Miraculous lady bug and cat noir

Miraculous lady bug and cat noir

خبرهای جالب و جدید از فصل های جدید میراکلس . عکس و فیلم های جذاب از میراکلس . مطلب ها و خبرهای مهم از میراکلس
Miraculous lady bug and cat noir

Miraculous lady bug and cat noir

خبرهای جالب و جدید از فصل های جدید میراکلس . عکس و فیلم های جذاب از میراکلس . مطلب ها و خبرهای مهم از میراکلس

پویش هیس طوری

سلام به همگی 

یه سایت خیلی باحال آوردم 

البته از اون جایی که این وبلاگ داره به برنامه های کارتونی و دنیای غیر واقعی می پردازه گذاشتن این لینک اینجا شاید به کار ما نیاد 

اما همه ما یه روزی بزرگ میشیم و میبینیم اطلاعاتمون کمه

واسه همین به یه جایی نیاز داریم که اطلاعات دنیای واقعی یا یه جورایی تاریخی رو در اختیارمون قرار بده 

لینکشو میزارم یه نگاهی بندازین

پویش هیس طوری 

پویشی برای دهه هشتادی ها و نودی ها

اطلاعات مفید و جذاب 

دارای کانال در شاد

https://ketabno.com/register?inviteId=I3pdVIM5gb


مجموعه کت نواری(z)

سلام به همه 

یه مجموعه 15 تایی از عکس های کت نوار آوردم 

فکر کنم اینا رو قبلا هم گذاشته بوده باشم 

ولی میزان نگهداری عکس آپلود شده توی سرور های آپلود یک ساله واسه همین بعد از یکسال عکس ها از وبلاگ پاک می شن 

واسه همین اگر عکس ها قدیمی بود باید ببخشید


خب بریم سراغ عکسا 

اولیش هست:

گربه یخی


مامانم:معدب باش جلوی مهمون 

من:


اینو خیلی دوست دارم.یه مدت هم تصویر زمینم بود.... اگر بخواید می تونید برش دارید



قبول دارید اینجا خیلی خفن و جنتلمن به نظر می رسه؟



برعکس اینجا کیوت بنظر می رسه



آماده هجوم به قلب طرفدران

وای قیافش عین وقتیه که مامانت میگه بیا فلان کارو کن ولی تو وسط گیمی



حرفی ندارم خودتون بنگرید 


...........................


این فکر کنم از طراحی های میراکلس بیداری باشه

البته تصویر اصلی کیفیتش ده برابر اینه توی آپلود یکم خراب شده



توی این قسمت کت می گفت از لباس سیاهم خوشم میاد کاری می کنه چشمای سبزم بیشتر به چشم بیاد





بعضی اوقات میزان خفنی رو نمیشه توصیف کرد قبول دارین؟



اینجا که با جونش به لیدی باگ اعتماد کرد


خب خب 

این از مجموعمون 

امیدوارم خوشتون اومده باشه 

نظر یادتون نره بگید ببینم از کدوم عکس بیشتر لذت  بردید

تا پست بعد به وبلاگ ما متصل بمونین


وبلاگ جدیدمو دیدین؟(z)

سلام 

من تو یه وبلاگ جدید مدیر شدم که تازه درست شده 

مدیرش از دوستای منه

می خوایم تا آخر تابستون کللللللللللی رتبه وبلاگه رو ببریم بالا 

لینکش رو می زارم لطفا برید یه نگاهی بهش بندازی

اسمشو گذاشتیم آرتیت خاتون چون هم هنر های ایرانی رو قراره انجام بدیم هم هنر های خارجی رو


آرتیست خاتون


این وبلاگی که دارم در موردش حرف می زنم تازه هفته پیش درست شده واسه همین مطالب زیادی نداره 

اما از این به بعد قراره هر روز توی مطلب قرار بدیم پس لطفا دنبالش کنین

خوشحال میشیم بهمون بگین چه مطالبی دوست دارین بزاریم

البته نظراتتون رو توی همون وبلاگ در بارش بنویسین

از میراکلسی های وبلاگمون واقعا ممنونم که به خوشحالی بقیه فکر می کنن



تاریخ پخش فصل پنچ و قسمت ویژه برزیل(z)

به تازگی طبق اخباری که در برخی پیج های اینستاگرامی رسمی اعلام شده ، تاریخ انتشار فصل پنجم میراکلس لیدی باگ و همینطور قسمت ویژه یعنی ریو ( برزیل ) مشخص شده است،  قبلا هم گفته شده بود که قرار است فصل پنجم در تاریخی در فصل زمستان منتشر شود ولی منابع حالا تاریخ دقیق تری به ما داده اند.

طبق چیزی که منابع به ما گزارش داده اند قرار است فصل پنجم در جولای ۲۰۲۲ ( تیر یا مرداد ۱۴۰۱) و قسمت ویژه ریو برای تاریخ می ۲۰۲۲ ( خرداد یا اردیبهشت ۱۴۰۱ ) برنامه ریزی شده است، لازم به ذکر است در این تاریخ قرار است به زبان پرتغالی و در شبکه گلوب برزیل پخش شود همچنین این فصل نیز مانند قبل ۲۶ قسمتی خواهد بود.

برگرفته از سایت  https://knowmation.ir/
وای دیگه کی بعد از دیدن قسمت آخر خوابش برده
خدایی منو که منفجر کرد

معنی کاگامی رو می دونستین!!!!!!!!!!(z)

سلام 

داشتم ژاپنی می خوندم حدس بزنید چی شد 

معنی اسم کاگامی میشه آینه 

خدایی کجای کاگامی به آینه می خوره 

هیچی دیگه من میرم تو افق محو بشم

همین و بای 

سایت دانلود میراکلس آوردم (z)

یه سایت هست من خودم میراکلس رو فقط از اونجا دانلود می کنم 

همه چیز رو داره 

فصل چهارم رو با زیرنویس و زبان انگلیسی داره 

برای هر قسمت هم شمارش معکوس می زاره که بیاد و ببینیش 

من که خیلی عاشق این سایتم

آرشیو میراکلس  چیبی هم داره 

همچنین فصل 1 تا 3 رو هم داره با زبان انگلیسی و زیرنویس فارسی

همش توی این لینکی که می زارم 


دانلود مجموعه کامل کارتون لیدی باگ – Miraculous Tales of Ladybug and Cat Noir |


اگر کسی هم به دانلود و اینا وارد نیست من براش هر روز یه قسمت رو لینکشو می زارم از این سایت که به صورت مستقیم دان کنه و ببینه

لایک و نظررررررررررررررررررررررررررررررررررر

شعر انگلیسی عاشقانه(دست نوشته)(z)

امروز دفتر معجزه آسامو باز کردم یه شعر زیرخاکی پیدا کردم 

تقریبا مال دو سال پیشه 

اون اوایلی که ادمین این وبلاگ سوگلی شده بودم 

امروز امتحانات نوبت اولم تموم شد گفتم بیام یه چشمه استعداد به خودمو خودتون بدم 

یه شعره به زبان انگلیسی 

تاکید می کنم حق کپی برداری ندارید !!!!چه با اجازه چه بی اجازه غیر از که بخواید ازم بخریدش

برید ادامه مطلب بخونیدش 

نظر و لایک هم یادتون نره

  ادامه مطلب ...

یکی از دوستامون تئوری داده(z)

سلام تئوری یکی از طرفداران رو براتون آوردم که بخونید


خب اگه بخوام خیلی کامل در باره ی بلوگرل توضیح بدم این که .. 

اسم : کنیا توارد 

نام ابر قهرمانی: بلوگرل 

نام کوامی : مینیکو 

معجزه گر : کش موهاش

 دوست صمیمی : بلک ولف 

قدرتش درونی : موهاش از ریشه 

قدرت : برپاکردن سیل و حباب و ایشون خیلی قدرتهای زیادی دارن و در ضمن رنگ موهاشون فک میکنم در اصل زرد نباشه موقع تبدیل شدن زرد میشه 

سلاح: بومرنگ


 حالا بعدی


خب من برای این حرفا توضیحاتی دارم که گفته شده اون ابر قهرمان یا همون بلوگرل یکی از اعضای مهم میراکلس هست و اون می‌تونه موهاش و حرکت بده و به فرمان اون سیل بر پا میشه میگن اون با بلک ولف یا همون گرگ سیاه که عکس های اون هنوز منتشر نشده بهترین دوست هستن و میتونن کار های جالبی انجام بدن گفته شده اون می‌تونه موهاش و حرکت بده و قدرت اون درونی هست و این کاملا درسته و بهتره بگم که بلک ولف قدرتش مال خودشه و برونی و مال گوشاش هست و پیکسی گرل هم در میراکلس هست.


ممنون از دوست خوبمون

بچه ها ببینین چی پیدا کردم !!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟(z)

کاستوم ابر قهرمانان جدید توی اینستای جرمی

وای خیلی باحالن

بررسی ابر قهرمان ها (معجزه گر خوک)

نام معجزه گر : خوک

 

نام مستعار مالک : پیگلا

 

نام کوامی :دیزی

 

نام اسلحه : Meinl Tambourine(یه ساز جینگیل بینگولیه"بخدا هر چی دنبال اسمش گشتم پیداش نکردم")

 

ابر قدرت : می تونه بزرگترین آرزویی که در قلب فرد آسیب دیده هست رو نشون بده


اسم رمز فعال کننده :دیزی شاد کن

 

اسم رمز غیرفعال کننده :  (هنوز در دسترس نیست)


نوع جواهر : پا بند مروارید شکل

 

مالک اصلی :  رُز

ببخشید اگه اطلاعات کمه یا دیر می زارم 
ایشالله از تیر ماه براتون جبران می کنم

رمان اعجار پارت 11(آخر)(z)

پارت 11

هیچ کدام از حمله ها کار ساز نبود با اینکه همه در استفاده از معجزه آسای خود بی نظیر بودند.

اما هر بار ریگاتا قدرت بیشتری می گرفت . لیدی باگ که خسته شده بود پیش آترنا رفت که فقط ناظر بود.

