Miraculous lady bug and cat noir

Miraculous lady bug and cat noir

خبرهای جالب و جدید از فصل های جدید میراکلس . عکس و فیلم های جذاب از میراکلس . مطلب ها و خبرهای مهم از میراکلس
Miraculous lady bug and cat noir

Miraculous lady bug and cat noir

خبرهای جالب و جدید از فصل های جدید میراکلس . عکس و فیلم های جذاب از میراکلس . مطلب ها و خبرهای مهم از میراکلس

رمان اعجاز پارت 5 (z)

سلام سلام 

حالتون چطوره؟؟؟؟ ببخشید که زیاد فعالیت ندارم ولی سعی می کنم تا می تونم براتون پست بزارم 

من خیلی بابت جوابی مه به پیشنهادم دادین ناراحت شدم . بنظر میاد خودتونم نمی دونین چی می خواین ولی عیب نداره 

من حرفاتونو ندید می گیرم و فقط بخش بیشتر فعالیت کن رو در نظر می گیرم.

الانم براتون پارت پنجم رمانمو آوردم 

واقعا قشنگه؟؟ دوسش دارین؟؟





توی همین فکرا بودم که صدای ساشا بلند شد .

ساشا : خدای من اینجا چه خبره؟

صداش زدم : ساشا !!! بیا اینجا !! هممه منتظرت بودیم .

ساشا با دیدن من به سمتم اومد و بغلم کرد : خوشحالم که حالت بهتره . خواهر بد اخلاق من .

کمی به خودم فشردمش و جداش کردم .

-: خب اینم از ساشا حالا میشه شروع کنین ملکه ؟

ملکه : قضیه این کوامی های بی بند(بدون معجزه گر) مال بعد از ریگاتاست . گِرِگ دختره و جیکی پسر . البته خودتون می دونین منظورم از دختر و پسرچیه . اگه گرگ و پلگ هر دو تبدیل بشن و با هم همکاری کنن قدرت پنجه برنده از چیزی که هست هم قوی تر میشه . مزیت هایی بهش اضافه می شن که اونو خیلی قدرتمند می کنن .

برای کفشدوزک هم موضوع همینه . البته در حالت های دیگه ای اونو ارتقاع میده . تو ارتقای های زیادی به کفشدوزک لیدی باگ دادی ولی این ترکیب قدرتشون رو بی نهایت میکنه . یه جورهایی قدرت دوباره ساختن یک سیاره یا یک چیز خیلی بزرگ و ابدی رو میده .

شاه : البته بخش خیلی جذابش بخاطر اینه که با داشتن هر دو کنترل کننده گربه، میشه گربه ها رو کنترل کرد . اونها می تونن همانند یک ارتش عمل کنن .

ساشا چانه اش را مالید : ولی کفشدوزک این کنترل رو داره این طور نیست؟

شاه : نه اون فقط در صورت استفاده از گردونه خوش شانسی این فرصت رو داره . ولی اگه مستر باگ هم باهاش باشه........... .

-: خب چی باعث شد که اینا رو بسازین؟

ملکه با غرور گفت : حتما موضوع کنش و واکنش های قدرت مطلق رو می دونید . درسته؟؟

-: بله

خب این دو تا قدرت مطلق نیرو های خواسته نشده رو از بین می بره . یه جور هایی نمی زاره عکس قدرتی بوجود بیاد .

ساشا : چه جالب این جوری همه قدرت ها با ما هستن . درسته؟

شاه نیشخنده زد : تند نرو پسر جون . یه مشکلی هست . دنیا تحمل قدرت های دو  مطلق رو نداره . در اصل گرگ و پلگ می تونن به طور جداگونه تبدیل بشن مثل الان که دختر کفشدوزکی و گربه سیاه تبدیل میشن ؛ ولی نمیشه که هم پلگ و تیکی ترکیب بشن هم گرگ و جیکی. فقط در صورتی میشه ازشون استفاده کرد که در همین دنیا باشن . دنیای معجزه گر ها .

ساشا : خب باید فهمید چطوری میشه وارد اینجا شد . یا کسی رو وارد کرد .

