Miraculous lady bug and cat noir

Miraculous lady bug and cat noir

خبرهای جالب و جدید از فصل های جدید میراکلس . عکس و فیلم های جذاب از میراکلس . مطلب ها و خبرهای مهم از میراکلس
Miraculous lady bug and cat noir

Miraculous lady bug and cat noir

خبرهای جالب و جدید از فصل های جدید میراکلس . عکس و فیلم های جذاب از میراکلس . مطلب ها و خبرهای مهم از میراکلس

عشق پنهان 9 ( اخر )(c)

عشق پنهان

فصل 9(اخر)

کویین باگ (کفشدوزک ملکه ) با کارپیست میرن که اون یکی گوش واره رو هم بگیرن

کویین باگ:گردونه ی خوش شانسی( چون یکی از گوشواره هاش رو داشت میتونست گردونش رو فعال کنه )

و اون یه طناب میده که یه سمتش به شگل دایره گره خوده( منظورم اینه توش سولاخه و میشه مثلا به یه میخ اویزونش کرد)

کویین باگ:خب... فهمیدم

و با کارپیست میرن که اون گوشواره و معجزه گر پیکاپ رو بگیرن

کویین باگ با یویو عه زنبوریش پیکاپ رو گرفت و کارپیست هم رفت گوشواره رو گرفت و خواست که معجزه گر پیکاپ هم برداره که اون سریع خودش رو ازاد کرد و محکم با لگد کارپیست رو زد و اون داشت پرت میشد تو دیوار که کویین باگ طناب رو پرت میکنه سمت کارپیست و اون رو میگیره بعد کویین باگ با یویوش اونو میگیره و پرت میکنه سمت پیکاپ . پیکاپ هم فکر میکنه که میخواد اونو بزنه به خودش پس میره عقب تر و به یه تیر برق میخوره که یه میخ از بقلش زده بود بیرون.کویین باگ کارپیست رو پرت میکنه سمت پیکاپ و کارپیست اون سولاخ طناب رو میکنه تو میخ و همین جوری باهاش تاب میخوره و با طناب میپیچه دور پیکاپ و اونو زندانی میکنه و در اخر یه گره ی پاپیونی عه خوشگل میزنه و کویین باگ هم معجزه اسای خودش رو دکامل میکنه و از حالت زنبور ملکه ای درمیاد بعد لیدی باگ معجزه گر طاووس رو از لایلا میگیره و بعد با کفشدوزک معجزه اسا همه چیز از جمله کت نوار رو درست میکنه و بعد معجزه اسای لاکپشت رو از نینو میگیره و تا خواست برگرده خونش که کت نوار میاد پیشش و لیدی باگ میپره و بقلش میکنه و...

لیدی باگ:اوه عشقم نگرانم کردی اگه چیزیت میشد خودمو نمیبخشیدم

کت نوار:بانوی من میتونم یه سوال ازت بکنم؟

لیدی باگ:هرچی دلت میخاد بپرس

کت نوار:با من ازدواج میکنی؟

لیدی باگ:معلومه که میکنم

و بعد همو میبوسن(لبی ها)

و بعد با هم میرن خونه ی ادرین و باخوبی و خوشی با هم زندگی میکنن تا ابد

پایان

 


عشق پنهان 8(c)

عشق پنهان

فصل8

کت نوار:اون خودش میدونه>:(

گابریل:چییی!چطوری؟

کت نوار:ااا درسته تو نمیدونی .پنجه ها داخل

گابرل:چیی ادرین .توچرا کت نواری؟>:(

ادرین:اا نمیدونم.تو چرا ارباب شرارت بودی؟

گابرین-_- خب...

که کفشدوزک سر میرسه

کفشدوزک:ادرین چته؟چرا یکهو بردیش من کارش داشتم راستی پیکاپ دوباره برپگشته زود بیا

ادرین:باشه تو برو منم میام بانوی من

کفشدوزک:باشه شاهزاده ی من

و میره

ادرین:شاهزاده ی مننننننن :))))

داشت میمرد از خوشحالی

گابریل:پووف.مسخره ها

ادرین:خب من باید برم کار دارم توهم همین جا بمون

ادرین:پنجه ها بیرون

و داشت میرفت که...

گابریل:مواظب خودت باش پسرم ( این حرف از اون بعیده )

و بعد گربه سیاه بر میگرده و یه لبخند میزنه و بعد میره

همان لحظه پیش لیدی باگ

پیکاپ داشت معجزه گر کفشدوزک رو ازش میگرفت که کت نوار اومد و کفشدوزک رو گرفت و با میلش کفشدوزک رو از پیکاپ دورکرد اما پیکاپ داشت تعقیبشون میکرد بعد گربه ی سیاه کفشدوزک رو میزاره زمین تا با پنجه ی برنده سریع پل رو نابود کنه که اون نتونه دنبالشون بیاد اما پیکاپ دست گربه سیاه رو میگیره و پنجه ی برنده رو میزنه به خودش و اون بیهون میشه و میوفته زمین و بعد پیکاپ میخاست اونو بندازه  توی اب تا بمیره که...

لیدی باگ:نه ولش کن خواهش میکنم

پیکاپ:معجزه گرت رو بده تا ولش کنم

لیدی باگ:باشه باشه معجزه گرم رو بهت میدم

و بعد با گریه میره سمت پیکاپ که کت نوار به هوش میاد و...