لیدی باگ هم از گردونه خوش شانسی اش استفاده کرده بود ولی باز هم چیزی گیرش نیامده بود: نمی خوای بیای کمک ؟ نا سلامتی از همه قوی تری.

اترنا: متاسفانه انرژی من برای جادوم محدودیت میاره. من در حال حاظر ضعیف شدم . اما اینجا نشستن با عث میشه منبع قدرتشو بفهمم با بتونم یه حدسایی بزنم.

لیدی باگ که حالا کت نوار هم به او پیوسته بود گفتند: چطوری؟ برای ما هم توضیح بده.

آترنا: یادمه وقتی توی ذهنم اومده بود با خشم من بیشتر لبخند شیطانی میزد . بهم می گفت همین الانم داری بهم کمک می کنی.  وقتی هم که با خونسردی به ذهنم مسلط شدم سعی داشت منو خشمگین کنه.

کت نوار سرش را با بی طاقتی خاراند : خب همه اینا که چی . منظورت دقیقا چیه؟ یعنی داری میگی قدرتشو از خشم اطرافیانش میگیره؟

آترنا لبخندی زد  انگار چراغی بالای سرش روشن شده باشد گفت : خیلی به جواب نزدیک شدی . اون یه آدم بی احساسه اما از احساسات منفی قدرت میگیره.

کت نوار دوباره برای نبرد رفت ولی لیدی باگ هنوز پیش آترنا داشت فکر می کرد : پس منظورت اینه که اگه احساسات منفی قدرتشه احساسات مثبت دشمنشه.

آترنا خواست با خوشحالی حرف لیدی باگ را تایید کند که صدا ریگاتا بلند شد : این از اولیش . قراره امشب خیلی بهم خوش بگذره.

شارل

وقتی به ریگاتا نگاه کردم دیدم کت نوار رو توی دست گرفته ولی اون تکون نمی خوره.

لیدی باگ فریادی کشید و به سمت کت نوار رفت. مستر باگ و لیدی کت هم بالای سرش رفتن. آترنا با دیدن این صحنه پیش بقیه رفت.

کت نوار روی زمین بود و تکون نمی خورد .

لیدی باگ دستشو گرفت و صداش کرد: پیشی بلند شو خواهش می کنم.

ریگاتا ارتفاع گرفت تا  کاری رو که می خواست با زمین بکنه رو انجام بده.

کت نوار چشماشو باز کرد و گفت: بانوی من یادته گفتی قدرت عشق همیشه پیروزه؟

لیدی باگ: آره یادمه

کت نوار: پس من الان..........پیروزم؟

لیدی باگ لبخندی اشک آلود زد: تو همیشه برنده دیوونه منی!!! تا کی می خوای با حماقت بری توی دل خطر؟

کت نوار گفت: تا وقتی که قدرت عشق پیروزه........

آترنا با شنیدن این جمله فریاد کشید : پیداش کردم . راه مقابله با قدرتشو پیدا کردم

اشک هاشو پاک کرد و دست کت نوار رو گرفت و با چشم ها مصمم گفت : نگران نباش لیدی باگ  برش می گردونم.کت نوار رو بر می گردونم.

دریچه ای به دنیای کوامی ها ؛ جایی که مردم دنیا رو برده بود باز کرد و گفت : ای مردم دنیا برای نجات محل زندگیتون ازتون خواهشی دارم. من قدرت عشقتون رو می خوام . به تمام خوشحالی ها و احساسات مثبتتون در تمام طول زندگیتون نیاز دارم . عشقتون به کره زمین رو به من بدین تا بتونم براتون نجاتش بدم . کافیه دست هاتون رو روی قلب هاتون بزارین و به تمام خوبی ها و خوشی های زندگیتون فکر کنین.

لیدی باگ اول از همه دست جنباند دستش را روی قلبش گذاشت و به آدرین و پدر و مادرش و همکلاسی هایش فکر کرد. نوری را در دستانش که روی قلبش بود دید . دستانش را جلو آورد نور به هوا پرواز کرد و به سمت آترننا رفت.

مردم اول گیج بودن ولی وقتی دیدند که ابر قهرمانان اول از همه این کار را کردند آنها هم ترس را کنار گذاشته و قدرت تمام خوبی های زندگیشان را به آترنا دادند.

ریگاتا که فکر نمی کرد چنین اتفاقی بیفتد با آترنا در گیرشد ولی خیلی دیر شده بود. ملکه آترنا تمام عشق های انسان ها را جمع کرده بود .

اترنا: می دونی فرق تو با ما چیه؟     تو ضعیف ترین انسان روی زمینی .

و تمام جادویش را بکار برد از تمام بدنش انرژی ساتع میشد. او را به زمین زد. و باعث شد تمام قدرت های پلیدی اش بریزد. و دیگر نتواند از احساسات منفی استفاده کند.

اترنا ادامه حرفش را داد: تو ضعیف ترینی چون.............احساسات نداری.

و بعد وردی خواند ؛ قدرت های لیدی باگ و لیدی کت را جذب کرد و به قدرت مطلق تبدیل شد و گفت: آرزو می کنم ریگاتا از این دنیا و تمام قدرت هاش منع بشه . بمیره و به خاکسترتبدیل بشهو دیگه هیچ وقت نتونه از هیچ قدرتی استفاده کنه.

هنوز لحظه ای از حرف او نگذشته بود که آرزویش برآورده شد و تمام ابر قهرمانان برای او فریاد شادی کشیدند.  اما وقتی او را دیدند لبخند بر لبهایشان خشک شد . او دیگر جادویی نداشت که بتواند با آن خود را نگه دارد. حتی پاهایش هم حرکت نمی کردند.

او در کنار کت نوار افتاده بود.

آترنا: مستر باگ ! لیدی کت ! تبدیل به قدرت مطلق بشین و کت نوار رو زنده کنین !

لیدی باگ : نه! در ازاش ممکنه کسی بمیره! همین الانم قطعا در ازای مرگ اون کسی زنده شده.

ملکه لبخندی زد: نگران نباش مشکلی پیش نمیاد. من از آیندش خبر دارم . به من اعتماد کنین.

آنها کت نوار را زنده کردند ولی با زنده شدن کت نوار ملکه آترنا از بین رفت.

تمام دوستانش با دیدن این صحنه شکه شدند. اترنا خود را فدای کت نوار کرده بود. 

 اما ناگهان گرد و غباری آمد و یک نوشته در کاغذ را نمایان ساخت. یادداشت از او به جا مانده بود: لیدی باگ و کت نوار عزیز! پادشاه معجزه آساها ! اگر این یادداشت را می خوانید یعنی من دیگر در دنیای فانی شما حضور ندارم . اما ناراحت نشوید . من در دنیای کوامی ها از دور شاهد شما خواهم بود.

لیدی باگ: گردونه خوش شانسی تو همین حالا هم فعاله و همیشه فعال بوده . چیزی که گردونه خوش شانسی به تو داده بود: عشق بود. همان احساسی که با ان ریگاتا را شکست دادیم. حالا با گفتن میراکلس لیدی باگ ,هم مردم از دنیای کوامی ها بر می گردن و هم کره زمین به حالت عادی بر می گرده همه چیز درست میشه.

در ضمن به جای این که ریگا تا مرد ؛ مادر آدرین آگرست به زندگی برگشته و من به جای باز گشت کت نوار برای یک ماه از بین شما میرم .

دلین! شبی که ماه طلایی میشه و نورش قرمزه با خوندن ورد بازگشت می تونی من رو به زندگی فانی بر گردونی پس نگران من نشید .

لیدی باگ , کت نوار و دلین هر سه با خوشحالی یددیگر را به آغوش کشیدند و فریاد شادی سردادند از انی که دوستشان که دنیا را نجات داده نمرده و کت نوار هم زندست و مادر آدرین آگرست هم به زندگی بر گشته .

ادرین که فهمیده بود مادرش به زندگی برگشته بود انقدر خوشحال بود که داشت بال در می آورد.

ریناروژ گفت : خب پس این بار هم با هم میگیم کفشدوزک معجزه آسا

و همه با هم گفتند کفشدوزک معجزه آسا .

 و همه چیز به حالت عادی برگشت. به جز آترنا که تا ماه آینده در دنیای کوامی ها حبس بود.

 

ادرین : مادر ! بالا خره برگشتی؟

امیلی: بله پسرم . (و اورا در آغوش فشرد)نمی دونی چقدر دلم برات تنگ شده بود.

آدرین بوی مادرش را با تمام وجود به ریه هایش داد.

گابریل با دیدن امیلی لوازمش از دستش افتاد و به سمتش دوید: امیلی این خودتی؟

و شارل با ارتباط ذهنی از دور نظاره گر آنان بود.

شب ماه طلایی بود. هر سه ابر قهرمان دلین , لیدی باگ و کت نوار آمده بودند تا بازگشت شارل را جشن بگیرند.

ساشا ورد را خواند . همزمان نور های قرمز از ماه طلایی به زمین می رسید که کم کم نمایی از شارل به وجود آمد و بعد بدن او ساخته شد.

با دیدن برادرش احساس امنیت کرد و بعد با نگرانی به سمت کت نوار رفت . از سر تا پایش را نگاه کردو بعد از را در آغوش گرفت: خیلی خوشحالم که چیزیت نشده . خیلی نگرانت بودم.

کت گفت : ازت ممنونم . به خاطر فدا کاریت.. شارل از بغلش بیرون اومد. . همه را در آغوش گرفت.  و کت نوار گفت : والا من هنوزم نفهمیدم چطور شد که شکستش دادین .

ساشا گفت : طبیعیه که ندونی چون اون موقع داشتی ریق رحمتو سر می کشیدی داداش.

و همه خندیدند.

شارل : جوابت فقط یه کلمست: اعجاز ! اعجاز عشق

کت : این که شد دو کلمه!!؟؟

و همهگی خندیدند

اینم از پایان داستان پر فراز و نشیب اعجاز



خب دوستان دومین رمانمو هم به طور کامل براتون گذاشتم . امیدوارم ازش خوشتمون اومده باشه و لیاقت نظراتتون رو داشته باشه 

اما بازم ازتون می خوام برام نظر بنویسید . من همیشه منتظر نظراتتون هستم 

میراکلس فصل 4 قسمت 2 (z)


ببخشید که دیر شد 

گفتم با زیرنویس بیاد بعد براتون لینک بزارم


میراکلس فصل چهار قسمت دو زیرنویس فارسی (قسمت حقیقت) - نماشا

رمان اعجار پارت 10(z)

اینم از پارت 10   

بعضی ها خیلی خوششون اومده . ازنظراتشون ممنونم.


