Miraculous lady bug and cat noir

Miraculous lady bug and cat noir

خبرهای جالب و جدید از فصل های جدید میراکلس . عکس و فیلم های جذاب از میراکلس . مطلب ها و خبرهای مهم از میراکلس
Miraculous lady bug and cat noir

Miraculous lady bug and cat noir

خبرهای جالب و جدید از فصل های جدید میراکلس . عکس و فیلم های جذاب از میراکلس . مطلب ها و خبرهای مهم از میراکلس

بررسی ابر قهرمان ها (معجزه گر خوک)

نام معجزه گر : خوک

 

نام مستعار مالک : پیگلا

 

نام کوامی :دیزی

 

نام اسلحه : Meinl Tambourine(یه ساز جینگیل بینگولیه"بخدا هر چی دنبال اسمش گشتم پیداش نکردم")

 

ابر قدرت : می تونه بزرگترین آرزویی که در قلب فرد آسیب دیده هست رو نشون بده


اسم رمز فعال کننده :دیزی شاد کن

 

اسم رمز غیرفعال کننده :  (هنوز در دسترس نیست)


نوع جواهر : پا بند مروارید شکل

 

مالک اصلی :  رُز

ببخشید اگه اطلاعات کمه یا دیر می زارم 
ایشالله از تیر ماه براتون جبران می کنم

میراکلس بیداری (m)

سلام بچه ها نشد این عکسو نزارم از میراکلس بیداری هست 





واقعا خوشگله 


تا چیز های دیگه خداحافظ

رمان اعجار پارت 11(آخر)(z)

پارت 11

هیچ کدام از حمله ها کار ساز نبود با اینکه همه در استفاده از معجزه آسای خود بی نظیر بودند.

اما هر بار ریگاتا قدرت بیشتری می گرفت . لیدی باگ که خسته شده بود پیش آترنا رفت که فقط ناظر بود.

لیدی باگ هم از گردونه خوش شانسی اش استفاده کرده بود ولی باز هم چیزی گیرش نیامده بود: نمی خوای بیای کمک ؟ نا سلامتی از همه قوی تری.

اترنا: متاسفانه انرژی من برای جادوم محدودیت میاره. من در حال حاظر ضعیف شدم . اما اینجا نشستن با عث میشه منبع قدرتشو بفهمم با بتونم یه حدسایی بزنم.

لیدی باگ که حالا کت نوار هم به او پیوسته بود گفتند: چطوری؟ برای ما هم توضیح بده.

آترنا: یادمه وقتی توی ذهنم اومده بود با خشم من بیشتر لبخند شیطانی میزد . بهم می گفت همین الانم داری بهم کمک می کنی.  وقتی هم که با خونسردی به ذهنم مسلط شدم سعی داشت منو خشمگین کنه.

کت نوار سرش را با بی طاقتی خاراند : خب همه اینا که چی . منظورت دقیقا چیه؟ یعنی داری میگی قدرتشو از خشم اطرافیانش میگیره؟

آترنا لبخندی زد  انگار چراغی بالای سرش روشن شده باشد گفت : خیلی به جواب نزدیک شدی . اون یه آدم بی احساسه اما از احساسات منفی قدرت میگیره.

کت نوار دوباره برای نبرد رفت ولی لیدی باگ هنوز پیش آترنا داشت فکر می کرد : پس منظورت اینه که اگه احساسات منفی قدرتشه احساسات مثبت دشمنشه.

آترنا خواست با خوشحالی حرف لیدی باگ را تایید کند که صدا ریگاتا بلند شد : این از اولیش . قراره امشب خیلی بهم خوش بگذره.

شارل

وقتی به ریگاتا نگاه کردم دیدم کت نوار رو توی دست گرفته ولی اون تکون نمی خوره.

لیدی باگ فریادی کشید و به سمت کت نوار رفت. مستر باگ و لیدی کت هم بالای سرش رفتن. آترنا با دیدن این صحنه پیش بقیه رفت.

کت نوار روی زمین بود و تکون نمی خورد .

لیدی باگ دستشو گرفت و صداش کرد: پیشی بلند شو خواهش می کنم.

ریگاتا ارتفاع گرفت تا  کاری رو که می خواست با زمین بکنه رو انجام بده.

کت نوار چشماشو باز کرد و گفت: بانوی من یادته گفتی قدرت عشق همیشه پیروزه؟

لیدی باگ: آره یادمه

کت نوار: پس من الان..........پیروزم؟

لیدی باگ لبخندی اشک آلود زد: تو همیشه برنده دیوونه منی!!! تا کی می خوای با حماقت بری توی دل خطر؟

کت نوار گفت: تا وقتی که قدرت عشق پیروزه........

آترنا با شنیدن این جمله فریاد کشید : پیداش کردم . راه مقابله با قدرتشو پیدا کردم

اشک هاشو پاک کرد و دست کت نوار رو گرفت و با چشم ها مصمم گفت : نگران نباش لیدی باگ  برش می گردونم.کت نوار رو بر می گردونم.