کت نوار:نه بانوی من.من ارزششو ندارم( اه چه فیلم هندی )

لیدی باگگ:نه شاهزاده ی من اینو نگو تو برای من همه چیزی من...دو..دو..دوستت دارم( چه ذهن منحرفی دارم من که از این چیزا نوشتم )

پیکاپ:اههه...بسه دیگه حوصلم رو سر بردین( زیرشو کم کن سر نره )

و بعد کت نوار رو میندازه تو اب ( چه شکر خوریا ) و یکی از گوشواره های لیدی باگ رو برمیداره و میره و لیدی باگ هم اصلا گوشوارش براش مهم نیست و میره دنبال کت نوار و اونو میاره بیرون و بعد میبره خونه ی خودش و معجزه گر زنبور و لاکپشت رو برمیداره.معجزه گر زنبور رو با مال خودش ترکیب میکنه و میشه کفشدوزک ملکه و معجزه گر لاکپشت رو میده به نینو و مییرن که اون یکی گوشواره رو هم بگیرن.

این داستان ادامه دارد...

لطفا لایک و نظر بدید

عشق پنهان 7(c)

عشق پنهان

فصل7

مرینت:تیکی خال ها روشن

و میره به مرکز شهر و میبینه که پیکاپ با یه هیولای اموکی که با کفشدوزک مو نمیزد( یعنی خیلی شبیهش بود یعنی انقدر که با هم اشتباهشون میگرفتی)دارن شهر رو نابود میکنن

لیدی باگ:حالا چطوری اونارو شکست بدم؟( داشت با خودش حرف میزد )

که کت نوار سر میرسه

کت نوار:اوه سلام نگهبان .ببخشید دیر اومدم

لیدی باگ:اونجوری صدام نکن

کت نوار:باشه بانوی من ولی به نظرم اون هیولای اموکی اصلا به هیولا نمیخوره شاید بتونیم ازش کمک بگیریم؟

لیدی باگ:اا ادرین سرت به جایی خورده؟

کت نوار:اره بانوی من به شما برخورده( منظورش این بود که به اون رسیده)

لیدی باگ:خب این یکی جدید بود -_-

لیدی باگ:یه فکری به سرم زده

و بعد با گربه ی سیاه میرن سراغ هیولای اموکی و پیکاپ

هیولای اموک:گردونه ی بد شانسی

و اون یه تفنگ چسب پرت کن میده

لیدی باگ:الان اصل جنسشو بهت نشون میدم

لیدی باگ:گردونه ی خوش شانسی

و اون یه چنگال میده

لیدی باگ:چی یه چنگال باید با این چیکار کنم ماکارانی بخورم؟( چرت بود قبول دارم )

و بعد لیدی باگ2 ( لیدی باگ2 = هیولای اموک ) شروع به شلیک میکنه

بعد لیدی باگ1 ( لیدی باگ1=بانوی گربه سیاه)در حال جاخالی دادن یه فکری به ذهنش میرسه و ...

لیدی باگ1:کت نوار گوشاتو بگیر

و بد میره چنگال رو روی یه شیشه میکشه وبعد پیکاپ و لیدی باگ2 گوشاشون رو میگیرن چون صدای گوش خراشی میومد و وقتی پیکاپ دستش رو میبره بالا اویزی که اموک توش بود از دستش میوفته و بعد لیدی باگ1 با یویوش اویزی که اموک توی اون بود رو میگیره اما تا خاست اونو بشکنه یه نگاه به لیدی باگ2 میکنه و بعد برمیگرده سمت کت نوار و...

لیدی باگ1:کت نوار تو راست میگفتی اون اصلا شبیه هیولا ها نیست اگه ازش بخایم میتونه کمکمون کنه

و بعد میره پیش لیدی باگ2 و اویزش رو بهش میده و...

لیدی باگ1:هیولای اموک من بهت دستور نمیدم اما ازت میخوام که کمکمون کنی تا معجزه گر پیکاپ رو ازش بیریم

لیدی باگ2:ممنون لیدی باگ حتما کمکتون میکنم

و بعد دوتا کفشدوزکا با گربه سیاه میرن که معجزه اسای پیکاپ رو ازش بگیرن اما تا بهش نزدیک میشن پیکاپ اموکش رو برمیگردونه و لیدی باگ2 از بین میره و بعد کت نوار کفری میشه و میره محکم پیکاپ رو بزنه که یکهو سر و کله ی اک ماث پیدا میشه و کت نوار رو میگیره و داشت خفش میکرد که کفشدوزک  هم با یویوش پیکاپ رو میگیره و بعد...

هک ماث:ت باختی کفشدوزک

و تا میاد حلقه ی گربه رو بگیره...

کت نوار:پنجه ی برنده

و هاک ماث دستشو عقب میکشه و بعد...

لیدی باگ:حرکت خوبی بود پیشی.کیش و مات هاک ماث

لیدی باگ:کت نوار معجزه گرش رو ازش بگیر

و بعد گربه سیاه با پنجه ی برنده میزنه به معجزه گرش و اون پودر میشه و ارباب شرارت به حالت عادی برمیگرده و بعد کفشدوزک با کفشدوزک معجزه اسا .معجزه گر پروانه رو درست میکنهو ازش میگیره و بعد تا میاد چنتا سوال از گابریل بپرسه که یکهو گربه ی سیاه اونو میگیره و میبره خونش

همان لحظه پیش گربه

گربه ی سیاه همین جوری داشت چپ چپ گابریل رو نگاه میکرد که...

