیم رمز کتاب رو پیدا کنیم XD


یه زبون مثل کد مورسه که فکر کنم زبون نگهبانی و تو اون کتاب با همین زبون نوشته شده


همون کتابی که آدرین از تو کمد باباش پیدا کرد


بریم ببینیم





شاید واسه خیلیا جذاب نباشه ولی از نظر من خیلی هم خفنه



من که میخوام حفظش کنم و این زبون نوشتن رو یاد بگیرم



جالب بود نه؟



گودبای

یه دانستنی(z)

بلدید اسم کوامی ها رو به خارجی بنویسید ؟ اسم شخصیت ها چی ؟

خب اینجا همشو الان براتون می می زارم . 

کلمه کوامی به خارجی به این شکله : kwami

تیکی :     Tikki        مرینت :     Marinete        کوامی کفشدوزک :   Lady bug kwami

پلگ :      Plagg      آدرین :      Adrien               کوامی گربه سیاه :   Black cat  kwami     

نورو :     Nooroo   گبریل  :   Gabriel               کوامی پروانه : Butterfly  kwami

تریکس :  Trixx        آلیا :             Alya                  کوامی روباه  : Fox  kwami

ویز :         Wayzz       نینو :         Nino                   کوامی لاک پشت :  Turtle  kwami

دوزو :      Duusuu   ناتالی :      Natalie             کوامی طاووس : Peacock  kwami

پالن :       Pollen       کلویی :      cluoe                 کوامی زنبور : Bee  kwami

استامپ : Stompp     ایوان :       Ivan                کوامی گاو نر : Ox  kwami

رور :          Rorr          جولیکا :      Juieka             کوامی ببر : Tiger  kwami

فلاف :       Fluff          الکس :        Alix                  کوامی خرگوش : Rabbit  kwami

لانگ :      Longg     کاگامی :      kagami            کوامی اژدها :  Dragon  kwami 

سّس :      Sass          لوکا :            Luka                 کوامی مار :   Snake  kwami

کالکی :    Kaalki      مکث :          Max                    کوامی اسب :   Horse  kwami

زیگی :    Ziggy      ناتانائیل :   Natnaniel        کوامی گوسفند : Goat  kwami

شوپو :    xuppu     کیم :             Kim                      کوامی میممون :      Monkey  kwami 

بارک :    Barkk       صابرینا :     Sabrina              کوامی سگ :    Dog  kwami

ملو :       mullo        میلن :           mylene              کوامی موش :    Rat  kwami

اوریکو :  Orikko      مارک :           Mark                کوامی خروس : Rooster  kwami

دایزی :  Daizzi        رز :          Rose                        کوامی خوک :      Pig  kwami

دیگه اگه تایپش مشکلی داشت به دل تگیرید ممنون

امیدوارم این پست براتون مفید بوده باشه  . نظر بدید یادتون نره . 

رمان یک ابر کپی کار پارت 6(z)


خب  این هم از پارت ششم . ممنون از نظراتتون . کلی انرژی گرفتم . وقتو تلف نکنید رمان منتظر شماست . 




وارد خونه آدرینینا شدیم . همون بدو  (به معنای لحظه)ورود آقای آگرست با اخم ایستاده بود .

اصولا با همه مثل خودشون رفتار می کنم برای همین با تمأنینه (همون پرستیژ خودمونه) به آقای آگرست سلام کردم .

من : سلام آقای آگرست از دیدن مجدد شما بی اندازه خرسندم . از این که قراره مدتی با شما همنشین باشم بسیار خوشحالم .

هیچ تغییری در صورتش ندیدم ولی در عوض آدرین با بهت به مکالمه ما نگاه می کرد . پدرم اون رو به یکی از اتاقا برد تا لباسش رو طراحی کنه . ناتالی دستیار گبریل من رو به اتاق راهنمایی کرد . آقای آگرست داشت به تصویر خاله امیلی نگاه می کرد .

ناتالی تعظیمی کرد و رفت . بعد از کمی نشستن دیدم نه نمی خواد با من حرف بزنه . پس خودم دست به کار شدم .

بلند شدم و جلوی تابلو های آدرین رفتم .

گبریل : می دونستم طاقت نمیاری روی پاهای تازه متولد شدت راه نری .

من فقط نگاهش کردم . جلو تر اومد و کنار من ایستاد . تا حالا تا این حد بهش نزدیک نشده بودم . یعنی ابهتش این اجازه رو بهم نمی داد .

گبریل : آدرین خیلی جذابه نه ! اون مثل فرشته ها زیباست . یک فرد بی نقص مثل مادرش .

من : اما درد و غم از صورتش می باره .

اینقدر مظلوم این رو گفتم که با تعجب نگاهم کرد .

با پوزخند ادامه دادم : نتها فایده ای که به کما رفتن برام داشت این بود که احساسات منفی رو از صد کیلو متری تخشخیص میدم . دیگه خوندن احساسات منفی از یه عکس که برام کاری نداره .

گبریل : دوست داری از اون احساسات منفی که متوجهشون میشی، استفاده کنی ؟

حس می کردم بد جنسی داره به بی تفاوتیش غلبه می کنه . پس با شرارت جواب دادم : خیلی . دوست دارم اون ها رو به بردگی بگیرم . اما خب چه هدفی می تونه پشت این همه شرارت من پنهان بشه ؟ الان ممکنه تنها هدف من رسوندن لایلا و آدرین به هم باشه .

گبریل : واقعا دوست داری کمک کنی ؟

من : اگه بشه چرا که نه ؟ امروز احساسات منفی زیادی رو دور آدرین حس کردم . می تونه با لایلا سر گرم بشه .

در همین حین آدرین و پدر اومدن و حرف های شرارت آمیز ما نا تمام موند .

با پدر به خونه برگشتیم . خیلی احساس بدی داشتم . اونقدر بد ، که حتی نتونستم جواب پدرم رو بدم . فقط با غم نگاهش کردم که متوجه حالم بشه . باید به اتاقم پناه می بردم . دیگه طاقت نیاوردم .

                                                                   (پپیون ، بزن بریم کپی کاری)

به سمت برج ایفل رفتم . آخرین جایی که با مادرم رفته بودم . روی بالا ترین مکان برج نشستم . زانو هامو جمع کردم و صورتمو با دستام پوشوندم . با خودم حرف  می زدم : پپیون ! چرا منو انتخاب کردی ؟ من چی داشتم که ..............

یه قطره اشک از چشمم اومد . اما با صدای یه نفر سه متر پریدم هوا !!!!!

(تریشی : اوه !اوه !اوه ! ببینم الان نباید شخصیت اصلی توی لایه ازون محو بشه ؟

تریشی عشقم میشه دهنتو ببندی ؟)

تعادلم رو از دست دادم و از ارتفاع پرت شدم پایین . تا به خودم اومدم بال زدم و خودمو به بالا رسوندم . دیدم کت نویر با حالتی از شرم به حالت قبلی من نشسته .

حالا نوبت من بود بترسونمش اما ....................

چرا دلم نیومد . آروم کنارش فرود اومدم . دستم رو روی شونش گذاشتم . مهربون صداش کردم .

من : کت نویر ؟ کت نویر ؟

آروم سرشو آورد بالا . توی چشمای سبزش نگاه کردم .

مهربون گفتم : ببینم باز دختر کفشدوزکی چیزی بهت گفته ؟

روشو اون ور کرد .

من : می دونی من می تونم مثل ارباب شرارت احساساتت رو بخونم ؟

بهم نگاه کرد : امروز یکی این کارو برام کرده حوصله ندارم دوباره بد بختی هام تکرار شن .

یه حس عشق عمیق حس می کنم که ......................

با ناراحتی وسط حرفم پرید : گفتم که نمی خوام بشنوم .

محکم زدم پس گردنش که باعش شد بیفته روی سقف . وقتی به حالت عادیش برگشت با غیض نگاهم کرد . دست خودم نبود با عصبانیت پریدم جلوش : فکر کردی دارم در باره تو حرف می زنم فکر می کنی فقط خودتی که غم داری ؟ من ندارم . آدمای دیگه ندارن ؟ فکر کردی من از غم دنیا آزادم ؟ به چه حقی سرم داد می کشی ؟ من که بالشت نیستم که بخوای سرم داد بزنی ؟ من به اندازه کافی بد بختی تو زندگیم دارم که نخوام بیشتر از یه بار لوست کنم . اشک دوباره چشمام رو تار کرد . بازو هامو بغل کردم و نشستم روی زمین . تو حال خودم بودم که یهو منو کشید توی بغلش .

 دم گوشم گفت : منو ببخش تو حق داری . من کمی خودخواهی کردم . من معذرت می خوام .  آروم شده بودم . از بچگی این طوری بودم که غم تو دلم نمی موند . دستام رو دورش حلقه کردم.

(تریشی : دختر اینا چیه که تو می نویسی ؟ یکم مؤدب باش . کت نویر و لیدی باگ مال همن . نه این دو تا .

من : خیله خب بابا اون دو تا که عمرا عاشق هم شن حد اقل یه ذره رمان رو صحنه دار کنیم با حال بشه . )

کمی که اروم شدم از بغلش در اومدم و نگاهش کردم . عاشق چشمای ابر قهرمانیش بودم .

من : می دونستی چشمای پلگ خیلی خوشگلن ؟ از چشم سبز گربه ها خیلی خوشم می آد .

گربه سیاه : ولی الان چشمای من سبزه .

من : پلگ اونا رو بهت داده .

بعد از کلی بحث کردن ، با خیالی آسوده چشمام رو روی هم گذاشتم . اما بازم اون احساسات منفی رو حس می کردم ولی یهو نا پدید شدن . شرارتی عظیم ناراحتی رو احاطه کرد . 

من : گربه سیاه ، شرارت حس می کنم . کسی شرور شده .

خیلی سریع با راهنمایی من اونجا رفتیم . کسی که شرور شده بود می تونست توی هوا پرواز کنه . گربه به دختر کفشدوزکی خبر داد و گفت : اون ابر شرور لباس فضا نوردی داره . احتمالا بخواد به فضا بره . من باید لباس فضا نوردی مخصوصم رو بپوشم . تو چطوری این کارو می کنی ؟

من : احتمالا از تو تقلید کنم . قدرتش رو تقلید کردم . دیگه از جو خارج شده بودیم .

فضانورده که اسمش (اسپیس من(مرد فضا)) بود با دیدن ما خرده سیارک ها رو به طرفمون پرت کرد . 

                                                                             (حفاظ)

قدرت پشت لاک واقعا به درد بخور بود . دید کار ساز نیست یه سیاه چال درست کرد . داشتیم می افتادیم داخلش که همون لحظه یویو دختر کفشدوزکی ما رو نجات داد .

دیگه قدرت ابر شرور رو خوب دیده بودم برای همین ازش تقلید کردم . تا اومد خرده سیارک ها رو به طرفمون پرتاب کنه همشون رو کنار زدم و با ستاره های دنباله دار دورش رو گرفتم که ما رو نبینه . دیگه خرده سیارکی رو نمی دید که بخواد کنترلشون کنه . 

بعد از اینکه به این نتیجه رسیدیم که آکوما توی کلاه فضانوردیشه ستاره ها رو طی یه حرکت انتحاری کنار زدم و با یه خرده سیارک به کلاه ضربه زدم . آکوما رو گیرانداختم و به زمین بر گشتیم . 

 

 

همه چیز امن و امان که شد به خونه بر گشتم .

 

 

 

 

ممنون که این پارت رو خوندید امیدوارم خوشتون اومده باشه .

پس تا پارت بعد به من متصل بمونید .

نظر هم بدید فراموش نکنید ها . 

رمان یک ابر کپی کار (پارت 5)(z)


خب خب خب خب !!!!!

توی این پارت قراره حسابی غافل گیر بشید . شخصیت اصلی ما قراره با لایلا همکاری شرارت آمیز داشته باشه . نترسید . داره گولش میزنه . 




فردا صبح با خوشحالی بیدار شدم . دیروز و پریروز بهترین روز های من برای ابر قهرمانیم بود . مردم هنوز منو خوب نمی شناختن ولی همین که لیدی باگ احترامش نسبت به من زیاد شده کافیه. امروز هیچ کلاس خاصی ندارم . ولی چون هنوز کشف هویت کت نویر و لیدی باگ روکامل نکردم باید برم . تازه دوستام رو هم می بینم .