ملکه با ناراحتی گفت: هیچ کس تا به حال نفهمیده چطور باید با اراده خودت وارد اینجا بشی . ما خودمون این جا زندگی می کنیم . حتی نمی دونیم چرا . واقعا هیچ اطلاعاتی در باره این دنیا وجود نداره .

شاه : الانم دیگه وقت رفتنه . برید به دنیای خودتون .

ساشا سرش را کج کرد و گفت : مگه نگفتید کسی نمی دونه که چطور خارج شه ..............

ملکه دستش را به پیشانی اش کوباند . خب برای همین دارم بهتون می گم . می خوام شما یاد بگیرید که برید بیرون .

دیگه نفهمیدم چی شد . چنان با تعجب جیغ کشیدم که به جرئت می تونم بگم کل اون منطقه تکون خورد ::: چییییییییییییییییییییییییی! همین جوری مارو آوردین اینجا که براتون راه خروج رو باز کنیم؟

ملکه لبخنددی شیطنت بار زد : خوشم میاد بچه تیزی هستی . خب ما میریم به بخشی که زندگی می کنیم . اگه تا یک ساعت دیگه نتونستید راه حلی پیدا کنید ما رو خبر کنید تا یه جوری کمکتون کنیم .

ساشا که از زور عصبانیت سرخ شده بود گفت : چشم ملکه حتما !!!           

به ساشا نگاه کردم : آه خدای من تو این موقعیت چرا انقدر عصبانی میشی ؟ باید آروم باشی .

بدون توجه به حرفای من گفت : چطور آروم باشم وقتی اصلا نمی دونم چطور باید مشکلی مثل اینو حل کنم .

شنا کنان (چون در دنیای فضایی هستن) : به سمتش رفتم و گوششو گرفتم . همیشه با این کار آروم می شد و سر شوخی رو باز می کرد : دفعه اخرت باشه با ملکه بزرگ اینجوری حرف می زنی ها ؟؟ من قدرتم از تو بیشتره مگه نمی دونی ؟
با پر رویی دست به سینه شد و حالت آدمای از خود راضی رو در اورد : تو قدرتت از من بیشتره ؟ مگه تو نبودی که توی راند آخر از آخرین مسابقمون باختی؟

منم کم نزاشتم : خب حالا که چی ؟ من یه دختر کوچولو ام که نمی تونم راه برم . دلت اومد منو اونطوری زدی؟؟؟؟

داشتیم می خندیدیم که یهو کوامی ها اومدن سمتمون : شما ها خیلی سرو صدا می کنین . نمی زارین در آرامش تمرکز کنیم .

به سمتشون رفتم : تمرکز می کنین که چی بشه ؟؟؟؟؟؟

گرگ با حالتی متواضع شروع به توضیح دادن کرد : ما وقتی تمرکز می کنیم می تونیم با دنیای بیرون ارتباط بر قرار کنیم .  می تونیم همه جا رو ببینیم من معمولا جاهایی میرم که مخروبن تا در باره قدرت تخریب اطلاعات بیشتری کسب کنم . جیکی هم.............

داشت توضیح می داد که جیکی پرید وسط حرفش : من هم همیشه می رم سراغ نمایشگاه های بزرگ اختراعات و علوم . خیلی خوش می گذره . می خواید شما هم بیاید؟

ساشا کمی در مو هایش چنگ انداخت . بعد با حالت شگفتی به گرگ نگاه کرد : ببینم می شه با فردی هم ارتباط بر قرار کرد ؟ مثلا باهاش حرف بزنیم و ازش بخوایم یه کاری بکنه .

جیکی با شادی جواب داد :  نمی دونم شاید بشه ما چون کوامی هستیم نمی تونیم ولی اینجا دنیای آرزو هاست باید چیزایی رو حتما بلد باشید  .

اینبار من جواب دادم : باید چه مهارت هایی داشته باشیم ؟

جیکی : من دیگه گشنمه نمی تونم جوابتونو بدم . از گرگ بپرسید . و رفت .

گرگ : اگر درست فهمیده باشم شما می خواید با یکی ارتباط ذهنی بر قرار کنید . فردی که این کارو انجام میده باید تجربه ای داشته باشه و گرنه در دنیای آرزو ها گم میشه . برای همیشه .

دوم اینکه ملکه گفت باید ما رو هم ببرید . بهترین کار اینه که چنین نقشه ای داشته باشیم.......................