گابریل:گربه ی سیاه فدات شم .قربونت برم لطفا به پسرم چیزی دراین باره نگو

کت نوار(با عصبانیت):اون خودش میدونه >:(

این داستان ادامه دارد...

ببخشید اگه غلط املایی دارم بعد اینم بگم که توی wordpad کامپیوترم استیکر نداشت من از تو دفتر چم توی همون wordpad کامپیوترم نوشتم که از توی اون کپی پیست کنم چون به دلایلی وقتی مستقیم مینوشتم نصف رمانم نمیومد

عشق پنهان 6(c)

عشق پنهان

فصل6

فردا صبح

گوشی عه مرینت:زینگ زینگ

مرینت گوشی رو برمیدا ره و...

مرینت:الو...اا سلام استاد

استاد فو:مرینت زود بیا پیشم یه مشکل بزرگ داریم.به ادرین هم بگو بیاد

مرینتباشه

و بعد گوشی رو قطع میکنه تا زنگ بزنه به ادرین

ادرین:الو...

مرینت:زود بیا پیش استاد فو

و بعد گوشی رو قطع میکنه

ادرین:-_-

و بعد سریع تبدیل میشه که بره پیش استاد فو

مرینت و ادرین پیش استاد فو

استاد فو:گفتم زود بیاین چون میخاستم نگهبان جدید معجزه گر هارو بهتون معرفی کنم.کفشدوزک

o_Oمرینت:چیییییییی! 

ادرین: چرا من نشم :(

 ;-;مرینت و استاد فو: 

:Dادرین: 

مرینت:حالا چرا؟

استاد فو:دیروز که اومدی ازم یه سوال بپرسی مایورا داشت تعقیبت میکرد و هویت منو فهمید بعد صد در صد رفته به هاک ماث گفته تازه تبلتمم دزدید.حالا که دزدید میتونه معجزه گر طاووس رو درست کنه و الان که هویت منو میدون جای جعبه ی معجزه گر ها امن نیست.پس من باید کفشدوزک رو نگهبان کنم...

ادرین:چرا من نشم؟

مرینت:یه دیقه زبون به دهن بگیر پیشی>:(

استاد فو:کجا بودم؟...اهان.باید کفشدوزک رو نگهبان کنم اگه بکنم اونا نمیتونن جعبه ی معجزه گرهارو پیدا کنن

مرینت:اما...

استاد فو:اما واگه نداره همین که گفتم

بعد فو مرینت رو نگهبان میکنه و چون دیگه خودش نیست حافظش رو از دست میده و از پاریس میره و اما معجزه گر طاووس درست میشه ولی ناتالی بدبخت میمیره( گناه داشت)بعد گابریل معجزه گره رو میده به لایلا(ایشالا به گ*ا بره ولی موهاش خوشگله)و لایلا  میشه پیکاپ(چیز دیگه ای به ذهنم نرسید)

مکالمه ی تلفنی هاک ماث با پیکاپ

هاک ماث:هی لایلا تو خودت نباید بری وسط جنگا وگرنه میخورمت

پیکاپ:برو گ*وه هم بخور درضم اگه ما خودمون بریم وسط جنگ خیلی سریع تر میتونیم معجزه گرهای اون دوتا احمق رو بگیریم

هاک ماث:ببینم چی میشه

و بعد گوشی رو قطع میکنن

فردا

گوشی عه مرینت:زینگ زینگ

مرینت:ادرین حالا که نگهبان شدم قرار نیست تو زرتی بهم زنگ بزنی

ادرین :باشه ولی هم خبر خوب دارم هم خبر بد

ادرین:خبر خوب رو بگم خبر بد رو بگم کدومو بگم؟:)

مرینت:مسخره.خبر خوب رو بگو

ادرین:لایلا معجزه گر طاووس رو گرفته

مرینت:الان اگه این خبر خوبه خبر بد چیه؟

مرینت:خبر بد رو بگو

ادرین:خبر خوبی درکار نیست :)

بعد مرینت گوشی رو قطع میکنه

گوشی عه مرینت:زیرینگ زیرینگ

مرینت گوشی رو برمیداره و بعد...

مرینت:خیلی مسخره ای نمکدون

الیا:چی؟

مرینت:واییییی...سلام الیا

الیا:سلام.برات یه خبر توپ دارم

مرینت:چی؟

الیا:کاگامی رفته چین( خدارو شکر ) بعد لوکا و کلویی عاشق هم شدن ( الله هم سله الا محمد و اله محمد )

مرینت:دروغ؟

الیا:نه راست میگم.ببین من داشتم جا...

که یه صدای بوممممممم میاد

مرینت:من باید برم

الیا:باشه  منم برم بقیه خبرا رو پوشش بدم

و بعد قطع میکنن

مرینت:تیکی خال ها روشن

این داستان ادامه دارد...