پارت دهم

دانای کل

نیمه شب شده بود. ساشا و شارل برای آموزشات اولیه و آشنایی ابر قهرمانان جدید با یکدیگرقرار گذاشته بودند بعد از نیمه شب یکدیگر را ملاقات کنند.

بنا به احتیاط معجزه آسایی دست کسی ندادند.

ساشا و شارل بعد از نیمه شب تبدیل شده و به دنبال ابرقهرمانان جدید رفتند.

شارل:

 پیش آدرینا رفتم. بیدار بود. بهش علامت دادم . پنجرشو باز کرد و منم دستشو گرفتم و رفتیم یه جای خلوت . معجزه گر گربه رو در آوردم و بهش دادم . توی همون نیم ساعت که موقع فشن برده بودمش کلی با کوامیش صمیمی شده بود. معلوم بود اونم مثل آدرین از ابر قهرمان بودن خوشش میاد.

با خودم گفتم: نمی دونم دلین در چه حاله.

آدرینا به سمت من برگشت: دلین کیه؟

با لبخند نگاهش کردم: دلین جواهر ساز معجزه آسا هاست. بهش پادشاه معجزا آسا هم میگن. خب نمی خوای تبدیل بشی؟ فقط باید کلمه رمز رو بگی : گرگ پنجه ها تیز.

وای چقدر لباس ابر قهرمانیش قشنگ بود . واقعا به وجد اومدم.

خودشم خیلی خوشش اومده بود.

 من: خب باید در مورد اسلحت و کار کرد هاش یاد بگیری.

دانای کل

ساشا و هریت با هم سنگ هایشان را وا کندند و هریت بالاخره به ساشا اعتماد کرد . ساشا هم معجزه گر کفشدوزک را به هریت داد تا تبدیل شود  . بعد هم روش کار کردن با مهجزه آسا را به او آموخت.

بعد به محل قرار رفتند. مرینت و آدرین از قبل تبدیل شده بودند و جایی در نزدیکی محل قرار کیشیک می داداند.

کت: فکر می کنی بعد از تمام این قضایا چی بشه؟ بالاخره می تونیم یه نفس راحت بکشیم؟

لیدی : ما همیشه از پس تمام مشکلات بر اومدیم اونم فقط با اعتماد و عشقی که نسبت به هم دیگه داریم. قدرت عشق هیشه پیروزه.

کت نگاهی عاشقانه به بانویش انداخت : از کی تا حالا.........من انقدر جذبش شدم. حتی بیشتر از قبل.

داشت به دختر کفشدوزکی نگاه می کرد که متوجهش شد. چانه اش را گرفت و چرخاند سمت محل قرار : بهتره حواست به محل قرار باشه این طوری تو دردسر می افتیم.
کت لبخندی زد و تمرکزش را به اطراف داد.

در همان لحظه خواهر و برادر از دو ابر قهرمان جدید فاصله گرفتند و آنان را به سمت محل قرار بدرقه کردند.

کت گفت : نگاه کن برخورد اولشون چطوریه.فکر می کنی مثل ما بشن؟

لیدی: جنسیت هاشون بر عکس همه واسه همین نمی دونم چی جوابتو بدم. ولی فکر کنم مستر باگ عاشق لیدی نوار بشه و لیدی نوار پسش بزنه.

اما وقتی آن دو قهرمان جدید یکدیگر را دیدند, چنان محو یکدیگر شدند که زمان و مکان از دستشان در رفت.

مستر باگ زود تر به خودش آمد : سلام من مستر باگ هستم . پادشاه دلین گفت قراره از این به بعد با هم کار کنیم.

با این حرف لیدی کت به خودش اومد : اوه بله ایشون رو میشناسم و من از طریق ملکه آترنا پیش شما فرستاده شدم. من هم لیدی کت هستم.

کت نوار: ای بابا اینا که عشقشون دو طرفست. حسودیم شد.

لیدی باگ: به چی ؟ این که از همون اول عاشق هم شدن؟

کت نوار سر پایین انداخت: عشق من دفعات زیادی منو پس زد.

لیدی باگ خواست از دلش در بیاره: چون عاشق خود واقعیت بود. خواست او را ببوسد . چشمانشان را بستند ولی همان لحظه زمین لحظه ای شروع شد که ضد حالی به همه ابر قهرمانان بود.آترنا سریع تبدیل شد و به بالا پرواز کرد: خدای من همین الان شروع شد. این دو تا ابر قهرزمان هنوز به ابزار هاشونم عادت ندارن. شاید نتونن خوب با هم کار کنن.

دلین(ساشا)در نزیدیکی آترنا متوقف شد: درست می گی ولی دیگه وقت نداریم .

آترنا خواست بره که دلین دستشو گرفت: فقط یه چیز ازت می خوام .لطفا نمیر!!

آترنا دستشو از دست دلین آزاد کرد و با حالت جک گفت : نمی تونم تضمین کنم ولی تو خودت باید زنده بمونی . نا سلامتی رفتی قاطی مرغا و بعد خنده کنان دریچه ای برای تماس درست کرد

در آن چهره مکث ظاهر شد : مکث ! من آترنا از همکارای لیدی باگ هستم . مأموریت اصلی حالا شروع شده . مختصات رو برات می فرستم . با همه ابر قهرمان ها به اینجا بیا مبارزه ما داره شروع میشه.

همین چهار جمله برای مکث کافی بود که سریعا تبدیل بشه و بقیه تیم رو جمع کنه.

دلین: تا اونها بیان ما باید یه کارایی بکنیم.

آترنا : نه !!؟؟! تا کامل خودشو نشون نده ما نمی تونیم کاری از پیش ببریم. تا اون موقع فقط من می تونم از مکانش مطلع باشم.اونم بخاطر اون آمیختگی ذهنی که باهاش داشتم.

استر باگ واستر کت اومدن بالا پیش ما : چه اتفاقی افتاده

دلین: متاسفانه جنگ ما از همین الان شروع شده . آترنا ! اون زوج دیگه رو به مهارت های مورد نیازشون مجهز کردی؟

آترنا زیرچشمی به دلین نگاه می کنه. اون معجزه گر ها قدرتشون از زوج اصلی خیلی بیشتره . از قبل همه چی داشتن.در همان لحظه زوج ابر قهرمان دوم هم بالا آمدند و در کنار بقیه ایستادند . زمین زیر پایشان داشت از هم باز می شد و از ان مایع مذاب خارج می شد .تمام خانه ها در حال ریزش بودند.

لیدی کت : باید شهروندا رو نجات بدیم.

مستر باگ همون طور که توی باگ فونش نگاه می کرد گفت : ولی کجا باید ببریمشون . تمام کره زمین داره این جوری میشه این انشعابات داره کل کره زمین رو تحت تاثیر قرار میده.

آترنا حالت جادویی گرفت و گفت : در اون صورت از دنیای مادی خارجشون می کنیم که نه به جسمشون نه به روحشون آسیبی نرسه. و با خوندن وردی و استفاده از جادویی عظیم باعث شد در تمام شهر نور هایی بدرخشن . اون نور ها در اصل مردم و بودن که از جهان عادی خارج و به دنیای کوامی ها می رفتن.

دلین و تمام ابر قهرمانان از این کار تعجب کردن .

مستر باگ: چطور این کارو کردی . توی تمام سیاره این اشعه ها ساتع شدن .

لیدی باگ : یعنی تو مردم تمام کره رو به دنیای دیگه بردی ؟ ولی کجا . مگه نگفتی دنیای کوامی ها راه ورود و خروجش واضح نیست.

آترنا همان طور که داشت انرژی جمع می کرد گفت : دیشب یه رویای واضح دیدم اونجا فهمیدم. همون موقع هم امتحانش کردم و فهمیدم همونطوریه که دیدم.ولی خیلی انرژی ازم می بره و حسابی ضعیفم می کنه.

 

همه حتی دلین با تعجب به این همه قدرت آترنا قبطه خوردند. او 8 میلیارد نفر را از کره زمین محو کرده بود.

بی خود نبود که ریگاتا اینقدر خواهان این قدرت بود.

ریگاتا خودش را نشان داد : پس میبینم که دوستاتم جمع کردی. اما نباید قدرتت رو برای نجات اون فرومایه ها مصرف می کردی.

آترنا جلوتر رفت: تازه کجاشودیدی این تازه اولشه.

و ناگهان دریچه ای پشت سر ابر قهرمانان باز شد و مکث و دوستانش از آن وارد شدند.

و مبارزه شروع شد. 

رمان اعجاز قسمت 9(z)

به به  

می بینم حسابی از پارت قبلی خوشتون اومده بود.منم جوگیر شدم سریع پارت بعد رو براتون گذاشتم 

برید بخونید لذت ببرید.


پارت نهم

دانای کل(راوی)

روز اجرا فرا رسیده بود. همه استرس داشتند به غیر از شارل که در کمال آرامش در کنار بزرگتر ها نشسته بود. شارل معجزه گر های ابر قهرمانان جدید یعنی گربه و کفشدوزک که از دنیای کوامی ها آورده بود را در لباسش پنهان کرده بود. آماده بود تا به محض دیدن هریت و آدرینا انان را از سرنوشت و تقدیرشان آگاه کند.

اجرا کنندگان را به پشت صحنه بردند. به رسم ادب و مهمان نوازی اول نمایش مدل های فرانسوی انجام شد . وقتی کارشان تمام شد به تماشا چی ها پیوستند.

شارل: کاگامی!! میشه بزاری پیش ساشا بشینم؟؟ کارش دارم.

کاگامی نگاهی به هردو انداخت و بی حرف بلند شد و کنار مادرش نشست.