 تازه به در مدرسه رسیده بودم که نینو و دختر خانم کناریش رو جلوی در دیدم . به سمتشون رفتم و سلام کردم .

من : سلام نینو

نینو : سلام شارل

به رو به دختر خانمه نگاه کردم . با برق خاصی تو چشمام که به خاطر دیدن یه دوست جدید بود گفتم : نینو . ایشون دوست دخترتون هستن ؟ خیلی خوشگلن (دستم رو جلوش دراز کردم و گفتم) سلام من شارل مگنت هستم .

دختر که اول به خاطر اینکه من به نینو سلام کردم سر دوست پسرش غیرتی شد ؛ ولی وقتی دید به خاطر اون اومده بودم جلو با خوشرویی گفت : سلام من آلیا هستم .

با ذکاوت (باهوشی) و غرور خاصی گفتم : آلیا به معنای آسمان است . به معنای دیگر یعنی کسی که موهایش قرمز است .

آلیا گفت :ممنون . تو هم خوشگلی .

(ناشناس : معلومه که  شارل خوشگله      قربون نویسندش برم

منه نویسنده : اِه ببخشید شماکی هستید ؟ چرا صورتتون کبوده

ناشناس : من تریشی هستم . توی رمان تولد مصیبت بار بودم با دمپایی بیرونم کردن

من : خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ

تریشی : چرا می خندی ؟ میشه توی این رمان بمونم ؟

من : آره بمون ولی اگه اذیت کردی با دمپایی می فرستمت بیرون . )

با آلیا و نینو به مدرسه رفتیم . آدرین رو دیدم که هنوز گوشه گیر بود . یعنی از دیشب تا حالا خوب نشده؟ پیشش رفتم .

   (تریشی : ببینم جریان چیه ؟

من : خواستی زود تر بیای)

من : آدرین !!!! مشکلی پیش اومده ؟ چرا ناراحتی ؟ چیزی شده ؟

آدرین : ببینم شارل تو اگه کسی رو دوست داشته باشی ولی اون دوست نداشته باشه چیکار می کنی ؟

اوه اوه !!!!!!!!!!! پس قضیه مال دختر کفشدوزکیه !

من : عاشق شدی نه ! من میدونم باید چی کار کنی .

آدرین : جدا ! خواهش می کنم بگو چی کار کنم ؟

    همون موقع زنگ خورد .

من : آدرین کلاس که نداری ؟

آدرین : نه ندارم .

من : پس بیا اینجا بشینیم .

کنار خودم روی صندلی نشوندمش . دستاش رو توی دستام گرفتم و چشمام رو بستم .

من : یه غم بزرگ می بینم . به رنگ قرمز . عصبانیت نیست ، از عشقه . به تو نیاز داره به عنوان به دوست . بهش نیاز داری به عنوان به همراه زندگی . دوستش داری به عنوان عشق . دوست داره به عنوان عشق .

چشمام رو باز کردم . با تعجب داشت نگام می کرد .

آدرین : تو اینا رو از کجا فهمیدی ؟ من !من !   اون منو دوست داره ؟ پس چرا از من فرار می کنه؟

با مهربونی گفتم من : آروم باش آدرین . مسئله رو برات باز نکردم که داغونت کنم . ولی اینو بدون : (در آخر عشقه که پیروز میشه)

(تریشی ::::: اوه چه رمانتیک!!!!!                من : خفه           تریشی : چشم)

آدرین : ممنونم راشل . تو دوست خیلی خوبی هستی .

من : چشمات رو باز کن آدرین . با دقت انتخاب کن . انتخابت رو عوض نکن . از هدفت دست نکش

بلندش کردم . دوستانه نگاهش کردم و رفتم .

داشتم به سمت کتابخونه می رفتم که مرینت رو دیدم . داشت با عصبانیت به آدرین نگاه می کرد . واااااا !!!!! کی به عشقش اینجوری نگاه می کنه ؟

(تریشی : ببینم مرینت عصبانی شده ؟ الان اکومایی میشه که !!!!!)

به سمتش رفتم . من : مرینت! مرینت ! به اعصابت مسلط باش ! الان آکومایی میشی !!!!!

با حرف من آروم شد . اما هنوز نگاهش به آدرین بود . رد نگاهش رو دنبال کردم . وااااااااااااااای

                                 لاااااااااااااااااااااااااااااااایلااااااااااااااااااااااااااااااااااا     

لایلا به سمت آردین رفته بود و داشت دل می داد . ولی آدرین خشک و مهربون جوابشو می داد .

به مرینت نگاه کردم . مرینت داشت دوباره عصبانی میشد .

من با شرارت تمام گفتم : آره حق داری عصبانی بشی . منم می دونم اون دروغ گوئه ولی هیچ کس حرفمو باور نمیکنه . من شک ندارم این دختر خود ارباب شرارته . اگه الان نباشه حتما بعدیه

به مرینت نگاه کردم . دیگه عصبانی نبود .  به جاش داشت با تعجب نگاهم می کرد .

مرینت : تو هم میدونی اون دروغ گوئه . آره !!!!!

من : البته ولی می دونی . با هر کسی باید مثل خودش رفتار کرد . دیدی من چطوری کلویی رو ساکت کردم ؟  دیدی از اون به بعد به من چبزی بگه . من خوب بلدم دشمنام رو از دورم پاک کنم و به دوست تبدیل کنم .

مرینت هنوز ناراحت بود . با من در مورد اتفاق برگه امتحانی حرف زد . با اینکه از اون لایلا بعید بود ولی آدما همیشه اونی نیستن که نشون می دن .

 (تریشی : اوه ! اوه ! جمله عقلانیت تو حلقم .            من : ممنون .

تریشی : تو چرا مثل اون نویسنده قبلیه با من کل کل نمی کنی؟ اه حوصلم سر رفت )

نقشه ای توی ذهنم جرقه زد !!!!! اگه دو تا ابر قهرمان فکر می کنن لایلا  عین ارباب شرارت بد جنسه با یه نقشه ای میشه به ارباب شرارت رسید . چون حتما ارباب شرارت برای یه کاری ازش استفاده می کنه . به عنوان جانشین .

با صدای مرینت به خودم اومدم . (باید با لیدی باگ و کت نویر حرف می زدم ) به مرینت گفتم : ببین چطوری به شاه دروغ ، دروغ میگم ! چشمکی به مرینت زدم و دور شدم .

با تعجب و خوشحالی ساختگی گفتم  من : شما لایلا هستید ؟ لایلا راسی ؟ واقعا از دیدنتون خوشحالم خانم راسی . نمی دونید من چه قدر طرفدار شما هستم . میشه این رو برام امضاء کنید؟

برگه ای به طرفش گرفتم . تا سرشو آورد پایین تا امضاء کنه به آدرین چشمک زدم که متوجه بازیگریم بشه . با لبخند سرشار از شرارت جوابمو داد .

رو به لایلا گفتم : واااوو !!!!! شما و آقای اگرست خیلی به هم میاید . با این حرفم سرشار از خوشحالی شد . احساس کسی رو داشت که یه همراه پیدا کرده . در جا از چشماش فهمیدم .

(شارل شخصیت بسیار عجیبی دارد . او به خاطر کمایی که در کودکی دچارش شده بود و به دنیای مردگان رفته بود قدرت هایی را با خود به دنیای فانی آورد . یکی از این قدرت ها، درک احساسات بیرونی از چشم ها و احساسات درونی از گرفتن دست ها است)

در گوشش گفتم : تمام سعیم رو می کنم به هم برسونمتون .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نترسین به خدا یه کوچولوئه

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اون روز به خونه آقای آگرست دعوت بودیم . پدرامون در باره مد جلسه داشتن و من می خواستم به عنوان مهمان به دیدن آدرین برم . آماده شدیم و حرکت کردیم . تو راه پدرم من دو صدا کرد .

پرد : شارل! دختر م ! من قراره برای آدرین لباسی در خور اشراف زاده ها طراحی کنم . تو ممکنه نتونی خیلی با آدرین حرف بزنی و مدت زیادی با آقای آگرست تنها باشی ازت می خوام مؤدب و متین باشی مثل همیشه .

من : بله پدر . حرفاتون رو مو به مو انجام می دم .

 

 

 

 

خب این هم از پارت 5 امیدوارم خوشتون اومده باشه . برای گذاشتن پارت بعد از تعداد نظرات شما استفاده می کنم . اگه 3 تا نظر داشته باشم پارت بعد رو می زارم

پس تا پارت بعد به من متصل بمونید . 

روز ماکارون(v)


سلام دوستان 


حتما خیلی هاتون میدونید شیرینی ماکارون چیه و حتی بعضی هاتون ازش خوردید


 (دلتون نخواد)


مکارون یه شیرینی خوشمزه ست که در اصل برای کشور فرانسه هستش 


امروز 31 ماه می (به میلادی) روز ماکارون هستش و من هم عکس از ماکارون های میراکلسی آوردم


بریم ببینیم










روز ماکارون مبارک



بای

رمان قلب شیشه ای (پارت2)(v)


سلام سلام


من اومدم



قلب شیشه ای


اگه کسی پارت اول رو نخونده یا میخواد آخراش یادش بیاد تو دسته های وب هست 


هر چقدر هم نظرات بیشتر باشه پارت ها طولانی تر و بهتر میشن


خب دیگه...


بپرید ادامه مطلب 








ادامه مطلب ...

رمان یک ابر کپی کار (پارت 4)(z)

من : مربوط به هویتم میشه نمی تونم بگم . درسته که شما نگهبان معجزه آسا ها هستید ولی من نمی تونم بگم هویتم لو میره . کوامیم می گفت اونقدر قدرتمند هست که کسی هویتتو تا آخر گرفتن ارباب شرارت نفهمه .

دختر کفشدوزکی که کمی ناراحت شده بود گفت : باشه ولی من حالا حالا ها نمی تونم بهت اعتماد کنم ؟

من : چرا مگه من چی کار کردم ؟

لیدی باگ : چون تو اون دختر رو اذیت کردی . همونی که توی باغ ولش کردی .

نباید خودم رو می باختم . من اون روز از خودم به عنوان طعمه استفاده کردم . پس با اطمینان گفتم : من : من از اون دختر خانم قول گرفتم که کمکم کنه که خوشبختانه کرد .

آروم آروم به سمتشون رفتم و رو به رو شون قرار گرفتم : من ازش خواستم در خصوص نظر شما در باره من تحقیق کنه . بهش گفتم یه طوری کنه که شما از من بد نتیجه گیری کنین .

کت نویر و لیدی باگ با هم گفتن : چرا ؟

از کاراشون خندم گرفت . من: شما ها خیلی به هم میاین .

لیدی باگ که حسابی کفری شده بود از کوره در رفت : ما تیم هستیم نه زوج . در ضمن به نظر من تو هنوز هم یک ابر شروری و من تا کوامیت رو نبینم قانع نمی شم .

می دونستم قبول نمی کنه که کسی ازش بالا تر باشه اون هم از روی یه حسادت بچه گانه . الان تهدیدش میکنم تا قبول کنه . خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ

من : هی گربه سیاه دوست داری هویت دختر کفشدوزکی رو بدونی ؟ اون...........

هنوز نگفته بودم که لیدی باگ دستاشو روی دهنم گذاشت . گفت : منو تهدید می کنی ؟

من : بله . من اگه ابر شرور بودم که هویت شما ها رو نمی دونستم .

لیدی باگ : با اینکه حرفت منطقی نیست ولی تقریبا قانع شدم . ولی یه چیز دیگه هم هست . اگه تو ابر قهرمانی باید یه چیزایی در بارشون بدونی درسته ؟

من : درسته دختر کفشدوزکی . ولی فکر کنم تا همینجا هم که در باره جعبه معجزه آسا ها حرف زدم فکر کنم کافی باشه بدرود تا بعد .

پرواز کردم و از اونجا دور شدم .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

(نترسین دیگه یه کم از مدیرمون به ارث بردم همین)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

شب بود . تازه خوابم گرفته بود که صدای مهیبی اومد . در جا بیدار شدم و رو به پپیون کردم : فکر کنم ارباب شرارت اصلا آدم نیست که این وقت شب رو برای آکومایی کردن انتخاب کرده .  پپیون خندید و آماده تبدیل شد .