دریچه ای به دنیای کوامی ها ؛ جایی که مردم دنیا رو برده بود باز کرد و گفت : ای مردم دنیا برای نجات محل زندگیتون ازتون خواهشی دارم. من قدرت عشقتون رو می خوام . به تمام خوشحالی ها و احساسات مثبتتون در تمام طول زندگیتون نیاز دارم . عشقتون به کره زمین رو به من بدین تا بتونم براتون نجاتش بدم . کافیه دست هاتون رو روی قلب هاتون بزارین و به تمام خوبی ها و خوشی های زندگیتون فکر کنین.

لیدی باگ اول از همه دست جنباند دستش را روی قلبش گذاشت و به آدرین و پدر و مادرش و همکلاسی هایش فکر کرد. نوری را در دستانش که روی قلبش بود دید . دستانش را جلو آورد نور به هوا پرواز کرد و به سمت آترننا رفت.

مردم اول گیج بودن ولی وقتی دیدند که ابر قهرمانان اول از همه این کار را کردند آنها هم ترس را کنار گذاشته و قدرت تمام خوبی های زندگیشان را به آترنا دادند.

ریگاتا که فکر نمی کرد چنین اتفاقی بیفتد با آترنا در گیرشد ولی خیلی دیر شده بود. ملکه آترنا تمام عشق های انسان ها را جمع کرده بود .

اترنا: می دونی فرق تو با ما چیه؟     تو ضعیف ترین انسان روی زمینی .

و تمام جادویش را بکار برد از تمام بدنش انرژی ساتع میشد. او را به زمین زد. و باعث شد تمام قدرت های پلیدی اش بریزد. و دیگر نتواند از احساسات منفی استفاده کند.

اترنا ادامه حرفش را داد: تو ضعیف ترینی چون.............احساسات نداری.

و بعد وردی خواند ؛ قدرت های لیدی باگ و لیدی کت را جذب کرد و به قدرت مطلق تبدیل شد و گفت: آرزو می کنم ریگاتا از این دنیا و تمام قدرت هاش منع بشه . بمیره و به خاکسترتبدیل بشهو دیگه هیچ وقت نتونه از هیچ قدرتی استفاده کنه.

هنوز لحظه ای از حرف او نگذشته بود که آرزویش برآورده شد و تمام ابر قهرمانان برای او فریاد شادی کشیدند.  اما وقتی او را دیدند لبخند بر لبهایشان خشک شد . او دیگر جادویی نداشت که بتواند با آن خود را نگه دارد. حتی پاهایش هم حرکت نمی کردند.

او در کنار کت نوار افتاده بود.

آترنا: مستر باگ ! لیدی کت ! تبدیل به قدرت مطلق بشین و کت نوار رو زنده کنین !

لیدی باگ : نه! در ازاش ممکنه کسی بمیره! همین الانم قطعا در ازای مرگ اون کسی زنده شده.

ملکه لبخندی زد: نگران نباش مشکلی پیش نمیاد. من از آیندش خبر دارم . به من اعتماد کنین.

آنها کت نوار را زنده کردند ولی با زنده شدن کت نوار ملکه آترنا از بین رفت.

تمام دوستانش با دیدن این صحنه شکه شدند. اترنا خود را فدای کت نوار کرده بود. 

 اما ناگهان گرد و غباری آمد و یک نوشته در کاغذ را نمایان ساخت. یادداشت از او به جا مانده بود: لیدی باگ و کت نوار عزیز! پادشاه معجزه آساها ! اگر این یادداشت را می خوانید یعنی من دیگر در دنیای فانی شما حضور ندارم . اما ناراحت نشوید . من در دنیای کوامی ها از دور شاهد شما خواهم بود.

لیدی باگ: گردونه خوش شانسی تو همین حالا هم فعاله و همیشه فعال بوده . چیزی که گردونه خوش شانسی به تو داده بود: عشق بود. همان احساسی که با ان ریگاتا را شکست دادیم. حالا با گفتن میراکلس لیدی باگ ,هم مردم از دنیای کوامی ها بر می گردن و هم کره زمین به حالت عادی بر می گرده همه چیز درست میشه.

در ضمن به جای این که ریگا تا مرد ؛ مادر آدرین آگرست به زندگی برگشته و من به جای باز گشت کت نوار برای یک ماه از بین شما میرم .

دلین! شبی که ماه طلایی میشه و نورش قرمزه با خوندن ورد بازگشت می تونی من رو به زندگی فانی بر گردونی پس نگران من نشید .

لیدی باگ , کت نوار و دلین هر سه با خوشحالی یددیگر را به آغوش کشیدند و فریاد شادی سردادند از انی که دوستشان که دنیا را نجات داده نمرده و کت نوار هم زندست و مادر آدرین آگرست هم به زندگی بر گشته .

ادرین که فهمیده بود مادرش به زندگی برگشته بود انقدر خوشحال بود که داشت بال در می آورد.

ریناروژ گفت : خب پس این بار هم با هم میگیم کفشدوزک معجزه آسا

و همه با هم گفتند کفشدوزک معجزه آسا .