شارل: ساشا !!!الان میان آماده ای؟؟ باید به محض اینکه اجرای دختره تموم شد من دختره رو بیارم تو هم پسررو . توی مکان مقرر شده ابر قهرمان ها همدیگه رو میبینن. در ضمن ، پسره روی صندلی های ردیف جلو شماره 18 نشسته .

ساشا: او میبینم یکی خیلی مستقل شده! حتی نزاشتی یه کاری رو من انجام بدم.

شارل با ناراحتی ساختگی و چشم نازک کنان گفت: وقتی داداشت که بهش تکیه می کردی میره قاطی مرغا باید خودت یه حرکتی بزنی یا نه. و چشمکی حواله کرد.

و معجزه گر کفشدوزک که قرار بود به دست هریت بیفتد را یواشکی به ساشا داد.

ساشا هم سری تکان داد و به صحنه خیره شد.

مرینت در صندلی کناری شارل نشسته بود: ببینم همه چی روبه راهه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

شارل لبخند اطمینان بخشی زد: روبه راه میشه.

تمام مدلینگ ها به ترتیب رد شدند و آخرین نفر هم آدرینا بود. با علامت شارل هر دو بلند شدند .

شارل به سراغ آدرینا رفت . در پشت صحنه او را گرفت و به کناری کشید. آدرینا خیلی ترسیده بود. می خواست با شارل درگیر شود اما شارل به حرف آمد :نترس. من برای کار مهمی اومدم بهت آسیب نمی زنم. باید حرف بزنیم. دنیا درخطره و ما بهتون احتیاج داریم.

آدرینا با این حرف آرام شد و شارل هم با جادو درجا به محل مخفی رفت.

آدرینا که انگار تازه متوجه حرف های شارل شده باشد گفت: اینجا چه خبره؟؟؟؟ تو کی هستی؟؟ یعنی چی دنیا تو خطره؟؟ چی باعث شده فکر کنی یه مدلینگ میتونه دنیا رو نجات بده؟؟؟ تو چطوری مارو از سالن به اینجا آوردی؟؟ منظورت از بهتون چیه؟ یکی دیگه هم هست؟

بعد گارد گرفت و گفت: اگه حرف نزنی خودم به حرفت می آرم.

شارل مثل همیشه آرام و با متانت جلو امد و دستان ادرینا را در دست گرفت: چقدر استرس داری . نیاز به خشونت نیست لطفا بشین همه چی رو برات توضیح میدم.

و دو صندلی ظاهر کرد یک صندلی کوچک هم ساخت و یورا را صدا کرد:یورا لطفا بیا بیرون!!

با بیرون آمدن یورا از کت شارل آدرینا با تعجب عقب رفت:اون دیگه چیه؟؟

یورا تعظیم کوتاهی کرد: سلام! من یورا کوامی ملکه هستم. ملکه شارل با کمک من تبدیل به ملکه کوامی ها میشه.

آدرینا می خواست حرکت دیگری کند که شارل با جادو او را روی صندلی نشاند:همه سوالات جواب داده میشه فقط الان باید بشینی.

شارل: همونطور که میدونی من شارل مگنت مدلینگ مهمان برنامه امشب از فرانسه هستم. من از دوستان نزدیک لیدی باگ و کت نوار هستم.در واقع همکاریم.

آدرینا: آهان!! پس اونها هم با کوامی تبدیل به لیدی باگ و کت نوار میشن .

شارل: خیلی باهوشی. حالا می فهمم چرا انتخاب شدی. داشتم می گفتم؛ همونطور که میدونی ما ارباب شرارت رو شکست دادیم ولی یه دشمن دیگه اومده سر راهمون که قدرتش از لحاظ جادویی و معجزه آسایی و ذهنی و....ده برابر ماست. من یک بار به طور ذهنی با اون مبارزه کردم ولی اون یه جورایی برنده شد.(و دستش را به پایش کشید) بعد از اون یه رویای واضح دیدم که توش تو و یه نفر دیگه رو نشون میداد.

شارل دستش را داخل کتش کرد و معجره آسا را جلوی آدرینا گرفت: آدرینا تو یه ابر قهرمان منتخبی.تو از طرف ارواح معجزه آسا برای داشتن معجزه آسای گربه 2 (یا گربه مونث)انتخاب شدی.

و جعبه معجزه آسا را به دست آدرینا داد.

آدریناکه از این خبر شوک زده شده بود بی حرکت به جعبه چشم دوخت. این دقیقا همان چیزی بود که از ماه ها پیش به آن فکر می کرد. دلش می خواست بدون توجه به مقام خانوادگی و محدودیت هایی که مادرش برایش تعیین می کرد زندگی کند. و حالا این فرصت جلوی چشمانش بود . جعبه را برداشت و آنرا باز کرد.
گرگ از جعبه بیرون آمدو روبروی آدرینا قرار گرفت:سلام. من گرگ هستم. کوامی گربه. و شما؟

آدرینا:من هم آدرینا هستم..............................................................

 

 

هریت ول کن نبود. ساشا دیگر طاقتش تمام شد و با جادو هریت را از خودش دور کردو او را در زنجیری تشکیل شده از جادو قرار داد: خب بزار حرف بزنم بعد حمله کن. عجب گیری افتادیم. کاش با شارل عوض بدل کرده بودم.

هریت که با دیدن جادو در دستان پسری هم سن و سال خودش تعجب کرده بود آرام گرفت:تو کی هستی؟؟؟

ساشا با اعصابی خط خطی صدایش را بالا برد: خو می مُردی همون اول اینو می پرسیدی؟؟؟ الا باید زور بالا سر شما پسرا باشه؟؟؟

هریت ابرویی بالا انداخت:خودتم پسری ها

ساشا که کم آورده بود روی زمین نشست و جادوی زنجیرش را خنثی کرد:آره ولی اصلا برادر خوبی نیستم.

هریت کنار ساشا نشست:چی شده؟؟؟؟؟؟؟؟نمی خوای بگی چرا منو آوردی اینجا؟؟؟؟

ساشا: حالا اگه بگم گوش می کنی؟

هریت سری تکان داد.

ساشا : داستانش مفصله. با دقت به حرفام گوش کن..................

 

همه بیرون آمده بودند و منتظر شارل و ساشا بودند.

مرینت به آدرین گفت: نکنه اتفاقی براشون افتاده؟

آدرین : نه بابا مگه الکیه . تا سه سوت دیگه پیداشون میشه.

همان لحظه ساشا و شارل در کنار آدرینا به بقیه پیوستند.

ساشا: ببخشید داشتیم با این مدلینگ آمریکایی حرف می زدیم که زمان از دستمون در رفت.

گابریل : نباید از ما دور می شدین ممکن بود اتفاقی بیفته.

خلاصه بعد از این که از ادرینا خداحافظی کردن رفتن به خونشون و منتظر شدن .

براتون آرت آوردم(z)
























خب امیدوارم خوشششتون اومده باشه 

فعلا بای بای

رمان اعجاز قسمت 8(z)

اینم از قسمت هشتم امیدوارم لذت ببرید.



پارت هشتم

دو روز بعد

ساشا: پاشو خوابالو. لنگ ظهره!!!!

به ساشا سلام کردم و از تخت اومدم پایین و به سرویس بهداشتی اتاقم رفتم. قرار بود امشب به نیویورک بریم. تمام وسایلی که باید می بردم یه کوله پشتی از وسایل ضروریم بود. بقیرو با پست هواپیمایی فرستاده بودم نیویورک. نا سلامتی قرار بود یک ماه اونجا بمونیم.

ساشا: ببینم حالت خوبه؟؟؟

من : آره خوبم.

ساشا با حالتی نیمه متعجب و زیرچشمی به من نگاه کرد: برای رفتن هیجان نداری؟؟؟؟؟ اولین تجربته ها!!!!!!!!!!

من: نه همه چی عادیه. غیر از اینکه بخوای غیر عادی باشم

لبخندی زد . خیالم راحت شد که دیگه ازم دلگیر نیست

داشتم از دستشویی می اومدم بیرون که مچ دستمو گرفت: بابت دیروز متاسفم نمی دونستم در باره کاگامی ناراحت میشی

به چشماش نگاه کردم: اولش ناراحت شدم که اولین نفر از خودش شنیدم ولی انگار با هم مشکلی ندارین ؟ پس منم مشکلی ندارم.و اینکه به من نگفته بودی قراره توی نمایش شرکت کنی اما خب دیگه همه چی رو که من نباید بدونم!!!

ساشا که انگار خیالش از بابت من راحت شده بود گفت: خیله خب پس آماده شو دیرم نکن.

و سریع رفت بیرون.

خب اینم از کیف. پریروز روز خیلی عجیبی بود. فهمیدم کاگامی و ساشا همو دوست دارن ولی من آخراز همه فهمیدم.

تک خندی ای کردم و به طرف اتاقک پرو اتاقم رفتم . بعد از پوشیدن لباسام سمت آینه رفتم و یه کرم ویتامینه ضد آفتاب زدم .نگاهی به موهام انداختم و با خودم گفتم: امروز چه مدلی بزنم؟؟؟

یورا که تازه بیدار شده بود اومد کنارم و گفت: یه مدل راحت و جمع و جور که توی هواپیما اذیتت نکنه.

من: ایده خوبیه .

با جادو موهامو دو دور تا کردم و با یه گیره بالا محکمشون کردم.یه نیم گوجه ای(یعنی یکم بالاشو تپل کردم بقیشو آویزون نگه داشتم)

یورا: ببینم شارل موهاتو چند وقته کوتاه نکردی؟؟؟

تک خنده ای کردم: از وقتی 10 سالم بود. الان 17 سالمه. یعنی حدود 7 سال.

یورا حسابی تعجب کرده بود: برای همینه که انقدر بلنده. میدونی هربار میبینمت بازم برام تازگی داره اینکه موهات تا زانوهات میرسه. قبل از اینکه جادو بگیری چطور جمعشون می کردی؟؟؟

خنده خبیثانه ای کردم: من جمعشون نمی کردم. خدمتکارا واسم انجام می دادن.

یورا : پس حس و حال مال تو بود خرابی و زحمتش مال اونا.