                                                                                     (پپیون ، بزن بریم کپی کاری)

سریع به طرف بالا پرواز کردم . در جا دیدمشون چون شخص آکومایی کسی نبود جز غول بچه !!! (غول بچه همون آگسته که هی می گفت لالی پاپ ، لالی پاپ)

پرواز کنان به سمتشون رفتم . یهو از تعجب داشتم شاخ در آوردم . دختر کفشدوزکی به دام افتاده بود . چراااااا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سریعا  به طرفشون رفتم . وااااااااااااااااااای هر دو شون تو دستشن . حتما داره به سمت ارباب شرارت می ره . برای تصمیم گیری وقت نداشتم . حد اقل تا نزدیکی ارباب شرارت می رفتم پبداش می کردم و بعد آزادشون می کردم . باید با دختر کفشدوزکی مشورت می کردم . آروم جوری که نه غول بچه منو ببینه و نه صدام رو بشنوه پیش کفشدوزک رفتم .

من : دختر کفشدوزکی! دختر کفشدوزکی! منم باتر فلای گرل . غول بچه داره میره به سمت ارباب شرارت چی کار کنیم ؟

 دختر کفشدوزکی : نه ما نمیتونیم سر معجزه گر هامون ریسک کنیم . همین حالا نجاتمون بده .

باشه ای گفتم و پرواز کنان به سمت دستبند غول بچه رفتم .

                                                                                                   (پنجه برنده)

و دستبند رو نابود کردم . هر سه داشتن می افتادن . از گردونه خوش شانسی پیشرفته خودم استفاده کردم . (در گردونه خوش شانسی پیشرفته می توان برای در خواست ،وسیله مورد نظر را هم خواست) و به تشک آتش نشانی رو زیر پاشون به وجود آوردم . همه افتادن روش .

کت نویر متعجب گفت : چی شده ؟

دختر کفشدوزکی با ناراحتی گفت : تو بازم حواست پرت شد . خوابیدی اونم وسط مأموریت . منم برای حمایت از تو خودمو جلو انداختم که .............

گربه سیاه خیلی ناراحت شد : من متأسفم . آخه امروز من .............

حرفشو ادامه نداد و رفت . رو به دختر کفش دوزکی با مهربونی گفتم : بانوی من میشه کمی با پیشی جون حرف بزنی به نظر از موضوعی ناراحته .

لیدی باگ : ممنونم که خودتو رسوندی بدون تو موفق نمی  شدیم  . حالا باور کردم که یه ابر قهرمانی .

خودشو لوس کرد و گفت : ولی من بهتر از گردونه خوش شانسی استفاده می کردم .

خندید و در رفت . آخ که این مرینت چه قدر مسخرست . نمی دونه داره کسی رو پس می زنه که عاشقشه .خخخخخخخخخخ

به سمت خونه حرکت کردم . آروم فرود اومدم و تغییر شکل دادم . یعنی هاگ ماث کیه که این همه آدم رو سر کار گذاشته .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

این پارت کمتر بود ولی بقیه داستان مهیج تر میشه پس تا بعد

به من متصل بمونید . 

عکس های جذاب و مهم (خبر)(v)


سلام دوستان


خیلی وقت بود خبر و پست درست و حسابی نزاشته بودم


مهتا خیلی وقت پیش ها یه عکس از قدرت های جدید و مختلف لیدی باگ فرستاده بود اما الان پاک شده


اون عکس ها لیدی باگ با بال های پروانه ای ، قدرت آتیشی و... بودن


خب حالا میخوام از لیدی باگ با قدرت آتیشی عکس بزارم


خیلی باحاله


وایییی


اول گفتم شاید اینا خیلی واقعی نباشن اما بعدش...


این عکس رو تو پست خود جرمی یافتم و فهمیدم کاملا واقعین



حالا بریم سراغ قسمت ویژه ی میراکلس شانگهای یا همون افسانه ی چینی


اینجا کشور چینه؟   البته فکر کنم ایجا همون معبدیه که آتیش گرفت و خیلی از وسایلای مربوط به معجزه گر و... توش سوخت ولی دوباره اونجا ظاهر شد

اون معبد تو چین بود؟



این هم لباسای جدید


گفته بودم که قراره لباساشون عوض بشه


حالا لیدی باگ الان و آینده

 

اگه نگفته بودم که مرینت میخواد موهاشو کوتاه کنه الان میگم


البته این که قراره لباس کت نوار زنگوله نداشته باشه و رنگ سیاه تو لباس های لیدی باگ زیاد بشه و رنگ لباس هاک ماث یکم آبی نفتی بشه و یه عینک شیشه ای به سبک شرورانه داشته باشه قطعین اما این دوتا عکس احتمالی ان



و حالا...

یه عکس دیگه از انیمیشن 1ساعت و 48دقیقه ای میراکلس (lady bug and cat noir awakening)


خخخخخ  جالبه   کت نوار رو نگاه کنید




دوستان عزیز کپی کلا ممنوعه مخصوصا از عکس های کمیاب و خبرها




خیلی وقت بود که من عکس تفریحی و خوشگل نزاشته بودم

پس به جز اینا بازم میزارم   همین الان


برای دیدن بقیه ی عکس ها بپرید ادامه مطلب



 

ادامه مطلب ...

رمان یک ابر کپی کار (پارت 3)(z)

اون روز کل فکرم در گیر دختر کفشدوزکی و گربه سیاه بود . آخه مرینت که انقدر دست و پا چلفتی بود که به محض اینکه به من بر خورد پخش زمین شد . حالا خوبه من پاهام علیل بوده . من باید می افتادم نه اون . آدرین هم که من از دوستان خانوادگیشون بودم . اما خب از ده سال پیش همو ندیده بودیم . ازش خبر داشتم . باباش معمولا نمی ذاشت بره بیرون . با این حال هر دو همیشه برای کمک کردن امادن . یادتونه چطوری همه رو به سمت پناهگاه راهنمایی کرد .

با خودم در گیر بودم و جلوی در مدرسه منتظر ماشین بودم تا بیاد دنبالم . همون لحظه آدرین رو دیدم که دستش رو به طرفم دراز کرده . گیج نگاهش کردم که گفت : بیا ما می رسونیمت . به محافظم گفتم که می خوام برسونمت قبول کرده . به پدرتم بگو نگران نشه .

کمی ازش خجالت می کشیدم . اما بخاطر اینکه می خواستم ببینم واقعا کیه مجبور شدم برم . با دسایار پدرم صحبت کردم که مهمون داریم .

آدرین : ببینم شارل یادت میاد قبلا چقدر با هم بازی می کردیم؟

من : آره یه کمکی یادم میاد . اوه راستی هنوزم خونه مخفی مون رو نگه داشتم ؛ ولی دیگه توش جا نمیشیم .

بعد از کمی سکوت آدرین : ببینم مگه تو امروز داخل کلاس نبودی ؟ چرا وقتی برگشتم داشتی می رفتی داخل کلاس ؟

خوشحال از اینکه خودش بحث رو پیش کشیده : اوه آخه یه دختر به تیپ ابر قهرمانی مثل دختر کفشدوزکی من رو از دبیرستان دور کرد و به یه فاضلاب برد .

از عمد دروغ گفتم ببینم چی می گه .

آدرین : فاضلاب ؟

خوشحال ازاینکه نقشم گرفته گفتم : راستش دروغ گفتم . دختره بهم گفته به کسی نگو.

آدرین : اوه ! دختره که اذیتت نکرد؟

من : چرا !چرا! تهدیدم کرد که به کسی نگم . تازه یه چیزی بین خودمون ، می دونستی گربه سیاه منو میشناسه ؟

آدرین :چطور ؟

من : آخه بدون اینکه بهش بگم کجا درس می خونم منو رسوند دبیرستان .

یهو آدرین رنگ به رنگ شد : خب شاید ......شاید

محافظ : قربان رسیدیم .

آدرین یهو بحث رو عوض کرد : آه شارل یه کاری برام پیش اومده که باید برم نمی تونم بیام تو .

منم خوشحال از اینکه مطمئن شدم اون کت نویره گفتم : باشه فردا تو مدرسه می بینمت . به اتاقم رفتم و در پناهگاه اتاقم قایم شدم . تغییر شکل دادم و قدرتم رو فعال کردم . باید قدرت کاراپیست رو تقلید می کردم چون خیلی حیاتی بود .

                                                   از زبان آدرین می شنویم

وااااااااااااااااااااااای ! این یه فاجعست پلگ اون به گربه سیاه شک کرده . حالا چی کار کنم ؟

پلگ : اون دختر مثل یه پنیر خیلی با هوش می مونه . البته جای تعجب من برای شماست چون این همه وقت با لیدی باگی ولی نتونستی هویتشو کشف کنی ؛ این دختر با یه کار زیر آبتونو زد .

من : پلگ تو لازم نیست حرف بزنی . باید دختر کفشدوزکی رو ملاقات کنم .

اما اگه به دختر کفشدوزکی چیزی بگی به هویتت پی می بره .

من : چاره ای نداریم . تازه تو این موارد به قول تو ما زیاد احمقیم .

                                                      پلگ ، پنجه ها بیرون

تغییر شکل دادم و از پنجره بیرون رفتم . به دختر کفشدوزکی پیام دادم که منتظرشم .

ربع سا عت بعد پیام اومد که برای لحظات عاشقانه یه کم بد موقع نیست ؟

در جا بهش زنگ زدم .

دختر کفشدوزکی : گربه سیاه الان اصلا........

نزاشتم حرف بزنه گفتم : دختر کفشدوزکی من الان اصلا حال خوبی برای عشق ندارم هرچه زود تر به بالای برج ممپارناس بیا هویت هامون در خطره و قطع کردم . دختر کفشدوزکی پنج دقیقه نشده اومد : ببینم پیشی چیزی شده . از اینکه اون طوری حرف زدی بهت شک کردم .

من : آره . دختری بود که دیروز تو اون کوچه دیدیمش

دختر کفشدوزکی : شارل خب

من : اسمشو از کجا می دونی ؟

دختر کفشدوزکی یه لحظه کپ کرد . بعد گفت : مربوط به هویت اصلیمه .

من با حالت عصبی و ناله : پس چرا اسمشو جلوش گفتی . اون دختر فکر می کنه تو اونو میشناسی از خیلی نزدیک .

دختر کفشدوزکی یکم فکر کرد بعد چنان تعجب و ترس به صورتش هجوم آورد که افتاد زمین . لحظه آخر گرفتمش و بغلش کردم .

دختر کفشدوزکی : وای پیشی دوباره گند زدم حالا چی کار کنم .

یهو به اون طرف اشاره کرد و گفت : گربه سیاه اونی که دیروز دیدیم .

 

 

 

 

                                                    حالا به زبان شارل بر می گردیم

 

 

 

 

به طرف اتاقم رفتم.حتما تا الان پیش دختر کفشدوزکی رفته و همه چی رو بهش گفته. من : پپیون وقت تغییر شکله .

پپیون : آره زمان مناسبیه که باهاشون رو در رو بشی .

                                         پپیون بزن بریم کپی کاری

به بالا ترین نقطه شهر پرواز کردم . همه جارو دید زدم و اونها رو بالای برج ممپارناس پبدا کردم . اوه اوه چه بغلی هم کردن همو . خخخخخخخخخخخخ

با تمام سرعت پرواز کردم . آروم فرود اومدم . هر دو بلند شدن و حالت تهاجمی گرفتن .

خیلی مؤدبانه گفتم : سلام ابر قهرمانان پاریس من .....

هنوز خودمو معرفی نکرده بودم که به سمتم هجوم آوردن سریع به سمت مخالف پرواز کردم . دختر کفشدوزکی یویو شو به طرفم پرتاب کرد ولی سریع از قدرت کاراپیست استفاده کردم .

                                                              (حفاظ)

دختر کفشدوزکی با تعجب یویوشو جمع کرد و گفت تو کی هستی .

من: این سوال رو باید قبل از حمله به من می پرسیدی . من (باتر فلای گرل) هستم .