 

 

به ساشا نگاه کردم : آماده ای ؟  

دانای کل راوی خودمون

سری تکون داد و شروع به خواندن ورد های ساخت جواهر کرد . جواهر های مورد نظر ساخته شدند . 

ملکه را هم از قبل مطلع کرده بودند . برای اتصال کوامی و جواهر باید از سازنده اصلی کوامی ها استفاده می شد .

حالا دیگر جواهرات آماده بودند . ساشا نگاهی اطمینان بخش به شارل کرد و از او خواست تا آرام باشد  .  شارل تمرکز کرد تا بتواند با دنیای بیرون ارتباط برقرار کند .

با اتفاقی که دلیل رویارویی او با ریگاتا بود باعث شده بود ناخودآگاه او قدرتمند شود و شارل بتواند ذهن خود را آزادانه حرکت دهد . دلیل بی قراری های چند روز اخیرش هم همین بود .

با حرکتی که تنها خودش احساس می کرد از بدنش خارج شد و از مرز های دنیای آرزو ها خارج شد .

 

شارل :  توی راه تصاویری از دو تا نوجوون همسن خودم دیدم.

وای خدای من !!!!!!! اینا کسایین که معجزه گر های جدید رو می گیرن ؟ خدای من .  خیلی باحاله!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

پیش مرینت رفتم که اتفاقا بیدار هم بود: مرینت ! مرینت!

مرینت با تعجب اطرافش را نگاه کرد و با دیدن من که  آبی بودم و نور ازم می تابید یهو جیغی کشید و از صندلی افتاد.

کمی کمرش رو مالوند و بعدش بلند شد: ببینم چخبره؟

من: این معجزه گر ها رو بگیر . دونه دونه بپوششون تا کوامی هاشون آزاد بشه . مواظب باش با کوامی دیگه ای ترکیبشون نکنی . باشه؟!

مرینت باشه ای گفت و رفت تا تیکی رو بزاره سر جاش.

بعد گفت: خودت کجایی؟

من: منو ساشا یه جایی گیر افتادیم به لطف ملکه سابق (چشمامو گردوندم)ولی یه راهی پیدا می کنیم تا در بیایم. فقط الان ساعت پیش شما چنده؟

مرینت به گوشیش نگاه کرد : 5:30 دقیقه صبح

راوی

شارل لبخندی زد و رفت.

به دنیای کوامی ها برگشت. اما خیلی انرژی مصرف کرده و خسته بود.

برادرش او را در بغل گرفت تا نخواهد برای تعادل در آن فضای خالی تلاشی کند و خسته تر شود.

ساشا: خب چی شد؟

شارل چشمانش را بست و دستانش را پشت سرش قرار داد و با لبخندی از پیروزی تعریف کردن را شروع کرد: معجزه گر ها رو تونستم بهش بدم. خوشبختانه چون اجسام فیزیکی بودن تونستم انتقالشون بدم. ما هم چون فیزیکی هستیم اگر احظارمون کنن می تونیم بریم بیرون. الان کوامی ها به دست کفشدوزک از این جا میرن بیرون . منو تو رو هم برای بیدار کردنمون میان و ما می تونیم از اینجا خلاص بشیم ولی ملکه و شاه رو نمی دو نم چطور ببریم.

ساشا گفت: می خوای بریم سر قبرشون احضارشون کنیم؟

شارل که اصلا حوصله خندیدن نداشت گفت: نه اونها که جسم فیزیکیشون نابود شده نمی تونیم بیدارشون کنیم.

همان موقع ها بود که جیکی و گرگ نا پدید شدند .

ملکه و شاه آمدند. وقتی شارل برایشان گفت که چگونه می توان از آنجا خارج شد پذیرفتند و رفتند.

ساشا : پس برای باز گشت باید یکی صدامون بزنه. برای همین باید تک نفری وارد این دنیا بشیم .

شارل: همینطوره.

ساشا: ولی هنوز نمی دونیم معجزه گر ها رو باید به کی بدیم.

شارل که انگار با یاد آوری تصاویری که دیده بود ، برق 200 ولت به او وصل کرده باشند چشمانش را باز کرد و سریع خود را از دستان ساشا آزاد کرد. با خوشحالی بالا و پایین شنا می کرد و حرف میزد: پیدا شون کردم. اونها اهل نیویورکن.