من :من هیچوقت به کاری مجبورشون نمی کردم. خودشون دوست داشتن با موهای من تمرین کنن. خوششون می اومد. منم سرگرم می شدم.

صلح بین دو طرفمون بر قرار بود.

 

 

از زبان مرینت:

 خیله خب اینم از این. همه چی آمادست.

از موقعی که ریگاتا به جنگ ذهنی با شارل اومد دارم به این فکر می کنم که چرا گردونه خوش شانسی چیزی بهم نداد. حتی تیکی هم چیزی در این باره نمی دونست . یعنی ما هیچ شانسی در برابر ریگاتا نداریم؟؟؟

گذشته از این به دستور ملکه آترنا(همون شارل) معجزه گر ها رو بین همه تقسیم کردم و حتی معجزه گر کاگامی رو هم بهش دادم.  همه معجزه گرها الان صاحب دارن بجز پروانه و طاووس که شارل گفت خودش و ساشا می پوشنشون.

خیله خب. مثل اینکه دیگه چیزی نمونده. دیگه باید منتظر بمونم تا شارل و ادرین و بقیه برسن.

 

از زبان آدرین:

باورم نمیشه کاگامی هیچ مشکلی با من و مرینت نداره. البته بیشتر تعجبم برای اینه که ساشا و کاگامی رو با هم میببینم. ساشا از کاگامی خوشش اومد. البته بهتر. دیگه مرینت از این بابت نگران نمیشه. ولی انگار شارل ناراحت بود که کاگامی دل داداششو بردهJ

پدر: آدرین ما حاضریم.

آدرین: بله پدر اومدم.

همراه با خانواده سوروکی به مقصد فرودگاه سوار ماشین شدیم

از زبان شارل:  توی هواپیما بودیم. ترتیب صندلی ها باعث شده بود  بد ترین جا گیرم بیاد

ناتالی پیش آقای آگرست ، مرینت پیش آدرین ، ساشا پیش کاگامی ، منم پیش خانم سوروگی.

باورم نمیشه از دخترش فرار می کردم حالا گیر مامانش افتادم.

خانم سوروگی واقعا عجیبه. با استفاده از صدا ها تمام اجزای اطرافش رو مجسم می کنه. از کجا می دونم؟؟ خب رفتم تو ذهنش دیگه. خخخخخخخخخخ واقعا دیدن اطراف از دید خانم سوروگی جالبه.

سوروگی: میشه بپرسم چی انقدر جذابه که بهش می خندین خانم مگنت؟؟!!

قشنگ لبخندم ماسید. یعنی فقط باید جای من میبودین تا می فهمیدین ماسیدن خنده چطوریه.

سوروگی: جواب منو نمیدین؟

تک سرف ای کردم: خب راستش داشتم به این فکر می کردم که اجرامون چطور پیش میره. واسم لذت بخش بود.

و با لوس ترین حالت ممکن سرمو کج کردم .

خانم سوروگی : فکر نمی کنم خیلی جالب باشه.

واااااای. دختر کو ندارد نشان از مادر. دختر و مادر عین همن. مامانشم عین خودش می زنه تو ذوقت.

پس جوابشو ندادم .

خانم سوروگی: سکوت علامت رضاست؟؟

دیگه جوش آوردم: نخیر وقت آوردن غذاست.

انگار خوشش اومده بود عین بچه ها ادامه داد: این از اون اعلام جنگاست؟

من : انگار یکی تو صف شفاست

-: این حرفت یه جور خطاست

من: خطا هم یه جور بهاست

-: اشعارت چه زیباست

من : بخاطر الهام از دنیاست

مرینت: بیدار شو. شارل!!!  شارل!!!!! پاشو رسیدیم.

چشمامو باز کردم. یعنی تمام مسیرو خوابیدم؟؟؟؟؟ اون وقت اسم خرسا بد در رفته.

چه خواب عجیبی. آدرین و مرینت اومده بودن بالای سرم و صدام می کردن. چشمامو مالوندم و گفتم: ساشا کجاست؟

آدرین: پیش کاگامی.

راس میگه چرا خودم نفهمیدم؟؟ دیگه باید عادت کنم الان خودمم و خودم.

مرینت اومد کنارم: ببینم خواب هم دیدی ؟؟؟ میگن خواب های توی هواپیما با خواب های عادی فرق دارن.

با یاد آوری خوابم تک خنده ای زدم : آره . خواب دیدم دارم با مامان کاگامی کل کل می کنم.

مرینت انگار چشاش داشت از کاسه در می اومد : چی؟؟؟؟؟ من منظورم این بود که خواب درباره معجزه گر ها و اینا دیدی یا همچین چیزی. اما........

با خنده, پنهونی به من نگاه کرد: دختر تو توی خندوندن محشری یادم باشه بعد از ماموریت فعلی مون حتما توی یه برنامه کمدین ثبت نامت کنم.

منم که بدجور ضایع شده بودم و حرفی برای گفتن نداشتم به آدرین نگاه کردم که دیدم به زور داره جلوی خودشو میگیره که نخنده.

خوبه هواپیما خصوصی بود(یعنی مال آقای آگرست بود. خودش خریده بودش و فقط خودمون توی هواپیما بودیم. اون موقع هم همه از هواپیما خارج شده بودن و منتظر من و مرینت بودن)

و گرنه خدا میدونه با خنده های آدرین و  مرینت مردم چطوری نگاهمون می کردن.

از هواپیما خارج شدیم و به سمت خونمون توی نیویورک حرکت کردیم.

دیگه روز شده بود. قشنگ توی هواپیما ساعت خوابم برای زمان نیویورک تنظیم شد. آخیش..............

وقتی همه مستقر شدن به اتاقم رفتم تا وسایلم رو بچینم. در حالی که همه خواب بودن.

بعد از چیدن وسایلم روی تخت ولو شدم. تا چشمامو بستم وارد یه رویای واضح شدم. وای دوباره نه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

 

 

 

 

یه خبر خوب برای دنبال کنندگان رمان یک ابر کپی کار

سلام سلام 

می دونم به خاطر تاخیر رمان می خواین کلمو بکنین ولی خوب یه سری مشکل توی رمان بود کهنمی تونستم ادامش بدم 

در اصل زده بودم داستان رو خراب کرده بودم 

اما حالا می خوام ادامش رو بنویسم 

فقط یه مشکلی هست 

من پارت هفتم  و ششم رو که قبلا گذاشته بودم رو دوباره بازنویسی کردم و یه قسمت هاییش رو تغییر دادم

برید دوباره بخونیدش

اینم لینکش

https://miraculousladyblog.blogsky.com/category/%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%a7%d8%b9%d8%ac%d8%a7%d8%b2-z-

اینم لینک قسمت 6 

https://miraculousladyblog.blogsky.com/1399/11/04/post-557/%d8%b1%d9%85%d9%86%d8%a7-%d8%a7%d8%b9%d8%ac%d8%a7%d8%b2-%d9%be%d8%a7%d8%b1%d8%aa-6-z-

من امشب قراره تا سحر بیدار بمونم براتون پارت های جدید رو بزارم 

اگه خوش شانسی بیارم امشب رمان اعجاز رو کامل می کنم براتون (تمامش می کنم)


پس تا بعد به من متصل بمونین

میراکلس فصل 4 قسمت 1



اومد اومد بالاخره اومد 

با دوبله اصلی و زیرنویس فارسی چسبیده

انیمیشن لیدی باگ فصل ۴ قسمت ۱ زیرنویس چسبیده ۱۰۸۰p


فعلا خدافظ 
تا من برم ببینمش 

براتون تیزر آوردم(z)

سلام سلام 

امروز میراکلس توی پاریس پخش میشه 

از اونجا سریع تو یوتیوب می زارنش 

منتها من یوتیوب ندارم    امیدوام سریع بیاد توی آپارات  البته یا با زیر نویس باشه یا انگلیسی باشه که خودم براتون زیرنویس کنم


تیزر میراکلس شانگهای

روی این نوشته بالا بزنین میاره براتون


تیزر میراکلس شانگهای(2)

اینم بعدی 


امیدوارم زود فصل چهار برسه دستمون


فعلا بای بای

شمارش معکوس(1 روز تا انتشار)



قطعا هیجانتون روی هزاره


این شمارش معکوس ها رو از پیج جرمی برداشتم گفتم اینجوری براتون جذاب تره و این آرم نتفلیکس رو نادیده بگیرین 
جرمی گذاشته بود اینا رو خیلی وقت پیش منم پیدا کردم گذاشتم براتون 

شمارش معکوس(2 روز تا انتشار)




این شمارش معکوس ها رو از پیج جرمی برداشتم گفتم اینجوری براتون جذاب تره و این آرم نتفلیکس رو نادیده بگیرین 
جرمی گذاشته بود اینا رو خیلی وقت پیش منم پیدا کردم گذاشتم براتون 

شمارش معکوس(3 روز تا انتشار)

این شمارش معکوس ها رو از پیج جرمی برداشتم گفتم اینجوری براتون جذاب تره و این آرم نتفلیکس رو نادیده بگیرین 
جرمی گذاشته بود اینا رو خیلی وقت پیش منم پیدا کردم گذاشتم براتون 

شمارش معکوس(4 روز تا انتشار)


این شمارش معکوس ها رو از پیج جرمی برداشتم گفتم اینجوری براتون جذاب تره و این آرم نتفلیکس رو نادیده بگیرین 
جرمی گذاشته بود اینا رو خیلی وقت پیش منم پیدا کردم گذاشتم براتون 

شمارش معکوس(5 روز تا انتشار)

این شمارش معکوس ها رو از پیج جرمی برداشتم گفتم اینجوری براتون جذاب تره و این آرم نتفلیکس رو نادیده بگیرین 
جرمی گذاشته بود اینا رو خیلی وقت پیش منم پیدا کردم گذاشتم براتون 

شمارش معکوس(6 روز تا انتشار)

این شمارش معکوس ها رو از پیج جرمی برداشتم گفتم اینجوری براتون جذاب تره و این آرم نتفلیکس رو نادیده بگیرین 
جرمی گذاشته بود اینا رو خیلی وقت پیش منم پیدا کردم گذاشتم براتون 