دختر کفشدوزکی: این امکان نداره ! من نگهبان معجزه آسا ها هستم . فقط یه معجزه آسا با نام پروانه وجود داره . از کجا معجزه آسا رو پیدا کردی ؟

من هم با غرور حفاظ رو غیر فعال کردم و به پرواز در اومدم . کلی افده به خرج دادم تا متوجه بشن باهام درست رفتار کنن . بهش نزدیک شدم و گفتم : حتما نگهبان قبلی بهت گفته بوده که چندین جعبه معجزه آسا وجود داره . درسته ؟ من از کوامی خودم شنیدم که مرکز جعبه معجزه گر های شما دو معجزه گر داره که همین شما رو خاص می کنه . ولی مرکز جعبه معجزه آساهای من یه مرکزیه که من مرکز اون رو تشکیل می دم .

دختر کفشدوزکی : و از کجا آوردیش ؟

 

امید وارم از این پارت لذت کافی رو برده باشید .

تا پارت بعد به من متصل بمونید . 

رمان (یک ابر کپی کار) پارت 2(z)

رمان (یک ابر کپی کار پارت 2)

( صرفا جهت اطلاع میگم : این داستان بعد از داستان میرکل کویین و نگهبان شدن لیدی باگه )

بعد از خرید هایی که بابام به اصرار خوب شدنم من رو برده بود به خونه بر گشتیم .

 پپیون (اسم کوامی پروانه از یه جعبه معجزه آسای دیگه) رو از خالکوبی خارج کردم .

پپیون : ببینم کاملا خوب شدی دیگه نه ؟

من : آرررررررره خوبه خوبم ولی چون تازه دارم راه میرم یه کم اذیتم که به مرور درست میشه.

پپیون : عالیه حالا خالکوبی رو به پشت گردنت بزن . من کمکت می کنم درست در بیاد .

با کمک پپیون خالکوبی رو زدم . همون لحظه یه گلوبند زیبا جلوی صورتم نور داد . و افتاد توی دستم .

من : پپیون این چیه دیگه ؟

پپیون : این یه گمراه کنندست . و البته این ذخیره کننده نیرو های تواِ . یعنی اگر موقع تبدیل این گردنبند رو نداشته باشی قدرت هایی که قبلا دیدی و یاد گرفتی رو نخواهی داشت .

من : یعنی اگه این گردن کس دیگه ای بیفته .....

پپیون : نه قدرت هایی که تو دیدی به اون داده نمیشه . در اصل این گلو بند فقط برای تو ارزش داره .

من : ببینم پپیون اگه من بخوام می تونم از این گلو بند در حالی که باترفلای گرل (دختر پروانه ای) نیستم استفاده کنم ؟

پپیون : معمولا این کار خیلی خطرناکه و باعث میشه تو غیر عادی جلوه کنی پس تا حد امکان نه .

من : پس یه فکر خوب دارم .

پپیون : آهان داشت یادم میرفت . برای تبدیل فقط باید یه جمله بگی . پپیون ، بزن بریم کپی کاری !

 

 

 

 

 

فردا در مدرسه

 

 

 

 

 

 

خالکوبی رو زده بودم و گلوبند رو هم وصل کرده بودم . همونطور عادی داشتم به سمت در کلاس میرفتم که یهو یه دختر عجیب غریب بهم بر خورد کرد و افتاد زمین . در حالی که اصلا محکم بهم برخورد نکرده بود .

به سمتش رفتم و بلندش کردم .

من : حالت خوبه ؟

یکم با تعجب به من نگاه کرد و گفت : تو کی هستی ؟    ااآره خوبم .

من شارل هستم . تازه به این مدرسه اومدم .

مرینت : اوه از آشناییت خوشحالم شارل . من هم مرینتم.

بعد با هم به کلاس رفتیم . به معلم سلام کردم و اونم بهم خوش آمد گفت : سلام شارل

بعد روبه بچه ها کرد و گفت : بچه ها ایشون شارل هستن دوست و همکلاسی جدید شما .

کلویی با پرویی : اوه اوه یه دانش آموز جدید ! ببینم تو دیگه از پشت کدوم کوه اومدی 

حتما همون کوهی که مرینت از پشتش اومده . بعد به مرینت اشاره کرد . مرینت هم با حالت عصبی نگاهش کرد .

من که می دونستم کلویی کیه و اخلاقش چجوریه دستم رو دراز و کمرم رو خم کردم . به حالت تعظیم گفتم : اوه خانم کلویی بورژوا نمی دونستم که شما هم توی این کلاسید واقعا از دیدنتون خوشحال شدم . باور کنید که همیشه می خواستم شما رو از نزدیک ببینم و ازتون امضاء بگیرم.

کل کلاس کپ کرده بودن و منم با شیطنت به مرینت قایمکی چشمک زدم .

اون که موضوع رو گرفته بود اخماشو باز کرد و ساکت نشست . رو به کلویی کردم که ژست گرفته بود با کلاس گفت : اوه نمی دونستم طرفداری مثل تو دارم . فکر نمی کنم تو از پشت کوه اومده باشی .

خانم بوسیه گفت لطفا حرف نزنید باید کلاس رو شروع کنیم . شارل تو برو و آخر کلاس بشین .

چون تازه پاهام شروع به کار کرده بودن دم گوش خانم بوسیه گفتم : خانم بوسیه ببخشید ولی من تازه دارم روی پاهام راه میرم . نمیتونم از پله ها به راحتی بالا برم هنوز زوده برام

خانم بوسیه:اووووم . باشه فعلا پیش مرینت بشین تا بعد . پیش مرینت رفتم و کنارش نشستم .

من : ببینم مرینت اینجا جای کسی بوده نه ! مرینت ! مرینت !

اما مرینت داشت به فرد جلوییش نگاه می کرد !!!!!!!!به فرد جلویی نگاه کردم که دیدم وااااااای چی میبنم ؟ این که آدرین آگرسته !!!!! خدای من !

همون لحظه خانم بوسیه من رو صدازد که آدرین با شنیدن فامیلیم به سمتم برگشت .

آدرین : ببینم شما دختر مدیر کارخونه (اسم کارخونه مهم نیست) و بزرگ ترین سرمایه گزار(این جوری نوشته میشه ؟ نمی دونم) روی مد نیستید ؟

همون لحظه کل کلاس به من نگاه کردن که خانم بوسیه همه چی رو قربونش برم جمع کرد .

کلاس تموم شد خواستم برم هواخوری اما همه کلاس دورم جمع شدن به غیر از کلویی و یه دختر عینکی

مرینت : تو واقعا دختر هارل مگنتی؟

میلن : مگه توی شهر ........ نبودید؟

کیم : مگه نکفته بودن تو علیل (اینجوری می نویسنش آیا ؟) شدی ؟

رز : ببینم اون روز که شاهزاده آلی اومد دیدنت چی شد ؟

با این حرف رز همه بهش نگاه کردن . یکم خجالت کشید بعدم معذرت خواهی کرد .

داشتم براشون توضیح می دادم که یه صدای  مهیب اومد . در جا پرسیدم که مرینت و آدرین خیلی سریع همه رو از کلاس تخلیه کردن و به محل امن راهنمایی کردن . در جا به یه جای امن رفتم و پپیون رو بیرون آوردم . اولین بار بود که می خواستم تغییر شکل بدم حسابی هیجان داشتم . پپیون گفت : شارل لطفا فعلا خودت رو به اونها نشون نده . بزار قدرتمند بشی بعد . بهتره اینبار قفط تماشا کنی تا قدرتاشون رو یاد بگیری .

من : باشه بابا فهمیدم و الان باید تغییر شکل بدیم . پپیون بزن بریم کپی کاری .

(لباس باتر فلای گرل یه لباس مجلسیه که دکلته هست و همون جلوی دامن همون بالا بالا ها چاک داره و به سمت پایین گرد میشه و میره عقب. یه جفت دستکش داره که روی هر کدوم ده تا نگین چشمک زن داره که همون شمارش معکوس یرای دفعات استفاده از قدرتشه . مو هاشم از بالای بالا دم اسبی بسته شده ولی دو دسته به صورت شاخک های پروانه به سمت بالان . رنگ همه لباسا و موهاش رنگین کمانیه)

تبدیل شدم . واااااای چه بال های قشنگی داشت . به راحتی به پرواز در اومدم و یه جایی قایم شدم . دختر کفشدوزکی و گربه سیاه رو دیدم که دارن با موجودی که خودشو بانوی آزادی معرفی می کرد مبارزه می کردن . چون می خواستن کارشون رو شروع کنن و از قدرتاشون استفاده کنن منم از قدرتم استفاده کردم و گفتم : ببین و یاد بگیر و قدرتم فعال شد همون لحظه یکی از نگین های روی دستکشم صدا داد و خاموش شد .

دختر کفشدوزکی و گربه سیاه از قدرتهاشون کمک گرفتن . وقتی کارشون تموم شد منم چشمامو یه بار بازو بسته کردم که به قدرتم بفهمونم که باید تا همینجا رو یاد بگیرم و تموم . همون لحظه یکی از بال هام صدا داد و آرم دختر کفشدوزکی و گربه سیاه روشون نمایان شد . با صدا دختر کفشدوزکی و گربه سیاه متوجه من شدن . منم سریع پرواز کردم و از اونجا دور شدم ؛ ولی اونا خیلی سریع بودن و به من رسیدن .  من به سمت یه کوچه خیلی بزرگ پرواز کردم و به حالت عادی برگشتم . اونها داشتن هنوز دنبالم می گشتن . چون هویتمو نمی دونستن از فرصت استفاده کردم و جیغ و داد کردم . دختر کفشدوزکی و گربه سیاه به سمتم اومدن . منم که آخر بازیگری بودم گفتم : اوه . دختر کفشدوزکی به دادم برس یه دختر که می تونست پرواز کنه منو از جایی که بودم به اینجا آورد و ولم کرد . (بعدشم الکی گریه کردم) دختر کفشدوزکی گفت : شارل گریه نکن گربه سیاه تو رو بر می گردونه . بعدشم با سرعت دور شد . گربه سیاه که رفتن اونو تماشا می کرد به سمتم بر گشت و گفت بریم برسونمت .

منو بغل کرد و به سمت دبیرستان خودمون رفت . از همونجا هم نا پدید شد .

خیلی تعجب کردم : دختر کفشدوزکی اسممو می دونست .گربه سیاه هم محل دبیرستانمو . هنوز هیچکس از اومدن من و پدرم به پاریس و اسم و محل دبیرستانم چیزی نمی دونست به غیر از همکلاسی هام . یعنی دختر کفشدوزکی و گربه سیاه توی این مدرسه درس می خوندن و توی کلاس من بودن . چون به غیر از همکلاسی هام که کسی منو نمیشناخت . وااااااااااااااااااااااااااااای عجب کشفی . تازه من آمار همه ابر شرور ها رو داشتم . یعنی کیم ، ایوان ، ناتانائیل ، مکث و نینو شرور شدن ولی آدرین نه . پس آدرین گربه سیاهه . بین دخترا هم فقط مرینت آکومایی نشده .

پس ابر قهرمانان شهر ما آدرین و مرینت هستن . ولی باید مطمئن بشم . دارم براشون . همون لحظه به در کلاس رسیدم و آدرین رو دیدم که داره به سمت من میاد.درو باز کردم و وارد شدیم.

 

 

 

 

امیدوارم از این پارت خوشتون اومده باشه .

پس نظر بدید تا پارت بعد رو بنویسم .

تا پارت بعد به من متصل بمونید .

رمان یک ایر کپی کار پارت اول چطوره ؟(z)

خب باید بگم که برای نوشتنش کمر واسم نموند اما اگه شما کاربرا و بازدید کننده های عزیز از این رمان خوشتون اومده باشه توی نظرات به من بگید تا با انرژی که از نظراتتونم می گیرم ادامش رو بنویسم . 

راستی این قسمت لیدی باگ و کت نوار نداشت اما این دختر در قسمت بعد با اونها آشنا میشه و در آخر هم همه چی به خوبی و خوشی تمام میشه . پس اگه این قسمت کمی متفاوت بود من رو ببخشید . دفعه بعد جبران می کنم . 

پس تا پارت بعد به من متصل بمونید . 

دوستون دارم بای

رمان یک ابر کپی کار(z)

پارت اول (یک ابر کپی کار)


صبح با کشیده شدن پرده بیدار شدم . هنوزم بابت حرفای دیشب بابا ناراحت بودم . چرا ! واقعا چرا من نمی خواستم روی پاهام


 بایستم؟ دکتر می گفت امکان خوب شدن دارم اما باید خودم اراده کنم . شین دوست صمیمیم اومده بود دیدنم . اون پرده ها رو 


کشید 


و گرنه خدمتکارم می دونه من خوشم نمیاد . شین کنارم روی تخت نشست و تکونم داد و صدام کرد : راشل ! راشل بیدار شو دیگه می خوام امروز برام راه بری .