ساشا با تعجب گفت: چی ؟جدی میگی؟؟یعنی ما.......

شارل : آره ! آره . یعنی ما می تونیم وقتی برای برنامه فشن شو به نیویورک رفتیم اونها رو پیدا کنیم و با خودمون همراه کنیم.

مدت بسیاری را با یکدیگر درباره ابر قهرمان های جدید حرف زدند. نقشه های بسیاری برای رویارویی با آنها کشیدند.

خب خب خب !!!!!1

امیدوارم قشن

 بوده باشه 

توی نظراتتون بهم بگین که خوشتون اومده یا نه

منتظرتونم بای

یه عکس فان از فروزن باگ(z)

بچه ها یه چیزی درست کردم براتون 

همین جوری داشتم نظراتو می خوندم دیدم یکی بهم پیشنهاد داده فروزن و میراکلس رو ترکیب کن 

منم یه ترکیب زدم باقلوا


خدایی خیلی با نمک شده

اگه از این چیزا خواستین بهم بگین اگه تونستم براتون درست می کنم

تا بعد

رمان اعجاز پارت 4(z)

ببخشید دیر به دیر می زارمش ولی خب نظر نداشت گفتم شاید دوسش ندارین

   



4 قسمت

شارل : نمیزارم دستت به جادوم بخوره .

-: ولی تو همین الانم داری بهم کمک می کنی .

شارل : هرگز !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

: ( صبر کن.............این ذهن منه........من قدرت حکمرانی به ذهن خودمو دارم.......پس نیازی به عصبانیت و خشم نیست )

شارل : نه دیگه بهت کمک نمی کنم . از این به بعد هم بهت اجازه نمیدم که وارد ذهنم بشی .

-:هرگز نمی تونی بمن دستور بدی .

شارل لبخندی زد : منو ول کن .

مرد با عصبانیت گفت : تو باعث مرگ مادرت شدی . اگه به دنیا نمی اومدی تا جادو تو رو انتخاب کنه الان مادرت زنده بود .

حلقه جادویی دور شارل در حال آزاد شدن بود : یادت نره که تو الان توی ذهن منی . من فرمان می دم . تو قادر به کنترل من نیستی . هیچوقت . تازشم ، اگه مادرم به خاطر من و جادوم مرده لزومی نمیبینم هدف مرگ مادرم رو تسلیم تو کنم . تا آخر عمرم به خوبی ازش مراقبت می کنم . همین الان از ذهن من خارج شو . من ملکه خوبی های تمام جهان هستم .

گارد گرفت و شروع به پرتاب جادو به طرف مرد مرموز ناخودآگاهش کرد .

-: نه من نمیبازم . ریگاتا هرگز شکست نخورده و نخواهد خورد .

شارل باز هم لبخند زد این بار طوری خندید که دندانهایش نمایان شد: تو پیرمرد بامزه ای هستی . یادم باشه بعدا به سیرک معرفیت کنم . حالا هم برو که حسابی وقتمو گرفتی . اراده من خیلی قوی تر از تواِ . تا دیدار بعد ریگاتا...............................

و ضربه آخر را به او وارد کرد . اما قبل از محو شدن کامل ریگاتا ، ضربه ای به بدنش وارد شد . ضربه به جایی نخورد جز پاهایش .

ریگاتا نابود شد ولی ضربه ای که در لحظه آخر به پایش خورد باعث شد دوباره پاهایش فلج شود .

...- شارل شارل خواهش می کنم چشماتو باز کن ما بدون تو نمی تونیم هیچ کاری بکنیم    شارل چشماتو باز کن !!!!!

این کت نوار بود که ساشا آنها را خبر دار کرده بود .

شارل : خوبم ولی لحظه آخر یه ضربه از جادوش به پام خورد .

شارل سعی کرد پا هایش را تکان دهد ولی توان کنترل پاهایش را نداشت .

:- بچه ها اون قدرت پاهامو ازم گرفته . طول می کشه تا دوباره به دستش بیارم . مارو بزارین روی زمین و خودتون برین . ساشا منو می بره خونه و میگه یهو افتادم زمین . خودمون یه جوری جمعش می کنیم . ممنون از اومدنتون .