عشق پنهان 5(c)

عشق پنهان

فصل5

ریفلکدال:یه هدیه برای عکستون دارم


و بعد به طرف همه شلیک میکنه

ادرین و مرینت میرن پشت ماشین قایم بشن

ادرین:برو تو ماشین

مرینت:پس تو چی؟

ادرین:برو بانوی من .من چیزیم نمیشه

مرینت:من بدون تو جایی نمیرم

بعد همینجوری به هم زل زده بودن و اصلا حواسشون نبود که ریفلکدال مرینت رو شبیه خودش میکنه و بعد ماشین رو برمیداره و پرت میکنه و بعد ادرین رو شبیه خودش میکنه.تیکی و پلک هم معجزه گر هاشون رو برمیدارن و میرن صاحباشون رو پیدا کنن اما مرینت پلک رو میبینه

پلک:مرینت همین جا بمون الان میرم میگم تیکی بیاد

مرینت:نه صبر کن وقت نداریم

و بعد مرینت معجزه گر کت نوار رو برمیداره و تبدیل به لیدی نوار( دختر گربه ای )میشه و همین که تیکی هم معجزه گر خودش رو پیدا میکنه ادرین میاد سمت ماشین تا پلک رو پیدا کنه بعد تیکی میبینه ادرین داره میاد سریع فرار میکنه تا مرینت رو پیدا کنه اما همین که میبینه مرینت گربه شده برمیگرده پیش ادرین و...

تیکی:تو کت نواری؟

ادرین:اره.اونی که اونجاس لیدی باگه؟

تیکی :یکم میراکلسا قاتی شده

و بعد معجزه گر خودش رو میده به ادرین و اونم تبدیل میشه به مستر باگ(پسر کفشدوزکی)

مستر باگ:سلام بانوی من انگار امروز قسمت راحت به شما افتاده

لیدی نوار:اینقدر مسخره بازی درنیار و از یویوت به انوان سپر استفاده

مستر باگ:باشه ولی میبینی من چه بد شانسم

o_Oلیدی نوار:چی؟

مستر باگ:باید اکوما بگیرم ولی جا یکی دوتا

لیدی نوار:نه یه اکوما و یه اموک

بعد اونا از برج ایفل بالا میرن

مستر باگ:اگه گردونه ی خوش شانسی بهم یه اینه بده میتونم لیزرش رو به خودش بازتاب کنم

لیدی نوار:گردونه ی خوش شانسی اون چیزی که میخای رو بهت نمیده

مستر باگ:حالا میبینی...گردونه ی خوش شانسی!

و اون یه اینه میده

 من بعدا حصاب تیکی رو میرسمo.Oلیدی نوار:

مستر باگ:انگار کوامیت منو بیشتر دوست داره

لیدی نوار:حالا نوبت منه...پنجه ی برنده

و میره میزنه به ریفلکدال رو میگیره و میاره بیرون و اکوماش رو میگیره بعد میره پیش لیدی نوار و...

مستر باگ:لیدی نوار.من نمیدونم باید با این اینه چیکار کنم

لیدی نوار:اون دریچه ی پشت سرش رو ببین

و بعد میرن روی سرش و با لبه ی اینه اون درچه رو باز میکننو اون گیره سر رو میشکنن و اموک رو هم میگیرن و...

مسترباگ:کفشدوزک معجزه اسا!

و همه چیز درست میشه و بعد اونا میرن تویه کوچه و معجزه گرهاشون رو عوض 

لیدی باگ:من میرم پیش استاد فو باید یه سوالی ازش بکنم تو برو خونه

کت نوار:باشه ولی منم یه سوال از تو دارم

لیدی باگ:بپرس

کت نوار:اونجا که گفتم برو تو ماشین چرا نرفتی؟

لیدی باگ:چون ما یه تیمیم

و بعد میره.کت نوار هم میره خونه خودش

همان لحظه پیش استاد فو

مرینت:اگه ما معجزه گر های پروانه وطاووس رو بگیریم بعد باید چیکار کنیم؟

استاد فو:احتمالا باید معجزه گراتون رو پس بدین

مرینت:اوه..باشه

و میره خونش

این داستان ادامه دارد...

عشق پنهان 4(c)

عشق پنهان

فصل4

صبح

گوشی عه مرینت:زیرینگ زیرینگ (داره زنگ میخوره )

مرینت گوشی رو برمیداره و جواب میده

مرینت:الو بفرمایید

استاد فو:الو منم

مرینت:ااا سلام

استاد فو:سلام.راستی تونستم یه راهی پیدا کنم که مشکل کوامی هاتون رو حل کنم

مرینت:واقعا.چه خوب...الان میام پیشت

استاد فو:بگو ادرین هم بیاد

مرینت:باشه خدافظ

و گوشی رو قطع یکنه و زنگ میزنه به ادرین

ادرین:سلام بانوی من.دلت تنگ شد واسم؟

مرینت:نه اصلا.زنگ زدم بهت بگم که باید بریم پیش استاد فو

ادرین:اونجا برای چی؟

مرینت:تونست یه راح حل باسه کوامی هامون پیدا کنه.زود بیا اونجا خدافظ

ادرین:باشه خدافظ عزیزم

و میرن پیش استاد فو

استاد فو:بیاین اینارو بدین بهشون

مرینت میدهه به تیکی اونم میخوره ولی وقتی ادرین خاست بده به پلک .پلک نخورد بخاطر همین ادرین هم فرمول رو ریخت روی یه پنیر و بعد...

ادرین:پلکی یعنی اینم نمیخوری؟

پلک:وای چه خوشگله!

و اونو خورد و بعدش هم تیکی هم پلک کوامی شدن

بعد مرینت یکهو یادش میوفته که...