روم رو ازش گرفتم و پهلو به پهلو شدم ولی پا هام بی جون همون وری موند .

شین : راشل عزیزم باشه حد اقل به احترام من که اومدم پیشت بیا با هم بریم یه چرخی بزنیم . باشه ؟ به خدمت کارت بگم بیاد آمادت کنه ؟

راست می گفت به خاطر من حتی حاضر شد باباشو راضی کنه که شهرشون رو از پاریس به یه جای خوش آب و هوا تر عوض کنن .پس قبول کردم با اینکه نگاه های مردم رو نمی تونستم تحمل کنم ولی برای عزیز ترین کسم بعد از بابام قبول کردم .

سرم رو چرخوندم و تکون دادم یعنی قبوله .شین رفت بیرون و خدمت کار اومد تو بعد از اینکه آماده شدم با کمک هر دو شون روی صندلی نشستم و به بیرون از اتاق رفتیم . به محض در اومدن با چهره مامانم توی راهرو مواجه شدم کسی که با من توی اون تصادف بود . اون مرد ولی من زنده موندم ؛ چه فایده من یه مرده متحرکم

        (گریه نکنین الان درستش می کنم)

توی پاساژ بودیم . یخم آب شده بود و داشتم با خدمتکار و شین شوخی می کردم . اونا متوجه یه مغازه شیک شدن . رفتن تو و طبق معمول برای اینکه مزاحم نشم بیرون ویلچرم رو پارک کردن . داشتم با تلفنم کار می کردم ولی نگاه های خیره مردم رو حس می کردم . همین طور مشغول شدم که دیدم چند تا پسر عصای یه پیر مرد رو توی دستگاه پرس گذاشتن و رفتن . پیر مرد خیلی قد کدتاه بود برای همین نتونست به کلید باز کننده گیره دست بزنه . سریع ترمز ویلچر رو آزاد آزاد کردم . به سمتش رفتم و بهش لبخند زدم خیلی بی جون جواب داد که خیلی دلم به حالش سوخت دلم می خواست هر طور شده کمکش کنم . اما من روی صندلی بودم و بهش نرسیدم . تصمیمم رو گرفتم . چند تا دستگیره اونجا بود . هرچه قدر که پا هام لاغر و بی جون بودن دستام رو برای اینجور مواقع حسابی قوی کرده بودم . دستگیره ها رو گرفتم و بلند شدم . پیر مرد که حسابی جاخرده بود فقط نظاره گر من بود . به کلید رسیدم و بازش کردم . عصای پیر مرد داشت می افتاد که سریع گرفتمش . عصا رو بهش دادم و خودمو آروم روی صندلی تنظیم کردم . پیر مرد با تعجب ، تحسین و تشکر نگاهم کرد و گفت : واوووو ! فکر نمی کردم انقدر دستای قدرتمندی داشته باشی !

من : درسته که پاهام حرکت ندارن ولی بی حس هم نیستن اگه تمرین کنم درست می شن ولی که چی بشه ؟

پیر مرد : هیچ اتفاقی بی هدف نیست . هدف زیاده. بستگی داره تو چی بخوای . تشکر کرد در هنگام رفتن اسم منو پرسید و رفت .

همون لحظه اون دو تا رو دیدم که داشتن به جای خالی من جلوی مغازه نگاه می کردن . بعد شین منو دید و به سمتم دوید . به خونه بر گشتیم . منو روی تخت گذاشتن و رفتن . ناهار رو بیرون خورده بودیم برای همین دراز کشیدم و دستامو زیر بالشتم کردم ؛ اما دستم به چیزی خورد . واااااا ! خودم یادمه که دیشب تبلتمو گذاشتم رو عسلی !!!!!!!!

دست کردم و اون چیز رو بیرون آوردم . یه جعبه به شکل هشت ضلعی . به یه طرح ماندانا که خیلی زیبا بود . اول نگاه کردم که کسی نباشه بعد خیلی آروم درش رو باز کردم .

(بله اون پیر مرد بهش معجزه آسا داده بود اون مرد هم نگهبان معجزه آسا بود در شهری به غیر از پاریس)

یه نور از توش بیرون اومد و به دورم چرخید و یه پروانه خیلی ناز کوچولو ازش اومد بیرون .

موجود : سلام اسم من پپیو هستش و کوامی تو ام . تو یه ابر قهرمانی و من کوامی تو بهت یه قدرتایی میدم که بتونی باهاش خیلی سریع قدرت ها رو کپی کنی . معجزه گر تو یه خال کوبی جادویی به شکل پروانه هستش که من داخل اون پنهان میشم و قدرت تو رو به وجود می آرم متوجه شدی یا نه ؟

من هم عین خل و چلا داشتم نگاش می کردم .

بعد از چند دقیقه دوزاریم افتاد گفتم : من یه ابر قهرمانم ؟ مثل دختر کفشدوزکی و گربه سیاه ؟ محجزه گر مثل ارباب شرارت ؟ واااااای چه باحال اما تو رو کسی نباید ببینه درسته ؟ من تو رو چه جوری قایم کنم ؟ من که نمی تونم ابر قهرمان باشم من پاهام مشکل دارن .

پپیو : مشکلی نیست . مگه نمی تونی خوب بشی ها ؟

من : چرا ولی .....

پپیون : دیگه حرف نباشه من و تو می تونیم یه ابر قهرمان باشیم فکر از تو ابر قدرت های فیزیکی با من باشه . این هم هدفت برای بلند شدن . دیگه چی می خوای ؟

من : صبر کن ببینم تو از کجا اینا رو می دونی ؟

پپیون : اینا رو فعلا نباید برات بگم هنوز زوده . ببین معجزه گر تو از همه خاص تره هیچکس در بارش چیزی نمی دونه فقط نگهبان اعظم می دونه . قدرت تو اونقدر زیاده که می تونه در عرض یکبار دیدن یه چیزی اون قدرت رو در اختیارت بزاره . حتی دختر کفشدوزکی هم نباید هویت تو رو بفهمه .

من : باشه باشه پپیون کوچوالو قایم شو تا من با خدمتکارم در میون بزارم که می خوام تمریناتمو شروع کنم . پپیون قایم شد و خدمتکارو صدا زدم .

دو ماه بعد

وای بالا خره تونستم بدون کمک بدوم خیلی حس خوبی داره . دو هفته دیگه مدارس شروع میشه و من به عنوان یه دانش آموز دبیرستانی به دبیرستان می رم . تازه قراره به پاریس بر گردیم .

من : پدر اجازه هست بیام ؟

پدر : بله عزیزم بیا ببینم تمرینات پیانوت تا کجا رسیده .

من : تموم شد پدر شما که رفته بودید مأموریت تموم شد .

پدرم هنوز نمی دونست که من می تونم راه برم . داشت با لپ تاپش کار می کرد .

پدر : خوبه اگه وقت کردم میام تا کارت رو ببینم .

رفتم رو به روش ایستادم .

پدر : خانم کارل کارتون درست نیست که جلوی من ایستادید .من به شم.....

سرش رو آورده بود بالا و با دیدن من قفل کرده بود که ایستادم . لبخند زدم و گفتم : میشه همین الان بیاید پدر من یه کلاس دیگه رو هم تموم کردما .

پدرم همونجا بلند شد و منو بغل کرد .

پدر : ای شیطون چرا به من نگفتی ؟ هان !!!!!!

همون روز پدر دستور داد تا اسباب وسایل رو بردارن تا به پاریس بر گردیم .

 

 

 

 

 

 

خب این از پارت اول امید وارم خوشتون اومده باشه 

پس تا بعد به من متصل بمونید .

عشق پنهان 9 ( اخر )(c)

عشق پنهان

فصل 9(اخر)

کویین باگ (کفشدوزک ملکه ) با کارپیست میرن که اون یکی گوش واره رو هم بگیرن

کویین باگ:گردونه ی خوش شانسی( چون یکی از گوشواره هاش رو داشت میتونست گردونش رو فعال کنه )

و اون یه طناب میده که یه سمتش به شگل دایره گره خوده( منظورم اینه توش سولاخه و میشه مثلا به یه میخ اویزونش کرد)

کویین باگ:خب... فهمیدم

و با کارپیست میرن که اون گوشواره و معجزه گر پیکاپ رو بگیرن

کویین باگ با یویو عه زنبوریش پیکاپ رو گرفت و کارپیست هم رفت گوشواره رو گرفت و خواست که معجزه گر پیکاپ هم برداره که اون سریع خودش رو ازاد کرد و محکم با لگد کارپیست رو زد و اون داشت پرت میشد تو دیوار که کویین باگ طناب رو پرت میکنه سمت کارپیست و اون رو میگیره بعد کویین باگ با یویوش اونو میگیره و پرت میکنه سمت پیکاپ . پیکاپ هم فکر میکنه که میخواد اونو بزنه به خودش پس میره عقب تر و به یه تیر برق میخوره که یه میخ از بقلش زده بود بیرون.کویین باگ کارپیست رو پرت میکنه سمت پیکاپ و کارپیست اون سولاخ طناب رو میکنه تو میخ و همین جوری باهاش تاب میخوره و با طناب میپیچه دور پیکاپ و اونو زندانی میکنه و در اخر یه گره ی پاپیونی عه خوشگل میزنه و کویین باگ هم معجزه اسای خودش رو دکامل میکنه و از حالت زنبور ملکه ای درمیاد بعد لیدی باگ معجزه گر طاووس رو از لایلا میگیره و بعد با کفشدوزک معجزه اسا همه چیز از جمله کت نوار رو درست میکنه و بعد معجزه اسای لاکپشت رو از نینو میگیره و تا خواست برگرده خونش که کت نوار میاد پیشش و لیدی باگ میپره و بقلش میکنه و...

لیدی باگ:اوه عشقم نگرانم کردی اگه چیزیت میشد خودمو نمیبخشیدم

کت نوار:بانوی من میتونم یه سوال ازت بکنم؟

لیدی باگ:هرچی دلت میخاد بپرس

کت نوار:با من ازدواج میکنی؟

لیدی باگ:معلومه که میکنم

و بعد همو میبوسن(لبی ها)

و بعد با هم میرن خونه ی ادرین و باخوبی و خوشی با هم زندگی میکنن تا ابد

پایان

 


عشق پنهان 8(c)

عشق پنهان

فصل8

کت نوار:اون خودش میدونه>:(

گابریل:چییی!چطوری؟

کت نوار:ااا درسته تو نمیدونی .پنجه ها داخل

گابرل:چیی ادرین .توچرا کت نواری؟>:(

ادرین:اا نمیدونم.تو چرا ارباب شرارت بودی؟

گابرین-_- خب...

که کفشدوزک سر میرسه

کفشدوزک:ادرین چته؟چرا یکهو بردیش من کارش داشتم راستی پیکاپ دوباره برپگشته زود بیا

ادرین:باشه تو برو منم میام بانوی من

کفشدوزک:باشه شاهزاده ی من

و میره

ادرین:شاهزاده ی مننننننن :))))

داشت میمرد از خوشحالی

گابریل:پووف.مسخره ها

ادرین:خب من باید برم کار دارم توهم همین جا بمون

ادرین:پنجه ها بیرون

و داشت میرفت که...

گابریل:مواظب خودت باش پسرم ( این حرف از اون بعیده )

و بعد گربه سیاه بر میگرده و یه لبخند میزنه و بعد میره

همان لحظه پیش لیدی باگ

پیکاپ داشت معجزه گر کفشدوزک رو ازش میگرفت که کت نوار اومد و کفشدوزک رو گرفت و با میلش کفشدوزک رو از پیکاپ دورکرد اما پیکاپ داشت تعقیبشون میکرد بعد گربه ی سیاه کفشدوزک رو میزاره زمین تا با پنجه ی برنده سریع پل رو نابود کنه که اون نتونه دنبالشون بیاد اما پیکاپ دست گربه سیاه رو میگیره و پنجه ی برنده رو میزنه به خودش و اون بیهون میشه و میوفته زمین و بعد پیکاپ میخاست اونو بندازه  توی اب تا بمیره که...