همان لحظه صدای گوشواره های کفشدوزک در آمد .

شارل با تعجب به کفشدوزک نگاه کرد: گردونه خوش شانسی......!!!

سرش را به زیر انداخت و گفت : می خواستیم برای نجاتت از گردونه خوش شانسی استفاده کنیم ولی همون لحظه پیدا شدی .

شارل کمی فکر کرد : خوب چی بهت داد؟

انگار که همه تازه متوجه شده باشند به کفشدوزک نگاه کردند. ولی خود لیدی چیزی ندیده بود .

لیدی : نمی دونم چیزی نداد . اولین باره که می بینم چیزی بهم نداده .

 

 

سه روزی گذشته بود . شارل هیچ پیشرفتی در بهبود پا هایش نداشت . تنها زمانی می توانست خودش حرکت کند که از جادویش کمک بگیرد .

پدرش می خواست برایش دکتر خبر کند ولی هیچکدام موثر نبودند .

شارل نیمی از روز را در اتاقش می ماند و به این فکر می کرد که چرا گردونه خوش شانسی چیزی به مرینت نداده است . و هیچ جوابی جز نا امیدی به دست نمی آورد .

ساشا : خواهر عزیز من داره به چی فکر می کنه؟

شارل سرش را بالا گرفت . کمی به برادرش نگاه کرد و دوباره سرش را به زیر انداخت . بی هیچ حرفی .

چانه شارل را در دست گرفت : شارل عزیزم با من حرف بزن . بگو چی شده؟ چی فکرتو مشغول کرده؟

شارل دستان برادرش را از صورتش جدا کرد و در رختخواب دراز کشید .

شارل در تمام روز حرف نزده بود . غذاهم جز اندکی که پدر مجبورش کرده بود نخورده بود . همه فکر می کردند شارل از موضوع پاهایش ناراحت است . تنها ساشا دلیل اصلی این اتفاق را می دانست . ساشا خواهرش را بوسید و از اتاق بیرون رفت ولی کاش همانجا می ماند چون باز هم خواب های معما وار شارل سر باز کرده بودند .

باز هم خواب های بی امان .

                    از زبان شارل

این جا دیگه کجاست؟

چشمامو که باز کردم خودمو توی یه مکان بی انتها به رنگ بنفش و زرد دیدم .

-: خوشگله نه؟

سرمو چرخوندم . ولی کسی رو ندیدم .

-: دنبال من می گردی؟

سرمو چرخوندم . خدایا این که پپیونه !!!!

-: پپیون تو اینجا چی کار می کنی؟
خب این دنیای کوامی هاست . البته اینجا جعبه آرزوها نیست . چون من از بند معجزه گر آزاد شدم اینجا نگهم می دارن . دو تا دوست دیگه هم دارم که می خوام باهاشون آشنا بشی . اونها کلید های اصلی سرپا موندن اینجان .

پپیون : جیکی!!! گرگ !!! کجایین ؟ می خوام شما رو به ملکه جدید معرفی کنم کجایین؟

--: پپیون باز تو سرو صدا کردی؟ بزار بخوابیما

--: خب شاید کار مهمی داشته باشن جیکی ؟ زود باش بیا بیرون .

پپیون یک کوامی قرمز رو نشونه گرفت : این جیکیه . کوامی کفشدوزک . (به کوامی سیاه اشاره کرد) این هم گرگه . کوامی گربه .

با تعجب به پپیون نگاه کردم : گفتی کوامی های گربه و کفشدوزک ؟ ببینم اونا هم کوامی های خلق کردن و نابودین؟

پپیون با لبخندی مرموز به من نگاه کرد : ببینم شاه و ملکه سابق بهتون چیزی نگفتن نه؟
--: نه بهشون نگفتیم چون فرصتش پیش نیومده بود .

این صدای ملکه پیشین بود که داشت به همراه شاه سابق به سوی آنها می آمدند .

-: ببینم شما ها اینجا چی کار می کنین ؟ این کوامی ها جریانشون چیه؟ چرا چیزی به ما نگفتین؟ اِلّا باید هولتون بدن به سمت گفتن؟

ملکه با تعجب بهم نگاه می کرد . فکر کنم انتظار همچین بی ادبی رو ازم نداشت .