 و همه چیز به حالت عادی برگشت. به جز آترنا که تا ماه آینده در دنیای کوامی ها حبس بود.

 

ادرین : مادر ! بالا خره برگشتی؟

امیلی: بله پسرم . (و اورا در آغوش فشرد)نمی دونی چقدر دلم برات تنگ شده بود.

آدرین بوی مادرش را با تمام وجود به ریه هایش داد.

گابریل با دیدن امیلی لوازمش از دستش افتاد و به سمتش دوید: امیلی این خودتی؟

و شارل با ارتباط ذهنی از دور نظاره گر آنان بود.

شب ماه طلایی بود. هر سه ابر قهرمان دلین , لیدی باگ و کت نوار آمده بودند تا بازگشت شارل را جشن بگیرند.

ساشا ورد را خواند . همزمان نور های قرمز از ماه طلایی به زمین می رسید که کم کم نمایی از شارل به وجود آمد و بعد بدن او ساخته شد.

با دیدن برادرش احساس امنیت کرد و بعد با نگرانی به سمت کت نوار رفت . از سر تا پایش را نگاه کردو بعد از را در آغوش گرفت: خیلی خوشحالم که چیزیت نشده . خیلی نگرانت بودم.

کت گفت : ازت ممنونم . به خاطر فدا کاریت.. شارل از بغلش بیرون اومد. . همه را در آغوش گرفت.  و کت نوار گفت : والا من هنوزم نفهمیدم چطور شد که شکستش دادین .

ساشا گفت : طبیعیه که ندونی چون اون موقع داشتی ریق رحمتو سر می کشیدی داداش.

و همه خندیدند.

شارل : جوابت فقط یه کلمست: اعجاز ! اعجاز عشق

کت : این که شد دو کلمه!!؟؟

و همهگی خندیدند

اینم از پایان داستان پر فراز و نشیب اعجاز



خب دوستان دومین رمانمو هم به طور کامل براتون گذاشتم . امیدوارم ازش خوشتمون اومده باشه و لیاقت نظراتتون رو داشته باشه 

اما بازم ازتون می خوام برام نظر بنویسید . من همیشه منتظر نظراتتون هستم 

میراکلس فصل 4 قسمت 2 (z)


ببخشید که دیر شد 

گفتم با زیرنویس بیاد بعد براتون لینک بزارم


میراکلس فصل چهار قسمت دو زیرنویس فارسی (قسمت حقیقت) - نماشا

رمان اعجار پارت 10(z)

اینم از پارت 10   

بعضی ها خیلی خوششون اومده . ازنظراتشون ممنونم.


پارت دهم

دانای کل

نیمه شب شده بود. ساشا و شارل برای آموزشات اولیه و آشنایی ابر قهرمانان جدید با یکدیگرقرار گذاشته بودند بعد از نیمه شب یکدیگر را ملاقات کنند.

بنا به احتیاط معجزه آسایی دست کسی ندادند.

ساشا و شارل بعد از نیمه شب تبدیل شده و به دنبال ابرقهرمانان جدید رفتند.

شارل:

 پیش آدرینا رفتم. بیدار بود. بهش علامت دادم . پنجرشو باز کرد و منم دستشو گرفتم و رفتیم یه جای خلوت . معجزه گر گربه رو در آوردم و بهش دادم . توی همون نیم ساعت که موقع فشن برده بودمش کلی با کوامیش صمیمی شده بود. معلوم بود اونم مثل آدرین از ابر قهرمان بودن خوشش میاد.

با خودم گفتم: نمی دونم دلین در چه حاله.

آدرینا به سمت من برگشت: دلین کیه؟

با لبخند نگاهش کردم: دلین جواهر ساز معجزه آسا هاست. بهش پادشاه معجزا آسا هم میگن. خب نمی خوای تبدیل بشی؟ فقط باید کلمه رمز رو بگی : گرگ پنجه ها تیز.

وای چقدر لباس ابر قهرمانیش قشنگ بود . واقعا به وجد اومدم.

خودشم خیلی خوشش اومده بود.

 من: خب باید در مورد اسلحت و کار کرد هاش یاد بگیری.

دانای کل

ساشا و هریت با هم سنگ هایشان را وا کندند و هریت بالاخره به ساشا اعتماد کرد . ساشا هم معجزه گر کفشدوزک را به هریت داد تا تبدیل شود  . بعد هم روش کار کردن با مهجزه آسا را به او آموخت.

بعد به محل قرار رفتند. مرینت و آدرین از قبل تبدیل شده بودند و جایی در نزدیکی محل قرار کیشیک می داداند.

کت: فکر می کنی بعد از تمام این قضایا چی بشه؟ بالاخره می تونیم یه نفس راحت بکشیم؟

لیدی : ما همیشه از پس تمام مشکلات بر اومدیم اونم فقط با اعتماد و عشقی که نسبت به هم دیگه داریم. قدرت عشق هیشه پیروزه.

کت نگاهی عاشقانه به بانویش انداخت : از کی تا حالا.........من انقدر جذبش شدم. حتی بیشتر از قبل.