سلام میراکلسی ها عیدتون مبارک!!!!!!!!!!!!!!!!(z)

سلام سلام 

براتون عیدی آوردم ببرین لذتشو بکنین

البته ببخشین دیر شد 

چون درگیر عید و سفره هفت سین بودیم و دید و بازدید های اینترنتی(منظورش ویدئو کال و ایناست)

این یکی رو خودم طراحی کردم یه پوستر کاملا دست ساز که تک تک ایده هاش از ذهن خودم در اومده



این یکی هم خودم طراحی کردم برای عید روشم نوشتم

ااگه دقت بکنین می بینین که هر شخصیت داره به عشقش نگاه می کنه (کت به لیدی و مری به آدری)


اینم یه تصویر پس زمینه برای دوستانی که از طریق تبلت یا گوشی وارد وبلاگ ما میشن




خب عیدی عا تموم شد 

شما هم به عنوان عیدی بهم نظر بدین و لایک کنین 

منتظرم 

7 روز دیگه هم بیشتر نمونده 

خیلی هیجان انگیزه 

خب فعلا بای بای

شمارش معکوس(7 روز تا انتشار)


این شمارش معکوس ها رو از پیج جرمی برداشتم گفتم اینجوری براتون جذاب تره و این آرم نتفلیکس رو نادیده بگیرین 
جرمی گذاشته بود اینا رو خیلی وقت پیش منم پیدا کردم گذاشتم براتون 

شمارش معکوس(8 روز تا انتشار)


این شمارش معکوس ها رو از پیج جرمی برداشتم گفتم اینجوری براتون جذاب تره و این آرم نتفلیکس رو نادیده بگیرین 
جرمی گذاشته بود اینا رو خیلی وقت پیش منم پیدا کردم گذاشتم براتون 

شمارش معکوس(9 روز تا انتشار)

این شمارش معکوس ها رو از پیج جرمی برداشتم گفتم اینجوری براتون جذاب تره و این آرم نتفلیکس رو نادیده بگیرین 
جرمی گذاشته بود اینا رو خیلی وقت پیش منم پیدا کردم گذاشتم براتون 

دو تا عکس جالب


نمای از فضای میراکلس شانگهای


اینم خوشگل بود گفتم بزارم

یکی دیگه آوردم(z)

اینو دیدم تازه جرمی گذاشته تو پیجش


خدایی کیفیتشو نگاه کنین 

جدا از کیفیت این نشون میده یه جعبه معجزه آسای دیگه هم وجود داره که تک مرکزیه (یهنی مثل مال کفشدوزک و گربه آرم ین و یانگ نیست ) فقط یه معجزه گر وسطش قرار داره 

توی داستان یه ابر کپی کار از این تئوری استفاده کرده بودم یادتونه

البته این فقط یه تئوریه 

یه تئوریه دیگه هم دارم 

توی تریلر شانگهای اومده بود که اون دختره که لیدی دراگون میشه  معجزه گرش این 

من بیشتر احتمال میدم که اون عکس بالا که کت نوار و کفشدوزک نیم رخ وایستادن از معجزه گر لیدی دراگون باشه 


خب تا بعد

شمارش معکوس(10 روز تا انتشار)

این شمارش معکوس ها رو از پیج جرمی برداشتم گفتم اینجوری براتون جذاب تره و این آرم نتفلیکس رو نادیده بگیرین 

جرمی گذاشته بود اینا رو خیلی وقت پیش منم پیدا کردم گذاشتم براتون 

.......(z)

راز های میراکلس


براتون یه کلیپ آوردم درباره راز های میراکلس از نظر آلیا 
فیلم از طرف خارجی ها صدا گذاری شده و من خودم براش زیرنویس درست کردم امیدوارم راضیتون کنه 
شاید باورتون نشه ولی مدارسمون رو تعطیل نکردن و من هنوز درگیرم 
امیدوارم این خوشحالتون کنه 
در ضمن دارم تیزر هارم میزارم 
منتظرش باشین تا فردا احتمالا بزارمش

خبر مهمی که احتمالا تا حالا شنیدینش(z)

سلام به همگی 
همونطور که می دونین ما داریم وب تکونی می کنیم و سرمون شلوغه 
اما فقط وب تکونی انجام نمی دیم 

من و مارال داریم روی سورپرایز های عید کار می کنیم 

قراره کلی تصویر فتوشاپی بامزه و پوستر ساخت دست خودم و مارال (به طور جداگونه التبه) بهتون عیدی بدیم 

آهنگ زیبای میراکلسی 

شعر های عاشقانه 

تصویر تبریک عید میراکلسی 


و همینطور برای چهارشنبه سوری هم یه کوجولو برنامه داریم 


خلاصه بگم 

قراره کلی پست جدید داشته باشیم 

ولی باید صبر کنین 

از قدیم گفتن گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی 




و خبر مهمی که گفتم : قراره میراکلس فصل 4  27 مارچ که به تاریخ ما میشه 7 فروردین سال 1400 اکرانش شروع بشه 

پس خوشحال باشین 


ما هم سعی می کنیم به محض اینکه بدستش آوردیم براتون توی وب بزاریم 


در ضمن من دارم تمام تیزر ها رو با هم یکی می کنم که مدت زمانش زیاد بشه بشه راحت دیدشون 
وقتی کامل شد براتون می فرستم



پس تا بعد بای بای 

وبلاگ قالب سازی آوردم براتون (z)

برین اینجا قالب هیی که می شازم رو ببینین 

شاید خوشتون بیاد 

MY BLOG


اگر هم چیزی خواستین توی نظرات زیر همین پست بگین

تا بعد

جای هر چیز میزی(z)

اگر بخواین یادداشت درست بکنین از اینجا برین که ممکنه برای مشارکت کننده ها مستقیم بره توی یادداشت جدید




بعد از اینکه کارتون تموم شد بایت بزنین انتشار نباید بزنین چرک نویس وگرنه هرچی نوشتین به باد میره




کاملیا(مشارکت کننده اول)

کاملیا جان شما ثبت نام شدین 

به ایمیلتون مراجعه کنین و وارد ایمیلی بشین که از طرف بلاگ اسکای براتون اومده

متن ایمیل رو با دقت بخونین و بعد مرحله آخر رو انجام بدین

به وبلاگ میراکلس خوش اومدین

عکس های تازه (z)

چند تا عکس می زارم بعضی هاش ممکنه قدیمی  باشه دیگه ببخشید





 

این یکی کیوتیه دوسش دارم









من چیزی نمی گم خودتون قضاوت کنین



این یکی هم خوشمله












تئوری در باره میراکلس نیویورک(z)

سلام به همگی 

فعالیتم کم شده بود چون داشتم روی یه سری چیز میز تحقیق می کردم و الان با یه تئوری جالب اومدم پیشتونیادتون به تیتراژ پایانی و آغازین میراکلس نیویورک میاد؟؟؟


یا این یکی


من داشتم مجموعه انتقام جویان رو نگاه می کردم که محصول کشور آمریکاست و متوجه این شدم 



این نشون میده که دیزنی چنلی ها(اونایی رو میگه که میراکلس رو ساختن) برای آمیختگی بیشتر انیمیشنشون با محصولات آمریکا و ابر قهرمان هاش تیتراژ رو به سبک اونها آماده می کنن



خوشتون اومد؟؟؟ 

خب تا بعد بای بای

عکس های فتوشاپی جدید(z)

سلام به همگی 

براتون عکس هایی رو آوردم که جدیدا فتوشاپ کردم 

امیدوارم نظرتونو جلب کنه و باعث شه نظر بدین 

یادمه وقتی پست های کمی می زاشتم هی می گفتین فعالیت کمه حداقل نظر می دادین ولی حالا هیچ نظری نمی دین



خب دیگه بریم سراغ عکسا



این اولیش 

بقیش داره آپلود میشه





این یکی هولدره برای اونهایی که مثل من وبلاگ دارن 




تصویر زمینه ای که این هفته درست کردم 

الانم روی پس زمینه تبلتمه



بازم تصویر زمینه



این برای تصویر زمینه واتساپ خوبه 









خب تصاویر و عکس های پس زمینه تمام شدن 


نظر بدین تا پست بعد 

بای بای

رمان اعجاز پارت 7 (z)

پارت هفتم

(راوی)

هارل:  شارل مطمئنی مشکلی برات پیش نمیاد؟

شارل چشمانش را در کاسه چرخاند:بابا مگه حرف دکترو نشنیدی؟ گفت من خوب شدم. اگه شما با این حرفاتون به من استرس وارد نکنین کاملا از پس این کار بر میام.

هارل نگاه دیگری به دختر زیبایش کرد. در این یک سال شارلِ کوچک او بسیار قوی شده بود. روی پاهایش ایستاد و باشجاعت در برابر ضعفش مقاومت کرد. اما هنوز کمی از دخترش خجالت می کشید. او بخاطر حرف های اشتباه دوستش، دخترش را طرد کرده بود. اگر ملکه کوامی ها آرزوی آنان را برآورده نمی کرد او هیچگاه دخترش را نمی دید.

به پسرش نگاه کرد. هرگاه به چشمان آبی ساشا نگاه می کرد می توانست چهره همسرش  را نیز تصور کند(چشمای قرمز شارل به باباش رفته . چشمای آبی ساشا به مامانشون)

بعد از حمل چمدانها به ماشین پدرشان را بغل کرده و خداحافظی کردند. قرار بود چمدان ها را زود تر از روز موعود به خانشان در نیویورک انتقال دهند. چون قرار بود یک ماه در نیویورک بمانند

شارل: هری! برو به شیرینی فروشی دوپن چنگ. 

بعد از سوار کردن مرینت به سمت فرودگاه حرکت کردند. آنجا با آدرین و پدرش قرار داشتند که به استقبال خانم سوروگی و دخترش بروند.

مرینت از استرس انگشتانش را در هم می چرخاند. نمی دانست چگونه باید با کاگامی رو برو شود. می ترسید کاگامی او را به دزدیدن آدرین متهم کند.