ملکه : فکر کنم هنوز یاد نگرفتی که چطور با یک ملکه حرف بزنی .

من : عذر می خوام ولی فکر نمی کنین این بی اطلاعی می تونه باعث خیلی از اتفاق ها بشه؟

ملکه : شاید کمی حق با تو باشه ولی من نمی تونم همه چی رو در اختیارت قرار بدم مگه الکیه؟ فکر نمی کردم ریگاتا همچین حرکتی بکنه و تو هم از پسش بر بیای فکر کنم دست کمت گرفته بودم .

سرمو انداختم پایین تازه یادم به پاهای بی حرکتم افتاد : ملکه من اونقدرا هم بدردبخور نیستم.

ملکه انگار که از همه چی خبر داشت گفت : می دونم . می دونم !!! هیچ کس از جنگ جون سالم به در نمی بره .

-: راستی ملکه !! گردونه خوش شانسی هیچ چیزی به ما نداد . فکر می کنین دلیلش چی باشه؟

ملکه : اینو واقعا نمی دونم . هیچ دلیلی نداره که همچین اتفاقی بیفته .

کمی سکوت بینمون برقرار شد . همینطور هم سنگین تر می شد . پس خودم دست به کار شدم : ببینم چرا ما منتظریم؟

این بار شاه به حرف آمد : منتظر برادرتیم که بخوابه تا روحشو به اینجا بکشیم .

آهانی گفتم و ساکت شدم . نگاهم به سمت کوامی های مرموز کشیده شد . جیکی مثل پلگ رفتار می کرد و گرگ مثل تیکی . ضد هم برای هم .

یعنی این کوامی ها برای چی خلق شدن ؟ ممکنه گرگ برای تیکی و جیکی برای پلگ باشه ؟ ممکنه هر کدوم برای تبدیل به یه قدرت مطلق باشه؟

دنیا تحمل دو قدرت مطلق رو داره؟

داشتم به این چیزا فکر می کردم که صدای ساشا بلند شد . 

برای مارال جان

سلام مارال جان

نظری که داده بودید رو خوندم شمارتون درست تایپ نشده 

لطفا زیر همین پست شمارتون رو درست بنویسید تا من بتونم به شما پیام بدم

نباید بین اعدادتون فاصله بندازین 

بدون فاصله بنویسید تا من بتونم درست بخونمش

اگه بتونی به صورت حروفی بزنی هم خوبه

جدید های جرمی(z)

سلام امروز رفتم پست جرمی 

یکی گفته بود چرا عکسی که از پدر مرینت بوده رو نزاشتی 

منم رفتم پدر مرینتو از پیج جرمی در آوردم (

چند تا پست جدیدم گزاشته بود که متأسفانه یا خوشبخختانه نمی دونم اونها فیلم بودن و نتونستم دانلود و آپلود کنم براتون

پس فقط دو تا عکس تونستم بیارم

جدید ترین پوستری که توی پیج جرمی بود



اینم بابای مرینت








من رفتم بای بای


آموزش استفاده از امکانات وبلاگ(z)

سلام وقت همگی بخیر 

راستش امروز که داشتم به نظراتتون جواب می دادم به یه چند تایی برخوردم که یکم ناراحتم کرد 

بعضی هاشم می گفتن چرا فلان پستی که قولشو دادی نزاشتی 

دوستانی که اینجوری میگین، من پستی که قول داده بودمو گذاشتم شما ندیدینش 

چون دانشتون درباره نحوه(روش) کارکرد وبلاگ های بلاگ اسکای کمه (ناراحت نشین از حرفم هااااا!!!!)

پس منم یه پست (همینی که دارین می خونینش) آماده کردم تا درباره امکانات براتون توضیح بدم تا دوباره دچار مشکل نشید


در ضمن من می خوام با عکس بهتون توضیح بدم و توی عکس ها به مربع های سیاهی که کشیدم دقت کنین که نوشته داخلش چیه (منظورش اینه که داره اونها رو توضیح میده)   


خب اون بیضی سیاه گوشه بالا سمت راست . اون سه خط رو اگر بزنید روش ، یک صفحه کشویی مانند براتون باز میشه که می تونید داخل اون صفحه اطلاعاتی از قبیل :( نظر سنجی ها ، لینکستان ، دسته ها، برگه ها ، جدید ترین یادداشت ها ، بایگانی و جستجو) رو مشاهده کنین

حالا دونه به دونه براتون توضیحشون میدم 


نظرسنجی:

توی قسمت نظر سنجی کار خیلی اسونه اما باید چند تا چیز رو بدونین . 