داشت به دختر کفشدوزکی نگاه می کرد که متوجهش شد. چانه اش را گرفت و چرخاند سمت محل قرار : بهتره حواست به محل قرار باشه این طوری تو دردسر می افتیم.
کت لبخندی زد و تمرکزش را به اطراف داد.

در همان لحظه خواهر و برادر از دو ابر قهرمان جدید فاصله گرفتند و آنان را به سمت محل قرار بدرقه کردند.

کت گفت : نگاه کن برخورد اولشون چطوریه.فکر می کنی مثل ما بشن؟

لیدی: جنسیت هاشون بر عکس همه واسه همین نمی دونم چی جوابتو بدم. ولی فکر کنم مستر باگ عاشق لیدی نوار بشه و لیدی نوار پسش بزنه.

اما وقتی آن دو قهرمان جدید یکدیگر را دیدند, چنان محو یکدیگر شدند که زمان و مکان از دستشان در رفت.

مستر باگ زود تر به خودش آمد : سلام من مستر باگ هستم . پادشاه دلین گفت قراره از این به بعد با هم کار کنیم.

با این حرف لیدی کت به خودش اومد : اوه بله ایشون رو میشناسم و من از طریق ملکه آترنا پیش شما فرستاده شدم. من هم لیدی کت هستم.

کت نوار: ای بابا اینا که عشقشون دو طرفست. حسودیم شد.

لیدی باگ: به چی ؟ این که از همون اول عاشق هم شدن؟

کت نوار سر پایین انداخت: عشق من دفعات زیادی منو پس زد.

لیدی باگ خواست از دلش در بیاره: چون عاشق خود واقعیت بود. خواست او را ببوسد . چشمانشان را بستند ولی همان لحظه زمین لحظه ای شروع شد که ضد حالی به همه ابر قهرمانان بود.آترنا سریع تبدیل شد و به بالا پرواز کرد: خدای من همین الان شروع شد. این دو تا ابر قهرزمان هنوز به ابزار هاشونم عادت ندارن. شاید نتونن خوب با هم کار کنن.

دلین(ساشا)در نزیدیکی آترنا متوقف شد: درست می گی ولی دیگه وقت نداریم .

آترنا خواست بره که دلین دستشو گرفت: فقط یه چیز ازت می خوام .لطفا نمیر!!

آترنا دستشو از دست دلین آزاد کرد و با حالت جک گفت : نمی تونم تضمین کنم ولی تو خودت باید زنده بمونی . نا سلامتی رفتی قاطی مرغا و بعد خنده کنان دریچه ای برای تماس درست کرد

در آن چهره مکث ظاهر شد : مکث ! من آترنا از همکارای لیدی باگ هستم . مأموریت اصلی حالا شروع شده . مختصات رو برات می فرستم . با همه ابر قهرمان ها به اینجا بیا مبارزه ما داره شروع میشه.

همین چهار جمله برای مکث کافی بود که سریعا تبدیل بشه و بقیه تیم رو جمع کنه.

دلین: تا اونها بیان ما باید یه کارایی بکنیم.

آترنا : نه !!؟؟! تا کامل خودشو نشون نده ما نمی تونیم کاری از پیش ببریم. تا اون موقع فقط من می تونم از مکانش مطلع باشم.اونم بخاطر اون آمیختگی ذهنی که باهاش داشتم.

استر باگ واستر کت اومدن بالا پیش ما : چه اتفاقی افتاده

دلین: متاسفانه جنگ ما از همین الان شروع شده . آترنا ! اون زوج دیگه رو به مهارت های مورد نیازشون مجهز کردی؟

آترنا زیرچشمی به دلین نگاه می کنه. اون معجزه گر ها قدرتشون از زوج اصلی خیلی بیشتره . از قبل همه چی داشتن.در همان لحظه زوج ابر قهرمان دوم هم بالا آمدند و در کنار بقیه ایستادند . زمین زیر پایشان داشت از هم باز می شد و از ان مایع مذاب خارج می شد .تمام خانه ها در حال ریزش بودند.

لیدی کت : باید شهروندا رو نجات بدیم.

مستر باگ همون طور که توی باگ فونش نگاه می کرد گفت : ولی کجا باید ببریمشون . تمام کره زمین داره این جوری میشه این انشعابات داره کل کره زمین رو تحت تاثیر قرار میده.

آترنا حالت جادویی گرفت و گفت : در اون صورت از دنیای مادی خارجشون می کنیم که نه به جسمشون نه به روحشون آسیبی نرسه. و با خوندن وردی و استفاده از جادویی عظیم باعث شد در تمام شهر نور هایی بدرخشن . اون نور ها در اصل مردم و بودن که از جهان عادی خارج و به دنیای کوامی ها می رفتن.

دلین و تمام ابر قهرمانان از این کار تعجب کردن .

مستر باگ: چطور این کارو کردی . توی تمام سیاره این اشعه ها ساتع شدن .

لیدی باگ : یعنی تو مردم تمام کره رو به دنیای دیگه بردی ؟ ولی کجا . مگه نگفتی دنیای کوامی ها راه ورود و خروجش واضح نیست.