شارل با مهربانی جادویش را در دستانش جریان داد و روی دستان مرینت نشاند. مرینت به یکباره آرام شد و به شارل نگاه کرد.

شارل: می دونم استرس داری ولی نیازی نیست نگران باشی. هیچ اتفاق بدی نمی افته. تازه قراره کلی هم بخندیم.

مرینت که جادو در او اثر کرده بود دیگر استرس نداشت و به آرامی دست شارل را فشرد.

به فرودگاه رسیدند. مرینت و شارل جلو می رفتند و ساشا پشت سرشان دنبال آقای آگرست می گشت. مرینت به آدرین زنگ زد: سلام. آره رسیدیم. کجایین؟ آهان ....آره دیدمتون . الان میایم.

ساشا دست شارل را کشید: هی شارل! براشون دسته گل آوردی یا نه؟ شارل چنان خشکش زد که ساشا یک لحظه از حالت خواهرش ترسید.

شارل طی یه حرکت ناگهانی ساشا را گوشه ای کشید : حواست به اطراف باشه الان با جادو یکی درست می کنم.  و سریع دسته ای از گل های کمیاب را بوجود آورد.  با ساشا به سمت مرینت رفتند که کنار آدرین ایستاده بود.

مرینت: کجا رفتین؟

شارل لبخند شیطنت باری زد: رفتیم دسته گل بسازیم.(دقت کردین وقتی یکی برای آوردن یه چیزی دیر میکنه بهش میگن: رفتی بخریش یا رفتی بسازیش؟      الان به همین مثل اشاره کردمJ

از زبان شارل:

وقتی مسافرا وارد سالن فرودگاه شدن پیششون رفتیم. داشتم یه ناراحتی رو احساس می کردم. وقتی کاملا نزدیک شدیم سلام کردیم. چشمم به کاگامی افتاد که داشت به ساشا نگاه می کرد. ساشا داشت گل رو به خانم سوروگی می داد. وقتی به سمت کاگامی برگشت، نگاهشون توی هم قفل شد .

یا خدا. خودت کمک کن چرا الان. مرینتو هل دادم جلو و باهاش  رفتم تا رو بروی کاگامی و جلوی دیدش به ساشا رو گرفتم: سلام. شما باید کاگامی باشین. درباره مهارتتون در شمشیر بازی از آدرین زیاد شنیدم. کاگامی تازه به خودش اومد: چی؟ بله ممنون. سلام مرینت. خوبی؟

مرینت با شرم سلامی کرد. کاگامی دوباره به سمت من برگشت: خب من بار اوله که شما رو میبینم. اسمتون چیه؟

لبخند قشنگی زدم: من شارل مگنتم. دوست مرینت و دوست خانوادگی آدرین. (همون موقع ساشا اومد و کنارم ایستاد) و ایشون هم برادرم ساشا هستن.

برق چشمای کاگامی و تغییر احساساتش نشون میداد داره اتفاقات غیر قابل قبولی می افته.

سریع پریدم وسط:خب بفرمایین بریم سوار ماشین ها بشیم.

آدرین : دو روز آینده پیش ما خواهید بود. تا روزی که به نیویورک پرواز داریم.

آدرین واقعا رفتار بسیار عادی نسبت به دوست دختر قبلیش داشت. اما کاگامی اصلا توجهی به آدرین نداشت. با خوندن فکر کاگامی متوجه شدم که از ساشا خوشش اومده. اما نمیتونستم وارد ذهن ساشا بشم. می فهمید.پس از قدرت صحبت ذهنی بین دوقلو ها مون استفاده کردم.

تمام تابستون داشتیم رو این قدرتمون کار می کردیم. عملکردمون خیلی عالی بود. حتی می خواستن برای این قابلیت باهامون مصاحبه هم بکنن ولی منو ساشا قبول نکردیم.

من: ساشا اوضاعت چطوره؟

ساشا که متوجه شده بود اومد عقب و کنار من قرار گرفت: از چه لحاظ؟

من: کلا. من که حس خوبی نسبت به این کاگامی ندارم. می ترسم رابطه بین آدرین و مرینتو خراب کنه.

شاسا نگاه شیطنت باری کرد: خب چطوره که با یه پسر دیگه سرگرم شه؟ مثلا من.

سریع مقابل حرفش بهش پریدم(باهاش مخالفت کردم):ببینم ساشا تو واقعا یه تختت کمه؟ این دختر از هر احساساتی منعه. مثل یه مرده متحرکه چطوری می خوای باهاش دوست شی یا اصلا سرگرمش کنی؟(و با لب و لوچه کج اداشو در آوردم)

ساشا در عالمی دیگر به سر می برد. دستانش را پشت سرش قفل کرد و با خیال راحت زمزمه کرد: نگران اونش نباش. رابطه آدرین و مرینت خراب نمیشه.

 

سوار ماشین ها شدیم. کاگامی با ما اومد و مامانش با آدرینینا. کسی حرفی نمیزد. هرکس به نوعی با خودش در گیر بود. از بی کاری تو ذهن همه رفتم. ساشا هم که فهمید حوصلم سر رفته چیزی بم نگفت. وقتی رسیدیم درجا آقای آگرست گفت بریم تمرین کنیم. خودش هم قرار بود با ناتالی که تازه به سر کار برگشته بود و خانم سوروگی برن و کمی صحبت کنن. 

وقتی راهنما اومد و نقش ها رو گفت تازه فهمیدم چه کلاهی سرم رفته.

همه فکر می کردن ساشا فقط به عنوان جواهر ساز نوجوان قراره با ما بیاد ولی وقتی اونو توی لباس مد پیش کاگامی دیدم تازه فهمیدم اونم جزیی از نمایشه تازه نه تک به صورت زوج اونم با کاگامی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!از کجا فهمیده بود من کاگامی رو توی یه قسمت تنها گذاشتم که بره باهاش.

چون قسمت تمرینیمو با آدرین انجام داده بودم بدون هیچ حرفی سریع از اونجا خارج شدم. به پشت بوم رفتم و یه جایی نشستم. از اینکه اونجوری  بیرون رفتم احساس بدی داشتم. پاهامو که از لبه آویزون بود تاب میدادمو آروم آروم پلک می زدم.

با احساس حضور شخصی به طرفش برگشتم.

-: تو چرا اونجوری رفتی بیرون؟؟؟ همه نگرانت شدن . مخصوصا داداشت

من: کاگامی تو برای چی اومدی اینجا؟

کاگامی: سوالمو با سوال جواب نده.

من: تو درباره من چی می دونی؟

نفس عمیقی کشیدمو به آسمون خیری شدم. آفتاب داشت غروب می کرد.

من نظرت در باره ساشا خیلی جدیه؟

کاگامی جا خورد:چی؟از کجا فهمیدی؟

با خنده گفتم: منو دسته کم گرفتی جینگیلی خانم! من خوب می تونم آدما رو از رفتارشون تشخیص بدم

کاگامی: خب....آره ازش خوشم اومده . بهم پیشنهاد داده بیشتر با هم آشنا بشیم

من: جدی؟ دیگه انتظار اینو نداشتم . فکر نمی کردم اونم از تو خوشش بیاد.

کاگامی: فکر کردم گفتی آدم شناس خوبی هستی پس چی شد؟

من : چی بگم والا این داداش ما خیلی غیر قابل پیش بینیه.

غروب آفتاب تموم شده بود پس بلند شدم که برم پایین.

داشتم از پله ها پایین می رفتم گفتم: مواضب ساشا باش. خیلی حساسه.

خدایی از این نوع رفتارم خیلی راضیم. می تونم بدون خشمگین شدن در باره مسائلی که ناراحتم می کنه درست فکر کنم . اونم فکر می کنه من مشکلی باهاش ندارم. ولی بنظرم کاگامی و ساشا شاید بتونن با هم کنار بیان.

امیدوارم خوشبخت شن.آخ که من چقدر مهربونم!!!!!!

بعد از این که اومدم پایین به مرینت گفتم که معجزه آسای اژدها رو به کاگامی بده .

ساشا انگار یکم از رفتارم دلگیر بود ولی مهم نبود.

به هر حال ما باید با ریگاتا رو به رو می شدیم و نمیتونستم روی چیز دیگه ای تمرکز کنم.

یه پوستر که دوستمون داده(z)

سلام 

یکی از دوستای میراکلسی مون به اسم رزا شبان برامون یه عکس فرستاده که من به اسم خودش میزارم توی وبلاگ 

امیدوارم دوسش داشته باشین




خب تا بعد بای بای

رمان اعجاز پارت 6 (z)

پارت ششم

مرینت: شما دو تا کجا بودین؟تو چرا آبی بودی؟ تو چطوری قدرت پاهات برگشته؟ خب یکیتون حرف بزنه.

شارل دستش را روی شقیقه هایش گذاشت و آنها را ماساژ داد:اروم بگیر مرینت.مگه میزاری ما حرف بزنیم. بشین برات توضیح میدیم.

و شارل تمام ماجرای ورودشان به دنیای کوامی ها را توضیح داد.

مرینت:خب و چطوری خارج شدین؟

شارل که کلوچه ای از ظرف بیرون می کشید ادامه داد: یادتونه ریگاتا وارد ذهن من شد؟؟ این کارش شاید باعث شد قدرت پاهام ضعیف بشه ولی کاری کرد که قدرت کنترل ذهنیم ده برابر قوی بشه. باهاش به دنیای عادی خودمون وارد شدم و معجزه گر ها رو به تو دادم.

و اینکه قدرت پاهام هنوز کامل برنگشته.فقط یکم قوی تر شده. با جادو کنترلشون می کنم. آخه برای فشن شو لازمه که اونجا باشم.

مرینت که حسابی تعجب کرده بود, با این حرف ساشا یکهو وا رفت.

ساشا:راستی معجزه گرها چطور بودن؟

مرینت فنجانش را روی میز گذاشت. طلبکارانه روبه شارل کرد:اینا چین که آوردی؟ خیلی رفتارشون عجیبه. کوامیه کفشدوزک انقدر شکمو و پرحرفه . برعکس کوامیه گربه انقدر حکیمانه حرف میزد که یه لحظه از هم صحبتی باهاش خجالت کشیدم شارل تک خنده کوتاهی کرد.