لیدی باگ:نه ولش کن خواهش میکنم

پیکاپ:معجزه گرت رو بده تا ولش کنم

لیدی باگ:باشه باشه معجزه گرم رو بهت میدم

و بعد با گریه میره سمت پیکاپ که کت نوار به هوش میاد و...

کت نوار:نه بانوی من.من ارزششو ندارم( اه چه فیلم هندی )

لیدی باگگ:نه شاهزاده ی من اینو نگو تو برای من همه چیزی من...دو..دو..دوستت دارم( چه ذهن منحرفی دارم من که از این چیزا نوشتم )

پیکاپ:اههه...بسه دیگه حوصلم رو سر بردین( زیرشو کم کن سر نره )

و بعد کت نوار رو میندازه تو اب ( چه شکر خوریا ) و یکی از گوشواره های لیدی باگ رو برمیداره و میره و لیدی باگ هم اصلا گوشوارش براش مهم نیست و میره دنبال کت نوار و اونو میاره بیرون و بعد میبره خونه ی خودش و معجزه گر زنبور و لاکپشت رو برمیداره.معجزه گر زنبور رو با مال خودش ترکیب میکنه و میشه کفشدوزک ملکه و معجزه گر لاکپشت رو میده به نینو و مییرن که اون یکی گوشواره رو هم بگیرن.

این داستان ادامه دارد...

لطفا لایک و نظر بدید

عشق پنهان 7(c)

عشق پنهان

فصل7

مرینت:تیکی خال ها روشن

و میره به مرکز شهر و میبینه که پیکاپ با یه هیولای اموکی که با کفشدوزک مو نمیزد( یعنی خیلی شبیهش بود یعنی انقدر که با هم اشتباهشون میگرفتی)دارن شهر رو نابود میکنن

لیدی باگ:حالا چطوری اونارو شکست بدم؟( داشت با خودش حرف میزد )

که کت نوار سر میرسه

کت نوار:اوه سلام نگهبان .ببخشید دیر اومدم

لیدی باگ:اونجوری صدام نکن

کت نوار:باشه بانوی من ولی به نظرم اون هیولای اموکی اصلا به هیولا نمیخوره شاید بتونیم ازش کمک بگیریم؟

لیدی باگ:اا ادرین سرت به جایی خورده؟

کت نوار:اره بانوی من به شما برخورده( منظورش این بود که به اون رسیده)

لیدی باگ:خب این یکی جدید بود -_-

لیدی باگ:یه فکری به سرم زده

و بعد با گربه ی سیاه میرن سراغ هیولای اموکی و پیکاپ

هیولای اموک:گردونه ی بد شانسی

و اون یه تفنگ چسب پرت کن میده

لیدی باگ:الان اصل جنسشو بهت نشون میدم

لیدی باگ:گردونه ی خوش شانسی

و اون یه چنگال میده

لیدی باگ:چی یه چنگال باید با این چیکار کنم ماکارانی بخورم؟( چرت بود قبول دارم )

و بعد لیدی باگ2 ( لیدی باگ2 = هیولای اموک ) شروع به شلیک میکنه

بعد لیدی باگ1 ( لیدی باگ1=بانوی گربه سیاه)در حال جاخالی دادن یه فکری به ذهنش میرسه و ...

لیدی باگ1:کت نوار گوشاتو بگیر

و بد میره چنگال رو روی یه شیشه میکشه وبعد پیکاپ و لیدی باگ2 گوشاشون رو میگیرن چون صدای گوش خراشی میومد و وقتی پیکاپ دستش رو میبره بالا اویزی که اموک توش بود از دستش میوفته و بعد لیدی باگ1 با یویوش اویزی که اموک توی اون بود رو میگیره اما تا خاست اونو بشکنه یه نگاه به لیدی باگ2 میکنه و بعد برمیگرده سمت کت نوار و...

لیدی باگ1:کت نوار تو راست میگفتی اون اصلا شبیه هیولا ها نیست اگه ازش بخایم میتونه کمکمون کنه

و بعد میره پیش لیدی باگ2 و اویزش رو بهش میده و...

لیدی باگ1:هیولای اموک من بهت دستور نمیدم اما ازت میخوام که کمکمون کنی تا معجزه گر پیکاپ رو ازش بیریم

لیدی باگ2:ممنون لیدی باگ حتما کمکتون میکنم

و بعد دوتا کفشدوزکا با گربه سیاه میرن که معجزه اسای پیکاپ رو ازش بگیرن اما تا بهش نزدیک میشن پیکاپ اموکش رو برمیگردونه و لیدی باگ2 از بین میره و بعد کت نوار کفری میشه و میره محکم پیکاپ رو بزنه که یکهو سر و کله ی اک ماث پیدا میشه و کت نوار رو میگیره و داشت خفش میکرد که کفشدوزک  هم با یویوش پیکاپ رو میگیره و بعد...

هک ماث:ت باختی کفشدوزک

و تا میاد حلقه ی گربه رو بگیره...

کت نوار:پنجه ی برنده

و هاک ماث دستشو عقب میکشه و بعد...

لیدی باگ:حرکت خوبی بود پیشی.کیش و مات هاک ماث

لیدی باگ:کت نوار معجزه گرش رو ازش بگیر

و بعد گربه سیاه با پنجه ی برنده میزنه به معجزه گرش و اون پودر میشه و ارباب شرارت به حالت عادی برمیگرده و بعد کفشدوزک با کفشدوزک معجزه اسا .معجزه گر پروانه رو درست میکنهو ازش میگیره و بعد تا میاد چنتا سوال از گابریل بپرسه که یکهو گربه ی سیاه اونو میگیره و میبره خونش

همان لحظه پیش گربه

گربه ی سیاه همین جوری داشت چپ چپ گابریل رو نگاه میکرد که...

گابریل:گربه ی سیاه فدات شم .قربونت برم لطفا به پسرم چیزی دراین باره نگو

کت نوار(با عصبانیت):اون خودش میدونه >:(

این داستان ادامه دارد...

ببخشید اگه غلط املایی دارم بعد اینم بگم که توی wordpad کامپیوترم استیکر نداشت من از تو دفتر چم توی همون wordpad کامپیوترم نوشتم که از توی اون کپی پیست کنم چون به دلایلی وقتی مستقیم مینوشتم نصف رمانم نمیومد

عشق پنهان 6(c)

عشق پنهان

فصل6

فردا صبح

گوشی عه مرینت:زینگ زینگ

مرینت گوشی رو برمیدا ره و...

مرینت:الو...اا سلام استاد

استاد فو:مرینت زود بیا پیشم یه مشکل بزرگ داریم.به ادرین هم بگو بیاد

مرینتباشه

و بعد گوشی رو قطع میکنه تا زنگ بزنه به ادرین

ادرین:الو...

مرینت:زود بیا پیش استاد فو

و بعد گوشی رو قطع میکنه

ادرین:-_-

و بعد سریع تبدیل میشه که بره پیش استاد فو

مرینت و ادرین پیش استاد فو

استاد فو:گفتم زود بیاین چون میخاستم نگهبان جدید معجزه گر هارو بهتون معرفی کنم.کفشدوزک

o_Oمرینت:چیییییییی! 

ادرین: چرا من نشم :(

 ;-;مرینت و استاد فو: 

:Dادرین: 

مرینت:حالا چرا؟

استاد فو:دیروز که اومدی ازم یه سوال بپرسی مایورا داشت تعقیبت میکرد و هویت منو فهمید بعد صد در صد رفته به هاک ماث گفته تازه تبلتمم دزدید.حالا که دزدید میتونه معجزه گر طاووس رو درست کنه و الان که هویت منو میدون جای جعبه ی معجزه گر ها امن نیست.پس من باید کفشدوزک رو نگهبان کنم...

ادرین:چرا من نشم؟

مرینت:یه دیقه زبون به دهن بگیر پیشی>:(

استاد فو:کجا بودم؟...اهان.باید کفشدوزک رو نگهبان کنم اگه بکنم اونا نمیتونن جعبه ی معجزه گرهارو پیدا کنن

مرینت:اما...

استاد فو:اما واگه نداره همین که گفتم

بعد فو مرینت رو نگهبان میکنه و چون دیگه خودش نیست حافظش رو از دست میده و از پاریس میره و اما معجزه گر طاووس درست میشه ولی ناتالی بدبخت میمیره( گناه داشت)بعد گابریل معجزه گره رو میده به لایلا(ایشالا به گ*ا بره ولی موهاش خوشگله)و لایلا  میشه پیکاپ(چیز دیگه ای به ذهنم نرسید)

مکالمه ی تلفنی هاک ماث با پیکاپ

هاک ماث:هی لایلا تو خودت نباید بری وسط جنگا وگرنه میخورمت

پیکاپ:برو گ*وه هم بخور درضم اگه ما خودمون بریم وسط جنگ خیلی سریع تر میتونیم معجزه گرهای اون دوتا احمق رو بگیریم

هاک ماث:ببینم چی میشه

و بعد گوشی رو قطع میکنن

فردا

گوشی عه مرینت:زینگ زینگ

مرینت:ادرین حالا که نگهبان شدم قرار نیست تو زرتی بهم زنگ بزنی

ادرین :باشه ولی هم خبر خوب دارم هم خبر بد

ادرین:خبر خوب رو بگم خبر بد رو بگم کدومو بگم؟:)

مرینت:مسخره.خبر خوب رو بگو

ادرین:لایلا معجزه گر طاووس رو گرفته

مرینت:الان اگه این خبر خوبه خبر بد چیه؟

مرینت:خبر بد رو بگو

ادرین:خبر خوبی درکار نیست :)

بعد مرینت گوشی رو قطع میکنه

گوشی عه مرینت:زیرینگ زیرینگ

مرینت گوشی رو برمیداره و بعد...

مرینت:خیلی مسخره ای نمکدون

الیا:چی؟

مرینت:واییییی...سلام الیا

الیا:سلام.برات یه خبر توپ دارم

مرینت:چی؟

الیا:کاگامی رفته چین( خدارو شکر ) بعد لوکا و کلویی عاشق هم شدن ( الله هم سله الا محمد و اله محمد )

مرینت:دروغ؟

الیا:نه راست میگم.ببین من داشتم جا...

که یه صدای بوممممممم میاد

مرینت:من باید برم

الیا:باشه  منم برم بقیه خبرا رو پوشش بدم

و بعد قطع میکنن

مرینت:تیکی خال ها روشن

این داستان ادامه دارد...

عشق پنهان 5(c)

عشق پنهان

فصل5

ریفلکدال:یه هدیه برای عکستون دارم


و بعد به طرف همه شلیک میکنه

ادرین و مرینت میرن پشت ماشین قایم بشن

ادرین:برو تو ماشین

مرینت:پس تو چی؟

ادرین:برو بانوی من .من چیزیم نمیشه

مرینت:من بدون تو جایی نمیرم

بعد همینجوری به هم زل زده بودن و اصلا حواسشون نبود که ریفلکدال مرینت رو شبیه خودش میکنه و بعد ماشین رو برمیداره و پرت میکنه و بعد ادرین رو شبیه خودش میکنه.تیکی و پلک هم معجزه گر هاشون رو برمیدارن و میرن صاحباشون رو پیدا کنن اما مرینت پلک رو میبینه

پلک:مرینت همین جا بمون الان میرم میگم تیکی بیاد

مرینت:نه صبر کن وقت نداریم

و بعد مرینت معجزه گر کت نوار رو برمیداره و تبدیل به لیدی نوار( دختر گربه ای )میشه و همین که تیکی هم معجزه گر خودش رو پیدا میکنه ادرین میاد سمت ماشین تا پلک رو پیدا کنه بعد تیکی میبینه ادرین داره میاد سریع فرار میکنه تا مرینت رو پیدا کنه اما همین که میبینه مرینت گربه شده برمیگرده پیش ادرین و...