آترنا همان طور که داشت انرژی جمع می کرد گفت : دیشب یه رویای واضح دیدم اونجا فهمیدم. همون موقع هم امتحانش کردم و فهمیدم همونطوریه که دیدم.ولی خیلی انرژی ازم می بره و حسابی ضعیفم می کنه.

 

همه حتی دلین با تعجب به این همه قدرت آترنا قبطه خوردند. او 8 میلیارد نفر را از کره زمین محو کرده بود.

بی خود نبود که ریگاتا اینقدر خواهان این قدرت بود.

ریگاتا خودش را نشان داد : پس میبینم که دوستاتم جمع کردی. اما نباید قدرتت رو برای نجات اون فرومایه ها مصرف می کردی.

آترنا جلوتر رفت: تازه کجاشودیدی این تازه اولشه.

و ناگهان دریچه ای پشت سر ابر قهرمانان باز شد و مکث و دوستانش از آن وارد شدند.

و مبارزه شروع شد. 

رمان اعجاز قسمت 9(z)

به به  

می بینم حسابی از پارت قبلی خوشتون اومده بود.منم جوگیر شدم سریع پارت بعد رو براتون گذاشتم 

برید بخونید لذت ببرید.


پارت نهم

دانای کل(راوی)

روز اجرا فرا رسیده بود. همه استرس داشتند به غیر از شارل که در کمال آرامش در کنار بزرگتر ها نشسته بود. شارل معجزه گر های ابر قهرمانان جدید یعنی گربه و کفشدوزک که از دنیای کوامی ها آورده بود را در لباسش پنهان کرده بود. آماده بود تا به محض دیدن هریت و آدرینا انان را از سرنوشت و تقدیرشان آگاه کند.

اجرا کنندگان را به پشت صحنه بردند. به رسم ادب و مهمان نوازی اول نمایش مدل های فرانسوی انجام شد . وقتی کارشان تمام شد به تماشا چی ها پیوستند.

شارل: کاگامی!! میشه بزاری پیش ساشا بشینم؟؟ کارش دارم.

کاگامی نگاهی به هردو انداخت و بی حرف بلند شد و کنار مادرش نشست.

شارل: ساشا !!!الان میان آماده ای؟؟ باید به محض اینکه اجرای دختره تموم شد من دختره رو بیارم تو هم پسررو . توی مکان مقرر شده ابر قهرمان ها همدیگه رو میبینن. در ضمن ، پسره روی صندلی های ردیف جلو شماره 18 نشسته .

ساشا: او میبینم یکی خیلی مستقل شده! حتی نزاشتی یه کاری رو من انجام بدم.

شارل با ناراحتی ساختگی و چشم نازک کنان گفت: وقتی داداشت که بهش تکیه می کردی میره قاطی مرغا باید خودت یه حرکتی بزنی یا نه. و چشمکی حواله کرد.

و معجزه گر کفشدوزک که قرار بود به دست هریت بیفتد را یواشکی به ساشا داد.

ساشا هم سری تکان داد و به صحنه خیره شد.

مرینت در صندلی کناری شارل نشسته بود: ببینم همه چی روبه راهه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

شارل لبخند اطمینان بخشی زد: روبه راه میشه.

تمام مدلینگ ها به ترتیب رد شدند و آخرین نفر هم آدرینا بود. با علامت شارل هر دو بلند شدند .

شارل به سراغ آدرینا رفت . در پشت صحنه او را گرفت و به کناری کشید. آدرینا خیلی ترسیده بود. می خواست با شارل درگیر شود اما شارل به حرف آمد :نترس. من برای کار مهمی اومدم بهت آسیب نمی زنم. باید حرف بزنیم. دنیا درخطره و ما بهتون احتیاج داریم.

آدرینا با این حرف آرام شد و شارل هم با جادو درجا به محل مخفی رفت.

آدرینا که انگار تازه متوجه حرف های شارل شده باشد گفت: اینجا چه خبره؟؟؟؟ تو کی هستی؟؟ یعنی چی دنیا تو خطره؟؟ چی باعث شده فکر کنی یه مدلینگ میتونه دنیا رو نجات بده؟؟؟ تو چطوری مارو از سالن به اینجا آوردی؟؟ منظورت از بهتون چیه؟ یکی دیگه هم هست؟

بعد گارد گرفت و گفت: اگه حرف نزنی خودم به حرفت می آرم.

شارل مثل همیشه آرام و با متانت جلو امد و دستان ادرینا را در دست گرفت: چقدر استرس داری . نیاز به خشونت نیست لطفا بشین همه چی رو برات توضیح میدم.

و دو صندلی ظاهر کرد یک صندلی کوچک هم ساخت و یورا را صدا کرد:یورا لطفا بیا بیرون!!

با بیرون آمدن یورا از کت شارل آدرینا با تعجب عقب رفت:اون دیگه چیه؟؟

یورا تعظیم کوتاهی کرد: سلام! من یورا کوامی ملکه هستم. ملکه شارل با کمک من تبدیل به ملکه کوامی ها میشه.