مرینت:وای نه کاملا فراموش کرده بودم

ادرین:چی رو؟

مرینت:امروز باید میرفتیم باسه وب الیا عکس بگیریم

ادرین:وای راست میگی

و بعد سریع میرن پیش الیا

همان لحظه پیش الیا

الیا:کجا بودین. دیر کردین >:(

مرینت:ببخشید کار واجب داشتیم

الیا:خب زود باشید بیاین

و میرن تو خونه ی الیا و کار عکس برداری رو شروع میکنن اما یه فکری به ذهن الیا میرسه...

الیا:به نظرم اگه مدلمون دو نفر باشه بهتره

میلن:ولی کی رو بگیریم؟

جولیکا:الیا میشه من باشم؟

الیا:نه جولیکا تو برای این کار خوب نیستی شاید بعدا

الیا:خب کی رو بگیرم؟...امم...فهمیدم!

و میره پیش ادرین و یه چیزی دم گوشش پچ پچ میکنه

ادرین:خب باشه

و بعد دم گوش مرینت یه چیز پچ پچ میکنه

و بعد یه انگشتر و گوشواره میده به ادرین و یه انگشتر و گوش واره میده به مرینت بعد هولشون میده تو اتاق پرو تا لباساشون رو عوض کنن اما مجبور بودن معجزه گراشونم در بیارن و جاش انگشتر و گوش واره ی عادی بزارن

2دقیقه بعد

الیا.مرینت و ادرین رو میاره بغل هم که ببینه به هم میان یا نه اما مرینت از خجالت سرخ شده بود 

رز:مرینت حالت خوبه؟

مرینت:اره.بنظرتون اینجا خیلی گرم نیست؟

الیا:درسته بیاین بریم بیرون

همه میرن اما جولیکا نمیاد

6دقیقه بعد میرسن به برج ایفل و عکس برداری رو شروع میکنن

همان لحظه پیش جولیکا

جولیکا(تو دلش):من هیج وقت نمیتونم مدل بشم

1دیقه بعد

ارباب شرارت:تابه حال این مقدار از بیچارگی رو حس نکرده بودم.ناتالی من مایورا رو لازم دارم تا احساسات منفی رو با شدت بیشتری القا کنم

ناتالی:دوسو پرهای منو اماده کن

و تبدیل به مایورا میشه

ارباب شرارت:پرواز کن اکومای سیاه من. پر بزن و اونو شرور کن

مایورا هم یه اموک ول میده بعد اکوما میره توی دستبند جولیکا و اموک میره توی گیرمویی که تو دست جولیکا بود

ارباب شرارت:ریفلکدال.من ارباب شرارت هستم من به تو قدرتی میدم تا بتونی همه رو شبیه خودت کنی اما باید معجزه گرهای کفشدوزک و گربه ی سیاه رو برام بیاری

مایورا:ریفلکدال.من مایورا هستم تو میتونی ریفلکت خودت رو داشته باشی

جولیکا:می تونید روی من حساب کنید

و بعد شرور میشه

ریفلکدال تمام بدنش قرمز و صورتی بود و دامن داشت که روی چهار وجهش عکس چشم ابی بود و روی دستبندش هم بود.موهاش شبیه مرینت بود ولی رو به بالا و بلندتر.از دستکشش یه لیزر صورتی بیرون میومد و به هرکی میخورد اون شخص شبیه ریفلکدال میشد و اون یه رباط بزرگ( ریفلکت) شبیه خودش داشت که اونو کنترول میکرد و از دهن لیزر بزرگتری بیرون میومد

ریفلکدال رفت به برج ایفل و...

ریفلکدال:یه هدیه برای عکستون دارم

این داستان ادامه دارد...


عشق پنهان 3(c)

عشق پنهان

فصل3

کفشدوزک:هاا...صدای چی بود؟

و با گربه ی سیاه میرن ببینن چی شده که میبینن یه نفر شرور شده

شروره یه صاحب باغ وحش بود که یه نفر به حیووناش توهین کرده بود و اونم شرور شده بود.لباس مشخصی نداشت چون میتونست به شکل هر حیونی تبدیل بشه اما دیگران رو هم می تونست به حیون تبدیل کنه و اون هدفش این بود که تمام مردمان شهر رو به حیون تبدیل کنه البته اگر کسی رو گاز میگرفت می تونست این کارو بکنه و یه ددستبند داشت که اکوما توی اون بود اسمش هم شده بود مرد حیوان نما

گربه سیاه:وای بانوی من نگاه کن ! نصف مردم شهر تبدیل به حیون شدن

لیدی باگ:بیا بریم پایین پیداش کنیم

بعد میرن روی پلی که جلوی برج ایفله

همین جوری دارن اطراف رو نگاه میکنن و اصلا هم هواسشون به پشت سرشون نیست و مرد حیوان نما به عقاب تبدیل شده بود و میخواست از پشت به لیدی باگ حمله کنه و گازش بگیرد که کت نوار گوشاش به خطر حساسیت نشون میده و تکون میخوره و اون میفهمه و...

کت نوار:کفشدوزک مواظب باش!

و بعد کت نوار می دوعه سمت کفشدوزک و هلش میده بعد اونا از مرد حیوان نما دور میشن تا...