تیکی:تو کت نواری؟

ادرین:اره.اونی که اونجاس لیدی باگه؟

تیکی :یکم میراکلسا قاتی شده

و بعد معجزه گر خودش رو میده به ادرین و اونم تبدیل میشه به مستر باگ(پسر کفشدوزکی)

مستر باگ:سلام بانوی من انگار امروز قسمت راحت به شما افتاده

لیدی نوار:اینقدر مسخره بازی درنیار و از یویوت به انوان سپر استفاده

مستر باگ:باشه ولی میبینی من چه بد شانسم

o_Oلیدی نوار:چی؟

مستر باگ:باید اکوما بگیرم ولی جا یکی دوتا

لیدی نوار:نه یه اکوما و یه اموک

بعد اونا از برج ایفل بالا میرن

مستر باگ:اگه گردونه ی خوش شانسی بهم یه اینه بده میتونم لیزرش رو به خودش بازتاب کنم

لیدی نوار:گردونه ی خوش شانسی اون چیزی که میخای رو بهت نمیده

مستر باگ:حالا میبینی...گردونه ی خوش شانسی!

و اون یه اینه میده

 من بعدا حصاب تیکی رو میرسمo.Oلیدی نوار:

مستر باگ:انگار کوامیت منو بیشتر دوست داره

لیدی نوار:حالا نوبت منه...پنجه ی برنده

و میره میزنه به ریفلکدال رو میگیره و میاره بیرون و اکوماش رو میگیره بعد میره پیش لیدی نوار و...

مستر باگ:لیدی نوار.من نمیدونم باید با این اینه چیکار کنم

لیدی نوار:اون دریچه ی پشت سرش رو ببین

و بعد میرن روی سرش و با لبه ی اینه اون درچه رو باز میکننو اون گیره سر رو میشکنن و اموک رو هم میگیرن و...

مسترباگ:کفشدوزک معجزه اسا!

و همه چیز درست میشه و بعد اونا میرن تویه کوچه و معجزه گرهاشون رو عوض 

لیدی باگ:من میرم پیش استاد فو باید یه سوالی ازش بکنم تو برو خونه

کت نوار:باشه ولی منم یه سوال از تو دارم

لیدی باگ:بپرس

کت نوار:اونجا که گفتم برو تو ماشین چرا نرفتی؟

لیدی باگ:چون ما یه تیمیم

و بعد میره.کت نوار هم میره خونه خودش

همان لحظه پیش استاد فو

مرینت:اگه ما معجزه گر های پروانه وطاووس رو بگیریم بعد باید چیکار کنیم؟

استاد فو:احتمالا باید معجزه گراتون رو پس بدین

مرینت:اوه..باشه

و میره خونش

این داستان ادامه دارد...

عشق پنهان 4(c)

عشق پنهان

فصل4

صبح

گوشی عه مرینت:زیرینگ زیرینگ (داره زنگ میخوره )

مرینت گوشی رو برمیداره و جواب میده

مرینت:الو بفرمایید

استاد فو:الو منم

مرینت:ااا سلام

استاد فو:سلام.راستی تونستم یه راهی پیدا کنم که مشکل کوامی هاتون رو حل کنم

مرینت:واقعا.چه خوب...الان میام پیشت

استاد فو:بگو ادرین هم بیاد

مرینت:باشه خدافظ

و گوشی رو قطع یکنه و زنگ میزنه به ادرین

ادرین:سلام بانوی من.دلت تنگ شد واسم؟

مرینت:نه اصلا.زنگ زدم بهت بگم که باید بریم پیش استاد فو

ادرین:اونجا برای چی؟

مرینت:تونست یه راح حل باسه کوامی هامون پیدا کنه.زود بیا اونجا خدافظ

ادرین:باشه خدافظ عزیزم

و میرن پیش استاد فو

استاد فو:بیاین اینارو بدین بهشون

مرینت میدهه به تیکی اونم میخوره ولی وقتی ادرین خاست بده به پلک .پلک نخورد بخاطر همین ادرین هم فرمول رو ریخت روی یه پنیر و بعد...

ادرین:پلکی یعنی اینم نمیخوری؟

پلک:وای چه خوشگله!

و اونو خورد و بعدش هم تیکی هم پلک کوامی شدن

بعد مرینت یکهو یادش میوفته که...

مرینت:وای نه کاملا فراموش کرده بودم

ادرین:چی رو؟

مرینت:امروز باید میرفتیم باسه وب الیا عکس بگیریم

ادرین:وای راست میگی

و بعد سریع میرن پیش الیا

همان لحظه پیش الیا

الیا:کجا بودین. دیر کردین >:(

مرینت:ببخشید کار واجب داشتیم

الیا:خب زود باشید بیاین

و میرن تو خونه ی الیا و کار عکس برداری رو شروع میکنن اما یه فکری به ذهن الیا میرسه...

الیا:به نظرم اگه مدلمون دو نفر باشه بهتره

میلن:ولی کی رو بگیریم؟

جولیکا:الیا میشه من باشم؟

الیا:نه جولیکا تو برای این کار خوب نیستی شاید بعدا

الیا:خب کی رو بگیرم؟...امم...فهمیدم!

و میره پیش ادرین و یه چیزی دم گوشش پچ پچ میکنه

ادرین:خب باشه

و بعد دم گوش مرینت یه چیز پچ پچ میکنه

و بعد یه انگشتر و گوشواره میده به ادرین و یه انگشتر و گوش واره میده به مرینت بعد هولشون میده تو اتاق پرو تا لباساشون رو عوض کنن اما مجبور بودن معجزه گراشونم در بیارن و جاش انگشتر و گوش واره ی عادی بزارن

2دقیقه بعد

الیا.مرینت و ادرین رو میاره بغل هم که ببینه به هم میان یا نه اما مرینت از خجالت سرخ شده بود 

رز:مرینت حالت خوبه؟

مرینت:اره.بنظرتون اینجا خیلی گرم نیست؟

الیا:درسته بیاین بریم بیرون

همه میرن اما جولیکا نمیاد

6دقیقه بعد میرسن به برج ایفل و عکس برداری رو شروع میکنن

همان لحظه پیش جولیکا

جولیکا(تو دلش):من هیج وقت نمیتونم مدل بشم

1دیقه بعد

ارباب شرارت:تابه حال این مقدار از بیچارگی رو حس نکرده بودم.ناتالی من مایورا رو لازم دارم تا احساسات منفی رو با شدت بیشتری القا کنم

ناتالی:دوسو پرهای منو اماده کن

و تبدیل به مایورا میشه

ارباب شرارت:پرواز کن اکومای سیاه من. پر بزن و اونو شرور کن

مایورا هم یه اموک ول میده بعد اکوما میره توی دستبند جولیکا و اموک میره توی گیرمویی که تو دست جولیکا بود

ارباب شرارت:ریفلکدال.من ارباب شرارت هستم من به تو قدرتی میدم تا بتونی همه رو شبیه خودت کنی اما باید معجزه گرهای کفشدوزک و گربه ی سیاه رو برام بیاری

مایورا:ریفلکدال.من مایورا هستم تو میتونی ریفلکت خودت رو داشته باشی

جولیکا:می تونید روی من حساب کنید

و بعد شرور میشه

ریفلکدال تمام بدنش قرمز و صورتی بود و دامن داشت که روی چهار وجهش عکس چشم ابی بود و روی دستبندش هم بود.موهاش شبیه مرینت بود ولی رو به بالا و بلندتر.از دستکشش یه لیزر صورتی بیرون میومد و به هرکی میخورد اون شخص شبیه ریفلکدال میشد و اون یه رباط بزرگ( ریفلکت) شبیه خودش داشت که اونو کنترول میکرد و از دهن لیزر بزرگتری بیرون میومد

ریفلکدال رفت به برج ایفل و...

ریفلکدال:یه هدیه برای عکستون دارم

این داستان ادامه دارد...


عشق پنهان 3(c)

عشق پنهان

فصل3

کفشدوزک:هاا...صدای چی بود؟

و با گربه ی سیاه میرن ببینن چی شده که میبینن یه نفر شرور شده

شروره یه صاحب باغ وحش بود که یه نفر به حیووناش توهین کرده بود و اونم شرور شده بود.لباس مشخصی نداشت چون میتونست به شکل هر حیونی تبدیل بشه اما دیگران رو هم می تونست به حیون تبدیل کنه و اون هدفش این بود که تمام مردمان شهر رو به حیون تبدیل کنه البته اگر کسی رو گاز میگرفت می تونست این کارو بکنه و یه ددستبند داشت که اکوما توی اون بود اسمش هم شده بود مرد حیوان نما

گربه سیاه:وای بانوی من نگاه کن ! نصف مردم شهر تبدیل به حیون شدن

لیدی باگ:بیا بریم پایین پیداش کنیم

بعد میرن روی پلی که جلوی برج ایفله

همین جوری دارن اطراف رو نگاه میکنن و اصلا هم هواسشون به پشت سرشون نیست و مرد حیوان نما به عقاب تبدیل شده بود و میخواست از پشت به لیدی باگ حمله کنه و گازش بگیرد که کت نوار گوشاش به خطر حساسیت نشون میده و تکون میخوره و اون میفهمه و...

کت نوار:کفشدوزک مواظب باش!

و بعد کت نوار می دوعه سمت کفشدوزک و هلش میده بعد اونا از مرد حیوان نما دور میشن تا...

لیدی باگ:گردونه ی خوش شانسی

و اون یه چکش میده

لیدی باگ:به طرز عجیبی اشناس...فهمیدم.گربه دنبالم بیا

و برمیگرده پیش استاد فو تا معجزه گر روباه رو برداره که مرد حیوان نما تعقیبش میکنه و به استاد فو میرسه و داشت یواشکی معجزه گر کفشدوزک رو برمیداشت که تیکی میره کفشدوزک رو هل میده و...

ارباب شرارت:کوامی عه کفشدوزک رو بدزد اونوقت اون مجبوره برای ازاد کردنش معجزه اساش رو بده

بعد مرد حیوان نما تیکی رو برمیداره و میبره توی یه انبار متروکه و اونو به یه صندلی میبنده

تیکی:صاحبم برای نجات من میاد حالا میبینی

مرد حیوان نما:خب صاحبت الان کجاس که نجاتت بده؟

تیکی با شنیدن این حرف ناراحت میشه

تیکی:ولی اون منو دوست داره حتما میاد

مرد حیوان نما:اون نمیتونه تورو بین این همه اتاق پیدا کنه

بعد یکهو مرد حیوان نما و تیکی صدای لیدی باگ رو از بیرون انبار میشنون و بعد مرد حیوان نما دهن تیکی رو میبنده که نتونه صداش کنه

بعد میره بیرون و در هم قفل میکنه و تیکی رو تو اون اتاق تاریک تنها میزاره ( چطوری دلم اومد این طوری بنویسم؟  )و کلید اتاق هم گم و گور میکنه بعد خودش میره یه گوشه قایم میشه که یواشکی حمله کنه

لیدی باگ:تیکی...تیکی کجایی؟

تیکی سعی میکنه به در  نزدیک شه بعد با پاش میکوبه به در تا یه صدایی ایجاد کنه

لیدی باگ صدا رو میشنوه و میره دنبالش که یکهو مرد حیوان نما میپره روش تا معجزه گرش رو برداره که گربه ی سیاه اونو از روش برمیداره و باهاش میجنگه

کت نوار:تو برو بانوی من.برو کوامیت رو نجات بده

لیدی باگ میره و اتاقی که تیکی توشه رو پیدا میکنه بعد وقتی میفهمه قفله برمیگرده پیش  کت نوار و...

لیدی باگ:گردونه ی خوش شانسی

و اون یه جرسقیل میده ( از اونایی که توی تعمیر گاه های ماشین میزارن زیر ماشین که بره بالا بعد چرخ رو باد بزنن )

مرد حیوان نما هم به دایناسور تبدیل میشه

لیدی باگ:تو حواسش رو پرت کن تا من یه راهی پیدا کنم

کت نوار میره و حواس دایناسور رو از کفشدوزک پرت میکنه و لیدی باگ هم همینجوری مونده که باید چیکار کنه و زندانی بودن تیکی هم فکر کردن رو باسش سخت تر میکنه که یکهو میفهمه باید چیکار کنه و با یویوش پای دایناسور رو میگیره و میکشه دایناسور هم میوفته زمین بعد لیدی باگ میپره توی دهن دایناسور و با جرسقیل دهنش رو باز نگه میداره که وقتی میخاد بره دسبندش رو بگیره نتونه گازشون بگیره

بعد کت نوار میره و دسبندش رو برمیداره و میشکنه و...

لیدی باگ:به اندازه ی کافی همرو ازیت کردی اکوما کوچولو... وقتشه شرارتت خنثی بشه...گرفتمت...خدافظ پروانه کوچولو...کفشدوزک معجزه اسا!