آدرینا می خواست حرکت دیگری کند که شارل با جادو او را روی صندلی نشاند:همه سوالات جواب داده میشه فقط الان باید بشینی.

شارل: همونطور که میدونی من شارل مگنت مدلینگ مهمان برنامه امشب از فرانسه هستم. من از دوستان نزدیک لیدی باگ و کت نوار هستم.در واقع همکاریم.

آدرینا: آهان!! پس اونها هم با کوامی تبدیل به لیدی باگ و کت نوار میشن .

شارل: خیلی باهوشی. حالا می فهمم چرا انتخاب شدی. داشتم می گفتم؛ همونطور که میدونی ما ارباب شرارت رو شکست دادیم ولی یه دشمن دیگه اومده سر راهمون که قدرتش از لحاظ جادویی و معجزه آسایی و ذهنی و....ده برابر ماست. من یک بار به طور ذهنی با اون مبارزه کردم ولی اون یه جورایی برنده شد.(و دستش را به پایش کشید) بعد از اون یه رویای واضح دیدم که توش تو و یه نفر دیگه رو نشون میداد.

شارل دستش را داخل کتش کرد و معجره آسا را جلوی آدرینا گرفت: آدرینا تو یه ابر قهرمان منتخبی.تو از طرف ارواح معجزه آسا برای داشتن معجزه آسای گربه 2 (یا گربه مونث)انتخاب شدی.

و جعبه معجزه آسا را به دست آدرینا داد.

آدریناکه از این خبر شوک زده شده بود بی حرکت به جعبه چشم دوخت. این دقیقا همان چیزی بود که از ماه ها پیش به آن فکر می کرد. دلش می خواست بدون توجه به مقام خانوادگی و محدودیت هایی که مادرش برایش تعیین می کرد زندگی کند. و حالا این فرصت جلوی چشمانش بود . جعبه را برداشت و آنرا باز کرد.
گرگ از جعبه بیرون آمدو روبروی آدرینا قرار گرفت:سلام. من گرگ هستم. کوامی گربه. و شما؟

آدرینا:من هم آدرینا هستم..............................................................

 

 

هریت ول کن نبود. ساشا دیگر طاقتش تمام شد و با جادو هریت را از خودش دور کردو او را در زنجیری تشکیل شده از جادو قرار داد: خب بزار حرف بزنم بعد حمله کن. عجب گیری افتادیم. کاش با شارل عوض بدل کرده بودم.

هریت که با دیدن جادو در دستان پسری هم سن و سال خودش تعجب کرده بود آرام گرفت:تو کی هستی؟؟؟

ساشا با اعصابی خط خطی صدایش را بالا برد: خو می مُردی همون اول اینو می پرسیدی؟؟؟ الا باید زور بالا سر شما پسرا باشه؟؟؟

هریت ابرویی بالا انداخت:خودتم پسری ها

ساشا که کم آورده بود روی زمین نشست و جادوی زنجیرش را خنثی کرد:آره ولی اصلا برادر خوبی نیستم.

هریت کنار ساشا نشست:چی شده؟؟؟؟؟؟؟؟نمی خوای بگی چرا منو آوردی اینجا؟؟؟؟

ساشا: حالا اگه بگم گوش می کنی؟

هریت سری تکان داد.

ساشا : داستانش مفصله. با دقت به حرفام گوش کن..................

 

همه بیرون آمده بودند و منتظر شارل و ساشا بودند.

مرینت به آدرین گفت: نکنه اتفاقی براشون افتاده؟

آدرین : نه بابا مگه الکیه . تا سه سوت دیگه پیداشون میشه.

همان لحظه ساشا و شارل در کنار آدرینا به بقیه پیوستند.

ساشا: ببخشید داشتیم با این مدلینگ آمریکایی حرف می زدیم که زمان از دستمون در رفت.

گابریل : نباید از ما دور می شدین ممکن بود اتفاقی بیفته.

خلاصه بعد از این که از ادرینا خداحافظی کردن رفتن به خونشون و منتظر شدن .

سلام دوستان(m)

سلام دوستان

ببخشید خیلی وقته فعالیت نکردم چون کار داشتم



بچه ها من تا دو سه ماه دیگه نمی تونم پست بزارم چون امتحان دارم ببخشید 


شاید سرم یکم خلبت شد بیام یه پست کوچولو بزارم 


دوستتون دارم 


بای بای

براتون آرت آوردم(z)
























خب امیدوارم خوشششتون اومده باشه 

فعلا بای بای

رمان اعجاز قسمت 8(z)

اینم از قسمت هشتم امیدوارم لذت ببرید.



پارت هشتم

دو روز بعد

ساشا: پاشو خوابالو. لنگ ظهره!!!!

به ساشا سلام کردم و از تخت اومدم پایین و به سرویس بهداشتی اتاقم رفتم. قرار بود امشب به نیویورک بریم. تمام وسایلی که باید می بردم یه کوله پشتی از وسایل ضروریم بود. بقیرو با پست هواپیمایی فرستاده بودم نیویورک. نا سلامتی قرار بود یک ماه اونجا بمونیم.