توی نظر سنجی ها دو حالت وجود داره : در حالت اول می تونید فقط یک گزینه رو انتخاب کنین ولی توی حالت دیگه می تونید دو تا چند گزینه رو انتخاب کنین. حالا از کجا بفهمیم چند گزینه ایه یا یک گزینه ای؟ 

از دایره ها یا مربع های کنار گزینه ها 

اگر دایره باشه فقط میتونین یه گزینه رو انتخاب کنین 

اما اگر مربع باشه می تونین هر چقدر گزینه باشه انتخاب کنین 

بعد از انتخاب گزینه های مورد نظرتون روی ثبت نظر بزنید تا نظرتون ثبت بشه 

و تمام!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!



لینکستان 

توی قسمت لینکستان می تونین آدرس وبلاگ دوستای دیگه ما رو هم ببینین و هر کدوم که براتون جذاب تر بود رو بزنید روش و گوشی شما به آدرس اون وبلاگ میره




دسته ها :

مهم ترین قسمت ، قسمت دسته هاست 

شما می تونین هر رمانی یا تئوری رو که می خواید اینجا پیدا کنین . برای مثال من می خوام برم و تئوری ها رو بخونم فقط کافیه بزنم روش تا لیست تئوری ها برام بیاد بالا (البته خودم می دونم تئوری هامون کمه نمی خواد به روم بیاری) 

فقط تنها مشکلی که هست اینه که پست ها به ترتیب تاریخ نشون داده میشن یعنی اگر توی دسته یکی از رمان ها بودی ، باید بری آخرش تا بتونی اولین قسمتشو بخونی 


برگه ها : 

توی برگه ها هم بزنی روشون برات میاره دیگه همین 


و جدید ترین یادداشت ها هم همونطور که از اسمش پیداست جدید ترین یادداشت ها رو نشون میده که این یعنی من سورپرایزی رو که گفته بودم گذاشتم (یکی از نظر دهنده ها اینو ندیده بود و فکر می کرد من پست سورپرایز رو نزاشتم و با عصبانیت یه نظر به وبلاگ داده بود)



قسمت بایگانی :

توی قسمت بایگانی می تونین تعداد یادداشت هایی که توی هر ماه توی وبلاگ گذاشته شده رو ببینید. می تونید بزنید روی دی ماه و تمام یادداشت هایی که توی دی ماه من توی وبلاگ گذاشتم رو یکجا مشاهده کنین


قسمت تقویم :

قسمت تقویم یکم دقیق تر از قسمت بایگانی عمل می کنه اون روز هایی که دورشون صورتیه رو نگاه کنید لطفا!!! این صورتی ها همون روز هایی هستن که من توی وبلاگ پست جدید گزاشتم  می تونید بزنید روشون و پست هایی که اون روز به وبلاگ اضافه شده رو یکجا مشاهده کنین 


جستجو 

توی قسمت جستجو هم می تونین بین پست های وبلاگ ، پست مورد نظرتون رو جستجو کنین. یا یک عبارت که ازش به یاد دارین رو بزنین براتون هر چی داره رو میاره رو می کنه 




خب تموم شد 

امیدوارم راضی باشین و دیگه نظر ندین که چرا فلان پستی که قولشو داده بودی نزاشتیی

دستم چلاغ شد دیگه 

بای تا بعد



سورپرایزی که گفته بودم(z)

سلام به همه امروز صبح گفته بودم که سورپرایز دارم و تا شب می زارمش

سورپرایزم یه دو تا عکس فتوشاپی کاملا ساخت دست خودمه 

بفرمایید 





چطوره؟؟؟؟  خوب در اومده؟؟؟؟ مخصوص واسه شما میراکلسی های عزیز




خب پس کیتی نواری ها چی؟؟؟    مگه میشه شخصیت مورد علاقمو فراموش کنم؟؟؟؟ الان پیشی رو هم می رازم