بعد خیلی سریع دست گربه ی سیاه رو میگیره و سریع میرن جلوی دری که تیکی توشه و بعد...

لیدی باگ:ادرین زود باش

کت نوار:پنجه ی برنده

بعد میزنه به در و اون میشکنه و بعد...

کفشدوزک میره و دستای تیکی رو باز میکنه و بعد میپرن بغل هم

تیکی:مرینت کم کم داشتم فکر میکردم که نمیای فکر میکردم که برای تو مهم نیستم و دوسم نداری( خیلی فیلم هندیه )

لیدی باگ:اوه تیکی عزیزم  این چه حرفیه معلومه که میام من همیشه میام که عزیز ترین کسمو نجات بدم.تو برای من خیلی ارزش مندی من بدون تو خیلی تنها میشم

بعدد با تیکی میرن خونه و کت نوار هم برمیگرده پیش استاد فو و ماجرا رو براشون تعریف میکنه و پلک هم برمیداره و میره خونه

این داستان ادامه دارد...

دوستان اگه نمیدونید بدونید که من فصل 1 رو ویرایش کردم لطفا بریثد دوباره بخونیدش ممنون

عشق پنهان فصل 2(c)

عشق پنهان
فصل2
صبح
مرینت:صبح بخیر تیکی.اااااااا ( جیغ زد)
تیکی:صبح بخیر.چی شده چرا اینجوری نگام میکنی؟
تیکی به خودش یه نگاه میکنه و بعد...
تیکی:ااااا ( جیغ زد )
مامان مرینت:مرینت حالت خوبه؟
مرینت:اره مامان خوبم
مرینت:تیکی تو ادم شدی
(این شکلی بید)
( عکس رو از اینترنت گرفتم )
تیکی:اره مثل اینکه
همان لحظه پیش ادرین
پلک:ادرین بیدار شو منو ببین
ادرین:اااه چیه؟
ادرین:اوا خاک به سرم پلک تویی؟؟
 
( عکس در اینترنت موجود است )
پلک:اره میبینی چه باحال شدم
ادرین:نه اصلا هم باحال نیست
ادرین:حالا چی شد که این شکلی شدی؟
پلک:داستانش طولانیه
حالا این دو تا رو ول کن برمیگردیم پیش مرینت
مرینت:چرا اخه این شکلی شدی؟؟
دیروز بعد از مدرسه.مرینت پیش استاد فو( اون موقع تیکی و پلک ادم نبودن)
استاد فو:خب من یه فرمول دیگه هم رمز گشایی کردم ولی نمیدونم چیکار میکنه
مرینت:خسته نباشی
استاد فو: رفتم یواشکی به پلک هم دادم تیکی مونده
مرینت:باشه
زمان حال
مرینت:فهمیدم چرا این شکلی شدین
تیکی:چرا؟چطوری؟
مرینت:این همون فرمولس که دیروز استاد فو رمز گشایی کرد
تیکی:اره پس باید بریم پیش استاد فو
هیچی دیگه ادرین و پلک و تیکی و مرینت میرن پیش استاد فو اما تیکی و مرینت زودتر میرسن
مرینت:استاد!
استاد فو:ها؟استاد فو کیه من کسی رو به این اسم نمیشناسم
تیکی:اهانن!خب من میرم بیرون شما حرفتونو بزنید
مرینت:نه تیکی صبر کن!
استاد فو:تیکی؟
که ادرین و پلک سر میرسن
ادرین:اس...اا سلام مرینت
مرینت:شلام اا یعنی پلام یعنی سلام ):
ادرین:تو اینجا چیکار میکنی؟
مرینت:منم دقیقا همین سوال رو از تو دارم -_-
ادرین:ااا...خب اون پدر بزرگمه
  ( وات ؟ )what?استاد فو : 
ادرین:خب تو اینجا چیکار میکنی؟
مرینت:خب اون دوست بابامه!!
همون لحظه تیکی در حالی که دست در دست پلکه میاد و گند میزنه.پلک هم اصلا نمیدونست داستان چیه؟و اصلا هم براش مهم نبود
تیکی:مرینت ببین پلک هم مثل من شده
مرینت:چی پلک اینجا چیکار میکنه؟
مرینت:صبر کن ببینم... اگه پلک اینجاس یعنی اون گربه ی نفرین شده( چون سیاهه میگه )هم همین اطرافه
پلک اصلان نمیدونست قزیه چیه و اصلا هم حواسش نبود اما...
پلک:ادرینه دیگه
مرینت:چیییییییییییییییییییییی!!!!!
ادرین:پلک...ااه اره من گربه ی سیاهم
ادرین:حالا پلک اون کیه؟ تورو از کجا میشناسه؟
پلک:اون کوامی عه کفشدوزکه.
ادرین:اگه تو اینجایی یعنی... هااا مرینت!! یعنی تو بانوی منی؟
ادرین داشت زوق مرگ می شد
پلک:اره
تیکی:پلک ببند اون دهن گشادتو
ادرین: وایییییییییی باورم نمیشهههههههههههه... یه لحظه وایسا نفرین شده؟
مرینت:خب تقسیر منه سیاهی بعدشم یادت رفته چه مشکلی داریم
ادرین:ببخشید
مرینت:استاد اون فرمولی که کشف کرده بودی کوامی های مارو تبدیل به انسان کرده.حالا باید چی کار کنیم؟نمی تونی درستش کنی؟
استاد فو:خب نمیدونم باید اون کتابه رو نگاه کنم
ادرین:الان ما نمیتونیم تغیر شکل بدیم؟
استاد فو:نمیدونم یه دور امتحان کنید
مرینت:تیکی خال ها روشن
ادرین:پلک پنجه ها بیرون
تیکی شاخکاش با رنگای سباه روی موهاش رفت و مرینت کفشدوزک شد و پلک گوش و دمش با شاخکاش و اون رنگ سبزه یه پشت مردمک چشماش رفت و ادرین گربه شد
گربه سیاه:خب حداقل می تونیم تغیر شکل بدیم
کفشدوزک:اره ولی اینارو کجا بزاریم؟تازه فردا باید بریم باسه وب الیا عکس بگیریم نمیتونیم اینارو با خودمون ببریم
گربه سیاه:اره راست میگی
که یکهو یه صدای گرومپ میاد
کفشدوزک:صدای چی بود؟
این داستان ادامه دارد...
لایک و نظر فراموش نشه

رمان عشق پنهان 1(c)

سلام دوستان کت نوارم اول از لیدی مون تشکر میکنم که جای من رمان رو برام نوشت من خودم این رمان رو با تخیلات خودم نوشتم و ازتون میخام که کپی نکنید لیدی مون جان ممنون که جای من کزاشتی و بنده خدا حق داشت من خطم خیلی داغونه یعنی عسی بخواد بخونه واقعا هنر کرده خب دیگه سرتون رو درد نمییارم بفرمایید اینم رمانم من توی یه دفتر چه رمانم رو نوشتم و بعد منتقل کردم توی وب پس اگه یه شبه دارم اینارو میزارم فکر نکنید کپیه اگرم خواستید کپی کنید لطفا انصاف رو رعایت کنید و منبع رو بزارید منبع: miraculousladyblig.blogsky.com خیلی ممنون بفرمایید رمان:

عشق پنهان

فصل1

مرینت وسایلشو جمع میکنه تا بره مدرسه

مرینت:خدافظ بابا جون.خدافظ مامان جون

بابا:خدافظ عسلم

مامان:خدافظ عزیزم

20دقیقه بعد

مرینت رسید مدرسه

الیا:سلام دختر

مرینت:سلام

الیا:هی دختر من میخوام برای وبلاگم چنتا عکس بگیرم میخای مدلم شی؟

مرینت:البته الیا چرا که نه

مرینت و الیا همین جوری زنگای تفریح با هم در این باره حرف میزدن تا اینکه زنگ اخر فرا رسید

در کلاس

همه ی بچه ها وسایلشون رو جمع کرده بودن و رفته بودن به جز مرینت و الیا و ادرین

ادرین داشت میرفت تا اینکه یه فکری به ذهن الیا خطور کرد

الیا:هی مرینت به نظرت ما به یه نفر که تو کاره مدواینهاست نیاز نداریم که کمکمون کنه؟

و بعد به ادرین اشاره میکنه

مرینت:چییییییییی!نه البته که نه

اما الیا گوش نمیده و...

الیا:هی ادرین!

ادرین:بله؟

الیا:من میخوام برای وبلاگم چنتا عکس بگیرم و مرینت قبول کرد که مدلم باشه اما به یه نفر هم که توی کار مدواینهاست نیاز دارم که کمکم کنه اگه میای به بقیه ی بچه ها هم بگم

ادرین:خب با...

محافظ ادرین:بوق بوقق( سوار ماشین بوده )

ادرین:باشه الان میام( با محافظه شه )

ادرین:باشه الیا فقط کی میخوای عکس بگیری؟

الیا:امروز با بچه ها برنامه ریزی میکنیم که کی چی بیاره بعد فردا تدارکات رو اماده میکنیم بعد پس فردا روز عکس برداریه که میشه 3روز دیگه

همان لحظه پیش مرینت

مرینت پشت دیوار داره یواشکی به حرفشون گوش میده 

مرینت:اهه نمیفهمم چی میگن

مرینت:تیکی برو ببین چی میگن

تیکی:-_-

8ساعت بعد

مرینت:شب بخیر تیکی

تیکی:شب بخیر مرینت

و همین که چشماشون رو میبندن...

بوممم!!!

مرینت:هاا!صدای چی بود؟

و میره روی بالکن

تیکی: اونجارو یه شرور اونجاس

شروره یه پلیس خوب بود که اکوما زده شده بود و اسمش شده بود پلیس بده.لباسش پلیسی بود ولی شکل رباطا.یه شیشه ی مانیتور مانند جای نقابش بود و روی دوتا دستاش تفنگ بود و از تفنگا دستبند هایی بیرون میومد که به هرکی میخورد دست بندا میرفت دور دستش و وقتی که اون با سوتش سوت میزد( اکوما توی اون بود ) هرکاری که میگفت رو اون شخص انجام میداد

( یکم بر میگردم عقب )

مرینت:هاا!صدای چی بود؟

و میره روی بالکن

تیکی:اونجارو یه شرور اونجاس

مرینت:و گربه ی سیاه

مرینت:تیکی خال ها روشن

و میره کمک کت نوار

کت نوار:اوه ببین کی اینجاس سلام بانوی من

لیدی باگ:سلام

و بعد ناگهان پلیس بده شروع به شلیک میکنه بعد کت نوار میلش رو در میاره و میچرخونه تا تیر به خودش و لیدی باگ نخوره

کت نوار:نمیخوای کاری بکنی؟

لیدی باگ:نه منتظر بودم شما بگی( داشت مسخره میکرد )

لیدی باگ:گردونه ی خوش شانسی

و اون یه دستکش فر میده

لیدی باگ:باید با این چیکار کنم؟... خب... البته

و میره توی شیرینی فروشی یه دوپن چنگ و یه دستکش دیگه با چسب نواری برمیداره و میره پیش کت نوار

لیدی باگ:پیشی کمربندتو لازم دارم

بعد کمربند کت نوار رو میگیره و با وسایلیکه داره یه چیز مثل دستبندای پلیسای معمولی درست میکنه و دوباره بر میگرده پیش کت نوار

لیدی باگ:گربه با پنجه ی برنده برو بزن زیرپای پلیس بده رو سولاخ کن

کت نوار:شما لب تر کن

کت نوار:پنجه ی برنده

و میره میزنه زیرپای پلیس بده رو سولاخ میکنه و اون میوفته توش و اونجا گیر میکنه بعد کفشدوزک خیلی راحت اون چیزی که ساخته رو میکنه تو دستای پلیس بده و اون دیگه نمیتونه شلیک کنه بعد کفشدوزک خیلی راحت سوت رو از دور گردنش بر میداره و بعد...

لیدی باگ:دیگه شیطونی کافیه اکوما کوچولو...وقتشه شرارتت خنثی بشه...گرفتممت...خدافظ پروانه کوچولو...کفشدوزک معجزه اسا!

لیدی باگ و کت نوار: بزن قدش!!

و میرن خونه هاشون و میگیرن میخوابن

این داستان ادامه دارد...