ساشا: ببینم حالت خوبه؟؟؟

من : آره خوبم.

ساشا با حالتی نیمه متعجب و زیرچشمی به من نگاه کرد: برای رفتن هیجان نداری؟؟؟؟؟ اولین تجربته ها!!!!!!!!!!

من: نه همه چی عادیه. غیر از اینکه بخوای غیر عادی باشم

لبخندی زد . خیالم راحت شد که دیگه ازم دلگیر نیست

داشتم از دستشویی می اومدم بیرون که مچ دستمو گرفت: بابت دیروز متاسفم نمی دونستم در باره کاگامی ناراحت میشی

به چشماش نگاه کردم: اولش ناراحت شدم که اولین نفر از خودش شنیدم ولی انگار با هم مشکلی ندارین ؟ پس منم مشکلی ندارم.و اینکه به من نگفته بودی قراره توی نمایش شرکت کنی اما خب دیگه همه چی رو که من نباید بدونم!!!

ساشا که انگار خیالش از بابت من راحت شده بود گفت: خیله خب پس آماده شو دیرم نکن.

و سریع رفت بیرون.

خب اینم از کیف. پریروز روز خیلی عجیبی بود. فهمیدم کاگامی و ساشا همو دوست دارن ولی من آخراز همه فهمیدم.

تک خندی ای کردم و به طرف اتاقک پرو اتاقم رفتم . بعد از پوشیدن لباسام سمت آینه رفتم و یه کرم ویتامینه ضد آفتاب زدم .نگاهی به موهام انداختم و با خودم گفتم: امروز چه مدلی بزنم؟؟؟

یورا که تازه بیدار شده بود اومد کنارم و گفت: یه مدل راحت و جمع و جور که توی هواپیما اذیتت نکنه.

من: ایده خوبیه .

با جادو موهامو دو دور تا کردم و با یه گیره بالا محکمشون کردم.یه نیم گوجه ای(یعنی یکم بالاشو تپل کردم بقیشو آویزون نگه داشتم)

یورا: ببینم شارل موهاتو چند وقته کوتاه نکردی؟؟؟

تک خنده ای کردم: از وقتی 10 سالم بود. الان 17 سالمه. یعنی حدود 7 سال.

یورا حسابی تعجب کرده بود: برای همینه که انقدر بلنده. میدونی هربار میبینمت بازم برام تازگی داره اینکه موهات تا زانوهات میرسه. قبل از اینکه جادو بگیری چطور جمعشون می کردی؟؟؟

خنده خبیثانه ای کردم: من جمعشون نمی کردم. خدمتکارا واسم انجام می دادن.

یورا : پس حس و حال مال تو بود خرابی و زحمتش مال اونا.

من :من هیچوقت به کاری مجبورشون نمی کردم. خودشون دوست داشتن با موهای من تمرین کنن. خوششون می اومد. منم سرگرم می شدم.

صلح بین دو طرفمون بر قرار بود.

 

 

از زبان مرینت:

 خیله خب اینم از این. همه چی آمادست.

از موقعی که ریگاتا به جنگ ذهنی با شارل اومد دارم به این فکر می کنم که چرا گردونه خوش شانسی چیزی بهم نداد. حتی تیکی هم چیزی در این باره نمی دونست . یعنی ما هیچ شانسی در برابر ریگاتا نداریم؟؟؟

گذشته از این به دستور ملکه آترنا(همون شارل) معجزه گر ها رو بین همه تقسیم کردم و حتی معجزه گر کاگامی رو هم بهش دادم.  همه معجزه گرها الان صاحب دارن بجز پروانه و طاووس که شارل گفت خودش و ساشا می پوشنشون.

خیله خب. مثل اینکه دیگه چیزی نمونده. دیگه باید منتظر بمونم تا شارل و ادرین و بقیه برسن.

 

از زبان آدرین:

باورم نمیشه کاگامی هیچ مشکلی با من و مرینت نداره. البته بیشتر تعجبم برای اینه که ساشا و کاگامی رو با هم میببینم. ساشا از کاگامی خوشش اومد. البته بهتر. دیگه مرینت از این بابت نگران نمیشه. ولی انگار شارل ناراحت بود که کاگامی دل داداششو بردهJ

پدر: آدرین ما حاضریم.

آدرین: بله پدر اومدم.

همراه با خانواده سوروکی به مقصد فرودگاه سوار ماشین شدیم

از زبان شارل:  توی هواپیما بودیم. ترتیب صندلی ها باعث شده بود  بد ترین جا گیرم بیاد

ناتالی پیش آقای آگرست ، مرینت پیش آدرین ، ساشا پیش کاگامی ، منم پیش خانم سوروگی.

باورم نمیشه از دخترش فرار می کردم حالا گیر مامانش افتادم.

خانم سوروگی واقعا عجیبه. با استفاده از صدا ها تمام اجزای اطرافش رو مجسم می کنه. از کجا می دونم؟؟ خب رفتم تو ذهنش دیگه. خخخخخخخخخخ واقعا دیدن اطراف از دید خانم سوروگی جالبه.