لیدی باگ:گردونه ی خوش شانسی

و اون یه چکش میده

لیدی باگ:به طرز عجیبی اشناس...فهمیدم.گربه دنبالم بیا

و برمیگرده پیش استاد فو تا معجزه گر روباه رو برداره که مرد حیوان نما تعقیبش میکنه و به استاد فو میرسه و داشت یواشکی معجزه گر کفشدوزک رو برمیداشت که تیکی میره کفشدوزک رو هل میده و...

ارباب شرارت:کوامی عه کفشدوزک رو بدزد اونوقت اون مجبوره برای ازاد کردنش معجزه اساش رو بده

بعد مرد حیوان نما تیکی رو برمیداره و میبره توی یه انبار متروکه و اونو به یه صندلی میبنده

تیکی:صاحبم برای نجات من میاد حالا میبینی

مرد حیوان نما:خب صاحبت الان کجاس که نجاتت بده؟

تیکی با شنیدن این حرف ناراحت میشه

تیکی:ولی اون منو دوست داره حتما میاد

مرد حیوان نما:اون نمیتونه تورو بین این همه اتاق پیدا کنه

بعد یکهو مرد حیوان نما و تیکی صدای لیدی باگ رو از بیرون انبار میشنون و بعد مرد حیوان نما دهن تیکی رو میبنده که نتونه صداش کنه

بعد میره بیرون و در هم قفل میکنه و تیکی رو تو اون اتاق تاریک تنها میزاره ( چطوری دلم اومد این طوری بنویسم؟  )و کلید اتاق هم گم و گور میکنه بعد خودش میره یه گوشه قایم میشه که یواشکی حمله کنه

لیدی باگ:تیکی...تیکی کجایی؟

تیکی سعی میکنه به در  نزدیک شه بعد با پاش میکوبه به در تا یه صدایی ایجاد کنه

لیدی باگ صدا رو میشنوه و میره دنبالش که یکهو مرد حیوان نما میپره روش تا معجزه گرش رو برداره که گربه ی سیاه اونو از روش برمیداره و باهاش میجنگه

کت نوار:تو برو بانوی من.برو کوامیت رو نجات بده

لیدی باگ میره و اتاقی که تیکی توشه رو پیدا میکنه بعد وقتی میفهمه قفله برمیگرده پیش  کت نوار و...

لیدی باگ:گردونه ی خوش شانسی

و اون یه جرسقیل میده ( از اونایی که توی تعمیر گاه های ماشین میزارن زیر ماشین که بره بالا بعد چرخ رو باد بزنن )

مرد حیوان نما هم به دایناسور تبدیل میشه

لیدی باگ:تو حواسش رو پرت کن تا من یه راهی پیدا کنم

کت نوار میره و حواس دایناسور رو از کفشدوزک پرت میکنه و لیدی باگ هم همینجوری مونده که باید چیکار کنه و زندانی بودن تیکی هم فکر کردن رو باسش سخت تر میکنه که یکهو میفهمه باید چیکار کنه و با یویوش پای دایناسور رو میگیره و میکشه دایناسور هم میوفته زمین بعد لیدی باگ میپره توی دهن دایناسور و با جرسقیل دهنش رو باز نگه میداره که وقتی میخاد بره دسبندش رو بگیره نتونه گازشون بگیره

بعد کت نوار میره و دسبندش رو برمیداره و میشکنه و...

لیدی باگ:به اندازه ی کافی همرو ازیت کردی اکوما کوچولو... وقتشه شرارتت خنثی بشه...گرفتمت...خدافظ پروانه کوچولو...کفشدوزک معجزه اسا!

بعد خیلی سریع دست گربه ی سیاه رو میگیره و سریع میرن جلوی دری که تیکی توشه و بعد...

لیدی باگ:ادرین زود باش

کت نوار:پنجه ی برنده

بعد میزنه به در و اون میشکنه و بعد...

کفشدوزک میره و دستای تیکی رو باز میکنه و بعد میپرن بغل هم

تیکی:مرینت کم کم داشتم فکر میکردم که نمیای فکر میکردم که برای تو مهم نیستم و دوسم نداری( خیلی فیلم هندیه )

لیدی باگ:اوه تیکی عزیزم  این چه حرفیه معلومه که میام من همیشه میام که عزیز ترین کسمو نجات بدم.تو برای من خیلی ارزش مندی من بدون تو خیلی تنها میشم

بعدد با تیکی میرن خونه و کت نوار هم برمیگرده پیش استاد فو و ماجرا رو براشون تعریف میکنه و پلک هم برمیداره و میره خونه

این داستان ادامه دارد...