به به 
خدایی خوشگل شده ها 

راستی فرمت این عکس ها کاغذ آچار هست و برای چاپ پوستر و اینها مناسبه . اگه خواستین چاپش کنین به صاحب کافینتی بگین که اندازش آچاره تا سردرگم نشه 

در ضمن کپی کاملا حرامه  همین الان گفتم بهتون ها


نظر یادتون نره 

منتظرم 

فعلا بای

یه سورپرایز(z)

سلام به همگی 

خواستم بگم امشب منتظر باشین یه سورپرایز کوچولو براتون دارم 

خدایی بیایین ها می خوام خوشحالتون کنم

پس امشب منتظر پست جدید من باشین 

عکس های جالب از پست های جرمی(z)

هلو اوری بادی 

رفتم پست های قدیمی جرمی رو نگاه مردک چه عکسایی بودن . آدم دلش غنچ می رفت . با این که از پست های قدیمی بودن ولی هیچ جای دیگه ای ندیده بودمشون. یه جورایی یه منبع مخفی رو تیغ زدم براتون

خب بریم عکسا رو ببینیم


حدس می زنین این کیه؟؟؟؟؟؟؟ 

این عکس پیکسی گرله  الان عکس ابر قهرمانیشم می زارم



چقدر خوشگله واقعا دوست داشتنیه


یه کیوتی از لیدی باگ خیلی نازه جو جووووووووو



اینم کیوتی از پیکسی گرله 


اینم از قهرمان مرموز ما 

هنوز اسمشو نمی دونم اگه کسی می دونه تو قسمت نظرات منو مطلع کنه



اینم یکی دیگه 

خوشگله نه        مثل این که قدرتش اینه که موهای جادوییش رو به حرکت در بیاره



اینم با دوربین عکاسی از یکی از پوشتر های روی دیوار عکس گرفته شده



اینم یه نقاشی دیجیتالی از پیکسی گرل




اینم یه رمانتیک از شیپ آدرینت     (اینو جرمی زیرش نوشته بود ولنتاین مبارک)



یه پوستر از لیدی باگ که فکر کنم این یکی تکراریه




قبلا وانیا در باره این دختر صحبت کرده بود و پست گذاشته بود 



ببخشید این یکی رو نتونستم دانلود کنم مجبور شدم اسکرین شات بگیرم 

داشتم می گفتم خلاصه که این دختر قراره بیاد و یه ابر شرور جدید باشه




خب ممنون که پست منو دیدین  و اینکه نظر یادتون نره 

خدایی چرا نظر نمی دین ؟؟؟؟؟

نظر هاتونم فقط به کارهای وانیاست پس من چی؟؟؟؟؟ 

پس من منتظرم 

فعلا 

تئوری میراکلس شانگهای (قفل شده رمزو بزن تا باز شه)(z)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

یه تئوری آتشین درباره میراکلس شانگهای (شایدم واقعیت داشته باشه)(z)

سلام دوستان 

امروز داشتم نظراتتون رو جواب می دادم که یکی از نظرات خیلی به چشمم اومد الان عکسشو می زارم








ها چیه؟؟؟ فکر کردین همین طوری می زارم نگاهش کنین این گنج با ارزشو؟؟

راستش این بار می خوام ببینم چقدر برای پست های من هیجان زده میشین می خوام این مطلب رو اتوی یه پست قفل کنم. هر کی رمز رو می خواد بیاد توی هر پستی که راحت بود توی قسمت نظردهی یا گفتینو بگه که رمز پست جدیدو می خواد و منم بهش میدم



 

پست آدرینتی در پیج جرمی زگ(z)

سلام دوستای میراکلسی . امیدوارم یلدا به همگیتون خوش گذشته باشه. منامروز رفتم پست های جدید جرمی رو دیدم و این دو تا عکس خوشمل رو پیدا کردم. برای طرفدار های شیپ آدرینتی      




اینم از مرینت 

چطورن؟؟؟؟؟ من که خیلی ازشون خوشم اومد ولی آدرین قیافش انگار یکم بچه شده نظر شما چیه؟؟؟؟؟؟؟؟


منتظر نظرات و لایک هاتون هستم 

فعلا