سوروگی: میشه بپرسم چی انقدر جذابه که بهش می خندین خانم مگنت؟؟!!

قشنگ لبخندم ماسید. یعنی فقط باید جای من میبودین تا می فهمیدین ماسیدن خنده چطوریه.

سوروگی: جواب منو نمیدین؟

تک سرف ای کردم: خب راستش داشتم به این فکر می کردم که اجرامون چطور پیش میره. واسم لذت بخش بود.

و با لوس ترین حالت ممکن سرمو کج کردم .

خانم سوروگی : فکر نمی کنم خیلی جالب باشه.

واااااای. دختر کو ندارد نشان از مادر. دختر و مادر عین همن. مامانشم عین خودش می زنه تو ذوقت.

پس جوابشو ندادم .

خانم سوروگی: سکوت علامت رضاست؟؟

دیگه جوش آوردم: نخیر وقت آوردن غذاست.

انگار خوشش اومده بود عین بچه ها ادامه داد: این از اون اعلام جنگاست؟

من : انگار یکی تو صف شفاست

-: این حرفت یه جور خطاست

من: خطا هم یه جور بهاست

-: اشعارت چه زیباست

من : بخاطر الهام از دنیاست

مرینت: بیدار شو. شارل!!!  شارل!!!!! پاشو رسیدیم.

چشمامو باز کردم. یعنی تمام مسیرو خوابیدم؟؟؟؟؟ اون وقت اسم خرسا بد در رفته.

چه خواب عجیبی. آدرین و مرینت اومده بودن بالای سرم و صدام می کردن. چشمامو مالوندم و گفتم: ساشا کجاست؟

آدرین: پیش کاگامی.

راس میگه چرا خودم نفهمیدم؟؟ دیگه باید عادت کنم الان خودمم و خودم.

مرینت اومد کنارم: ببینم خواب هم دیدی ؟؟؟ میگن خواب های توی هواپیما با خواب های عادی فرق دارن.

با یاد آوری خوابم تک خنده ای زدم : آره . خواب دیدم دارم با مامان کاگامی کل کل می کنم.

مرینت انگار چشاش داشت از کاسه در می اومد : چی؟؟؟؟؟ من منظورم این بود که خواب درباره معجزه گر ها و اینا دیدی یا همچین چیزی. اما........

با خنده, پنهونی به من نگاه کرد: دختر تو توی خندوندن محشری یادم باشه بعد از ماموریت فعلی مون حتما توی یه برنامه کمدین ثبت نامت کنم.

منم که بدجور ضایع شده بودم و حرفی برای گفتن نداشتم به آدرین نگاه کردم که دیدم به زور داره جلوی خودشو میگیره که نخنده.

خوبه هواپیما خصوصی بود(یعنی مال آقای آگرست بود. خودش خریده بودش و فقط خودمون توی هواپیما بودیم. اون موقع هم همه از هواپیما خارج شده بودن و منتظر من و مرینت بودن)

و گرنه خدا میدونه با خنده های آدرین و  مرینت مردم چطوری نگاهمون می کردن.

از هواپیما خارج شدیم و به سمت خونمون توی نیویورک حرکت کردیم.

دیگه روز شده بود. قشنگ توی هواپیما ساعت خوابم برای زمان نیویورک تنظیم شد. آخیش..............

وقتی همه مستقر شدن به اتاقم رفتم تا وسایلم رو بچینم. در حالی که همه خواب بودن.

بعد از چیدن وسایلم روی تخت ولو شدم. تا چشمامو بستم وارد یه رویای واضح شدم. وای دوباره نه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

 

 

 

 

یه خبر خوب برای دنبال کنندگان رمان یک ابر کپی کار

سلام سلام 

می دونم به خاطر تاخیر رمان می خواین کلمو بکنین ولی خوب یه سری مشکل توی رمان بود کهنمی تونستم ادامش بدم 

در اصل زده بودم داستان رو خراب کرده بودم 

اما حالا می خوام ادامش رو بنویسم 

فقط یه مشکلی هست 

من پارت هفتم  و ششم رو که قبلا گذاشته بودم رو دوباره بازنویسی کردم و یه قسمت هاییش رو تغییر دادم

برید دوباره بخونیدش

اینم لینکش

https://miraculousladyblog.blogsky.com/category/%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%a7%d8%b9%d8%ac%d8%a7%d8%b2-z-

اینم لینک قسمت 6 

https://miraculousladyblog.blogsky.com/1399/11/04/post-557/%d8%b1%d9%85%d9%86%d8%a7-%d8%a7%d8%b9%d8%ac%d8%a7%d8%b2-%d9%be%d8%a7%d8%b1%d8%aa-6-z-

من امشب قراره تا سحر بیدار بمونم براتون پارت های جدید رو بزارم 

اگه خوش شانسی بیارم امشب رمان اعجاز رو کامل می کنم براتون (تمامش می کنم)


پس تا بعد به من متصل بمونین