دوستان اگه نمیدونید بدونید که من فصل 1 رو ویرایش کردم لطفا بریثد دوباره بخونیدش ممنون

عشق پنهان فصل 2(c)

عشق پنهان
فصل2
صبح
مرینت:صبح بخیر تیکی.اااااااا ( جیغ زد)
تیکی:صبح بخیر.چی شده چرا اینجوری نگام میکنی؟
تیکی به خودش یه نگاه میکنه و بعد...
تیکی:ااااا ( جیغ زد )
مامان مرینت:مرینت حالت خوبه؟
مرینت:اره مامان خوبم
مرینت:تیکی تو ادم شدی
(این شکلی بید)
( عکس رو از اینترنت گرفتم )
تیکی:اره مثل اینکه
همان لحظه پیش ادرین
پلک:ادرین بیدار شو منو ببین
ادرین:اااه چیه؟
ادرین:اوا خاک به سرم پلک تویی؟؟
 
( عکس در اینترنت موجود است )
پلک:اره میبینی چه باحال شدم
ادرین:نه اصلا هم باحال نیست
ادرین:حالا چی شد که این شکلی شدی؟
پلک:داستانش طولانیه
حالا این دو تا رو ول کن برمیگردیم پیش مرینت
مرینت:چرا اخه این شکلی شدی؟؟
دیروز بعد از مدرسه.مرینت پیش استاد فو( اون موقع تیکی و پلک ادم نبودن)
استاد فو:خب من یه فرمول دیگه هم رمز گشایی کردم ولی نمیدونم چیکار میکنه
مرینت:خسته نباشی
استاد فو: رفتم یواشکی به پلک هم دادم تیکی مونده
مرینت:باشه
زمان حال
مرینت:فهمیدم چرا این شکلی شدین
تیکی:چرا؟چطوری؟
مرینت:این همون فرمولس که دیروز استاد فو رمز گشایی کرد
تیکی:اره پس باید بریم پیش استاد فو
هیچی دیگه ادرین و پلک و تیکی و مرینت میرن پیش استاد فو اما تیکی و مرینت زودتر میرسن
مرینت:استاد!
استاد فو:ها؟استاد فو کیه من کسی رو به این اسم نمیشناسم
تیکی:اهانن!خب من میرم بیرون شما حرفتونو بزنید
مرینت:نه تیکی صبر کن!
استاد فو:تیکی؟
که ادرین و پلک سر میرسن
ادرین:اس...اا سلام مرینت
مرینت:شلام اا یعنی پلام یعنی سلام ):
ادرین:تو اینجا چیکار میکنی؟
مرینت:منم دقیقا همین سوال رو از تو دارم -_-
ادرین:ااا...خب اون پدر بزرگمه
  ( وات ؟ )what?استاد فو : 
ادرین:خب تو اینجا چیکار میکنی؟
مرینت:خب اون دوست بابامه!!
همون لحظه تیکی در حالی که دست در دست پلکه میاد و گند میزنه.پلک هم اصلا نمیدونست داستان چیه؟و اصلا هم براش مهم نبود
تیکی:مرینت ببین پلک هم مثل من شده
مرینت:چی پلک اینجا چیکار میکنه؟
مرینت:صبر کن ببینم... اگه پلک اینجاس یعنی اون گربه ی نفرین شده( چون سیاهه میگه )هم همین اطرافه
پلک اصلان نمیدونست قزیه چیه و اصلا هم حواسش نبود اما...
پلک:ادرینه دیگه
مرینت:چیییییییییییییییییییییی!!!!!
ادرین:پلک...ااه اره من گربه ی سیاهم
ادرین:حالا پلک اون کیه؟ تورو از کجا میشناسه؟
پلک:اون کوامی عه کفشدوزکه.
ادرین:اگه تو اینجایی یعنی... هااا مرینت!! یعنی تو بانوی منی؟
ادرین داشت زوق مرگ می شد
پلک:اره
تیکی:پلک ببند اون دهن گشادتو
ادرین: وایییییییییی باورم نمیشهههههههههههه... یه لحظه وایسا نفرین شده؟
مرینت:خب تقسیر منه سیاهی بعدشم یادت رفته چه مشکلی داریم
ادرین:ببخشید
مرینت:استاد اون فرمولی که کشف کرده بودی کوامی های مارو تبدیل به انسان کرده.حالا باید چی کار کنیم؟نمی تونی درستش کنی؟
استاد فو:خب نمیدونم باید اون کتابه رو نگاه کنم
ادرین:الان ما نمیتونیم تغیر شکل بدیم؟
استاد فو:نمیدونم یه دور امتحان کنید
مرینت:تیکی خال ها روشن
ادرین:پلک پنجه ها بیرون
تیکی شاخکاش با رنگای سباه روی موهاش رفت و مرینت کفشدوزک شد و پلک گوش و دمش با شاخکاش و اون رنگ سبزه یه پشت مردمک چشماش رفت و ادرین گربه شد
گربه سیاه:خب حداقل می تونیم تغیر شکل بدیم
کفشدوزک:اره ولی اینارو کجا بزاریم؟تازه فردا باید بریم باسه وب الیا عکس بگیریم نمیتونیم اینارو با خودمون ببریم
گربه سیاه:اره راست میگی
که یکهو یه صدای گرومپ میاد
کفشدوزک:صدای چی بود؟
این داستان ادامه دارد...
لایک و نظر فراموش نشه

رمان عشق پنهان 1(c)

سلام دوستان کت نوارم اول از لیدی مون تشکر میکنم که جای من رمان رو برام نوشت من خودم این رمان رو با تخیلات خودم نوشتم و ازتون میخام که کپی نکنید لیدی مون جان ممنون که جای من کزاشتی و بنده خدا حق داشت من خطم خیلی داغونه یعنی عسی بخواد بخونه واقعا هنر کرده خب دیگه سرتون رو درد نمییارم بفرمایید اینم رمانم من توی یه دفتر چه رمانم رو نوشتم و بعد منتقل کردم توی وب پس اگه یه شبه دارم اینارو میزارم فکر نکنید کپیه اگرم خواستید کپی کنید لطفا انصاف رو رعایت کنید و منبع رو بزارید منبع: miraculousladyblig.blogsky.com خیلی ممنون بفرمایید رمان:

عشق پنهان

فصل1

مرینت وسایلشو جمع میکنه تا بره مدرسه

مرینت:خدافظ بابا جون.خدافظ مامان جون

بابا:خدافظ عسلم

مامان:خدافظ عزیزم

20دقیقه بعد

مرینت رسید مدرسه

الیا:سلام دختر

مرینت:سلام

الیا:هی دختر من میخوام برای وبلاگم چنتا عکس بگیرم میخای مدلم شی؟

مرینت:البته الیا چرا که نه

مرینت و الیا همین جوری زنگای تفریح با هم در این باره حرف میزدن تا اینکه زنگ اخر فرا رسید

در کلاس

همه ی بچه ها وسایلشون رو جمع کرده بودن و رفته بودن به جز مرینت و الیا و ادرین

ادرین داشت میرفت تا اینکه یه فکری به ذهن الیا خطور کرد

الیا:هی مرینت به نظرت ما به یه نفر که تو کاره مدواینهاست نیاز نداریم که کمکمون کنه؟

و بعد به ادرین اشاره میکنه

مرینت:چییییییییی!نه البته که نه

اما الیا گوش نمیده و...

الیا:هی ادرین!

ادرین:بله؟

الیا:من میخوام برای وبلاگم چنتا عکس بگیرم و مرینت قبول کرد که مدلم باشه اما به یه نفر هم که توی کار مدواینهاست نیاز دارم که کمکم کنه اگه میای به بقیه ی بچه ها هم بگم

ادرین:خب با...

محافظ ادرین:بوق بوقق( سوار ماشین بوده )

ادرین:باشه الان میام( با محافظه شه )

ادرین:باشه الیا فقط کی میخوای عکس بگیری؟

الیا:امروز با بچه ها برنامه ریزی میکنیم که کی چی بیاره بعد فردا تدارکات رو اماده میکنیم بعد پس فردا روز عکس برداریه که میشه 3روز دیگه

همان لحظه پیش مرینت

مرینت پشت دیوار داره یواشکی به حرفشون گوش میده 

مرینت:اهه نمیفهمم چی میگن

مرینت:تیکی برو ببین چی میگن

تیکی:-_-

8ساعت بعد

مرینت:شب بخیر تیکی

تیکی:شب بخیر مرینت

و همین که چشماشون رو میبندن...

بوممم!!!

مرینت:هاا!صدای چی بود؟

و میره روی بالکن

تیکی: اونجارو یه شرور اونجاس

شروره یه پلیس خوب بود که اکوما زده شده بود و اسمش شده بود پلیس بده.لباسش پلیسی بود ولی شکل رباطا.یه شیشه ی مانیتور مانند جای نقابش بود و روی دوتا دستاش تفنگ بود و از تفنگا دستبند هایی بیرون میومد که به هرکی میخورد دست بندا میرفت دور دستش و وقتی که اون با سوتش سوت میزد( اکوما توی اون بود ) هرکاری که میگفت رو اون شخص انجام میداد

( یکم بر میگردم عقب )

مرینت:هاا!صدای چی بود؟

و میره روی بالکن

تیکی:اونجارو یه شرور اونجاس

مرینت:و گربه ی سیاه

مرینت:تیکی خال ها روشن

و میره کمک کت نوار

کت نوار:اوه ببین کی اینجاس سلام بانوی من

لیدی باگ:سلام

و بعد ناگهان پلیس بده شروع به شلیک میکنه بعد کت نوار میلش رو در میاره و میچرخونه تا تیر به خودش و لیدی باگ نخوره

کت نوار:نمیخوای کاری بکنی؟

لیدی باگ:نه منتظر بودم شما بگی( داشت مسخره میکرد )

لیدی باگ:گردونه ی خوش شانسی

و اون یه دستکش فر میده

لیدی باگ:باید با این چیکار کنم؟... خب... البته

و میره توی شیرینی فروشی یه دوپن چنگ و یه دستکش دیگه با چسب نواری برمیداره و میره پیش کت نوار

لیدی باگ:پیشی کمربندتو لازم دارم

بعد کمربند کت نوار رو میگیره و با وسایلیکه داره یه چیز مثل دستبندای پلیسای معمولی درست میکنه و دوباره بر میگرده پیش کت نوار

لیدی باگ:گربه با پنجه ی برنده برو بزن زیرپای پلیس بده رو سولاخ کن

کت نوار:شما لب تر کن

کت نوار:پنجه ی برنده

و میره میزنه زیرپای پلیس بده رو سولاخ میکنه و اون میوفته توش و اونجا گیر میکنه بعد کفشدوزک خیلی راحت اون چیزی که ساخته رو میکنه تو دستای پلیس بده و اون دیگه نمیتونه شلیک کنه بعد کفشدوزک خیلی راحت سوت رو از دور گردنش بر میداره و بعد...

لیدی باگ:دیگه شیطونی کافیه اکوما کوچولو...وقتشه شرارتت خنثی بشه...گرفتممت...خدافظ پروانه کوچولو...کفشدوزک معجزه اسا!

لیدی باگ و کت نوار: بزن قدش!!

و میرن خونه هاشون و میگیرن میخوابن

این داستان ادامه دارد...