مرینت:راستی . این معجزه گر ها صاحباشون کجان؟

شارل و ساشا نگاهی رد و بدل کردند و چمکی برای مرینت زدند: فعلا رازه.

مرینت شانه ای بالا انداخت. درهمان حالت ساعت را دید و جیغ کشید:وای داره دیرم میشه باید برم سر کار. راستی شما هم فردا بارو بندیلتونو جمع کنین قراره بریم نیویورک ها. و هر سه با هم از خانه دوپن چنگ ها خارج شدند.

 

 

 

همه در کلاس درس مشغول حرف زدن بودند. با اینکه تابستان بود ولی همه جمع بودند. برای تولد معلمشان همه آمده بودند. از مدیر اجازه گرفته بودند تا برای معلمشان جشن گرفته و او را خوشحال کنند.

آدرینا مانند همیشه به هریت نگاه می کرد . هریت تنها دوست او در مدرسه بود. با هم خیلی صمیمی بودند ولی فقط دوست بودند. اما دوست های صمیمی

هریت پسری با موهای کوتاه و خوش حالت بود. در عین حال یک طراح مکانیکی فوق العاده که در سطح مدرسه اش در نیویورک خیلی شناخته شده بود. پدر او برج ساز و دیزاینر معروفی بود و مادرش یک شیرینی فروشی را می گرداند.

آدرینا هم یک دختر زیبا با مو های بلند و بلوند بود که یک مدلینگ کشوری بود. مادرش یک طراح مد بود و هر دو داشتندخود را برای شرکت در برنامه فشن شوی هفته آینده در شهرشان نیویورک آماده می کردند.

هریت هم آدرینا را بهترین دوست خود می دانست. شاید هم به او علاقه خاص تری داشت ولی نمی توانست با خودش رو راست باشد.

هریت مثل همیشه جایی ساکت نشسته بود و داشت طراحی یک آکواریوم را انجام میداد که با دیدن آدرینا تمرکزش را از دست داد.

آدرینا: سلام هریِت! خوبی؟

هریت: آ ...آره ممنون. تو چطور؟ خوبی؟

آدرینا لبخند پسر کشی زد!: ممنون. راستش می خوام برای برنامه فشن شوی هفته دیگم دعوتت کنم. حاضری بیای؟ به خیلی از بچه ها گفتم ولی گفتن ممکنه نیان. تو مد و فشن دوست داری دیگه؟

هریت: آره. باید جالب باشه. حتما میام.

آدرینا با خوشحالی به هِریِت نزدیک تر شد و پاکتی را به دستش داد: واقعا ممنون خیلی خوشحالم کردی.

هریت لبخندی زد:من همیشه برای بهترین دوستم وقت می زارم.

آدرینا که از آمدن بهترین دوستش خوشحال بود ایولی زیر لب گفت و از مدرسه خارج شد.

آدرینا بعد از ساعت ده دیگر کاری در مدرسه نداشت . فقط برای تولد معلمش به مدرسه امده بود و این که کارت را به هریت بدهد. هر چند کمی به این خاطر از هریت خجالت می کشید. بعد از اینکه از کلاس بیرون آمد نفسش را با فوت بیرون داد. با خوشحالی از پله ها پایین پرید و با راننده شخصی به سمت باشگاه ورزشیش رفت. بعد از تمرین های ژیمناستیکش به کلاس جودو رفت تا با استادش تمرین کند.

هریت هم بعد از تمام کردن طراحی آکواریوم به سمت خانه حرکت کرد. پدرش از او برای طراحی و دیزاین خانه ها و ساختمان هایی که می ساخت کمک می گرفت . تقریبا تمام کسانی که پدر هریت برایشان ساختمان می ساخت می دانستند پسرش یک دیزاینر درجه یک است.

 

هریت در پیاده رو مشغول راه رفتن و فکر کردن بود. خیلی ها برای هریت غش و ضعف می رفتند ولی هریت شخصیت خاصی را می پسندید. او شخصیتی خودساخته و محکم را می پسندید. آدرینا خیلی به این شخصیت نزدیک بود برای همین با یکدیگر صمیمی بودند .

     خانه آنها واقعا بزرگ و با عظمت بود. وقتی رسید مثل همیشه به طبقه بالا رفت.به خاطر کار پدر و مادرش اکثرا در خانه تنها بود. سه تا اتاق در طبقه بالا مخصوص او بود. یکی از آنها را به باشگاه تبدیل کرده بود.آدم اجتماعی نبود برای همین به باشگاه های عمومی نمی رفت. یکی از آنها مخصوص طراحی دیزاین و درس خواندنش بود. دیگری هم اتاق خواب و اتاق پرویش بود. به عنوان یک پسر واقعا دقیق و مرتب بود. بعد از کمی استراحت مثل هر روز به باشگاه کوچکش رفت و تمرین کرد.بعد از تمرین دوشی گرفت و با ظرفی پر از خوراکی که از آشپرخانه برداشته بود به اتاق کارش رفت . آهنگی را پلی کرد و شروع به گوش دادن کرد.

............................................................................................................

آدرینا: اما اینجوری خیلی لوسه.

طراح:خب خصوصیتش اینه. شما دخترا باید زیبا و لوس راه برین. اصلا ببینم چرا تا مامانت اینجا بود چیزی نگفتی؟

آدرینا ساکت شد. خوشش نمی آمد با مادرش بحث کند.

طراح هم از فرصت استفاده کرد:خب پس تصویب شد. همونی که گفتم رو انجام بده.

بعد هم با لبخندی شیطانی حاکی از پیروزی زد. آدرینا بعد از تمریناتش برای فشن شو با راننده شخصی اش به خانه رفت.

بدون اینکه لباسش را عوض کند روی مبل جلوی ال سی دی ولو شد. تلویزیون را روشن کرد و به خوراکی هایی که روی میز بود چنگی انداخت. چیزی نمانده بود خوابش بگیرد که با صدای پاشنه کفش های مادرش سیخ شد و صاف نشست.

-: سلام مادر ببخشید خیلی خسته بودم نفهمیدم چی شد.

مادر: می دونم خسته ای ولی نباید اینجوری رفتار کنی. اگه خسته ای باید همون اول به رختخوابت بری. کلاسهای ورزشیتو رفتی؟

-:بله مادر

مادر: توی کلاس فشنت کامل موندی؟

-:بله مادر

مادر: خوبه. الانم دیر وقته. اگه خیلی خوابت میاد می تونی نیم ساعت زود تر از برنامه روزانت بخوابی.

بعد با قدم هایی استوار از اتاق بیرون رفت.

آدرینا که کاملا صاف ایستاده بود با رفتن مادرش کاملا وا رفت. تلو تلو خوران به سمت تختخوابش رفت و درجا خوابش برد.

مادرش ماریا واقعا سخت گیر بود. او می گفت :آدرینا تو نباید با رفتار های ناشایسته باعث تحقیر خانواده ما بشی. خانواده دوریتا سالهاست در عرصه خلاقیت و پوشش پیشرو بوده. تو هم باید یاد بگیری مثل پسر عمو ها و دختر عموهات برای خانوادت ارزشمند باشی.

اما آدرینا دوست داشت روزی برسد که بتواند بدون در نظر گرفتن جایگاه خانوادگی خود واقعیش باشد.

 

مامان: هریت ما اومدیم خونه.

هریت که حسابی سرگرم بود و صدای هدفون را حسابی زیاد کرده بود . صدای مادرش را نشنید.

مادر که می دانست پسرش کجاست در اتاق کار هریت را باز کرد. هریت که حس شیشمش بسیار قوی بود درجا به سمت در برگشت.

مامان: سلام عزیزم.

هریت هدفون را کنار گذاشت و پیش مادرش رفت. سلام مامان. خوبی؟ بابا کجاست؟

مامان: با هم اومدیم. داره ماشینو پارک  می کنه. خب امروز پیش دوستات تو مدرسه خوش گذشت؟معلمتون اومد یا نه؟

هریت سر شوخی را باز کرد. با نقشه ای که من کشیده بودم عمرا اگه نمی اومد.

مامان با تعجب به سمت پسرش برگشت: مگه چی کار کردی؟

هریت روی مبل نشست و سیبی به دندان گرفت: با شماره یکی از بچه ها بهش زنگ زدیم گفتیم کمدش توی مدرسه آتیش گرفته. انگار چیز خیلی مهمی توش داشت با عجله اومد. وقتی بهش گفتیم از عمد اینکارو کردیم اولش یکم ازمون عصبانی شد ولی بعد دوباره باهامون سرشوخی رو باز کرد.

مامان:ای چش سفید. من اگه بودم سکته می کرد.

صدای پدرش که داشت در خانه را می بست آمد: واقعا گل کاشتی پسر. آفرین. این خانم معلمارو باید اینجوری سورپرایز کرد.

پدر روی مبل کناری پسرش نشست: خب ببینم طرحی که سفارش داده بودیم آمادست جناب مهندس؟؟؟!

هریت: بله بابا بیاید تا نشونتون بدم. بعد با هم به اتاق کار هریت رفتند.

از پست های جرمی(z)

به به 

سلام علیکم 

حالتون چطوره ..................امروز رفتم پست های جرمی رو دید بزنم ولی متأسفانه درباره میراکلس هیچی نداشت . فقط درباره انیمیشن chostforce(اگه درست نوشته باشمش) پست گذاشته بود . که همونو براتون می زارم


 ظاهرا یه قهرمان جدید هم بهشون اضافه شده 

خب نظر بدین یادتون نره 

بای بای

یه فیلم فتوشاپ(z)

 سلام فیلم یک فتوشاپ بی نقص رو براتون آوردم از آپارات 

برید ببینید برای امروز


https://www.aparat.com/v/IwMlK


بفرمایین 

من رفتم بای بای

سفارش دوستمون(z)

سلام مجدد یکی از دوستامون خواستن که از معجزه گر ها عکس بزاریم 

من چیز خاصی توی عکسام پیدا نکردم ولی این عکس آرم ها رو براتون می فرستم به درد نقاش ها می خوره




خب 

بای بای!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!