Miraculous lady bug and cat noir

Miraculous lady bug and cat noir

خبرهای جالب و جدید از فصل های جدید میراکلس . عکس و فیلم های جذاب از میراکلس . مطلب ها و خبرهای مهم از میراکلس
Miraculous lady bug and cat noir

Miraculous lady bug and cat noir

خبرهای جالب و جدید از فصل های جدید میراکلس . عکس و فیلم های جذاب از میراکلس . مطلب ها و خبرهای مهم از میراکلس

رمان اعجار پارت 10(z)

اینم از پارت 10   

بعضی ها خیلی خوششون اومده . ازنظراتشون ممنونم.


پارت دهم

دانای کل

نیمه شب شده بود. ساشا و شارل برای آموزشات اولیه و آشنایی ابر قهرمانان جدید با یکدیگرقرار گذاشته بودند بعد از نیمه شب یکدیگر را ملاقات کنند.

بنا به احتیاط معجزه آسایی دست کسی ندادند.

ساشا و شارل بعد از نیمه شب تبدیل شده و به دنبال ابرقهرمانان جدید رفتند.

شارل:

 پیش آدرینا رفتم. بیدار بود. بهش علامت دادم . پنجرشو باز کرد و منم دستشو گرفتم و رفتیم یه جای خلوت . معجزه گر گربه رو در آوردم و بهش دادم . توی همون نیم ساعت که موقع فشن برده بودمش کلی با کوامیش صمیمی شده بود. معلوم بود اونم مثل آدرین از ابر قهرمان بودن خوشش میاد.

با خودم گفتم: نمی دونم دلین در چه حاله.

آدرینا به سمت من برگشت: دلین کیه؟

با لبخند نگاهش کردم: دلین جواهر ساز معجزه آسا هاست. بهش پادشاه معجزا آسا هم میگن. خب نمی خوای تبدیل بشی؟ فقط باید کلمه رمز رو بگی : گرگ پنجه ها تیز.

وای چقدر لباس ابر قهرمانیش قشنگ بود . واقعا به وجد اومدم.

خودشم خیلی خوشش اومده بود.

 من: خب باید در مورد اسلحت و کار کرد هاش یاد بگیری.

دانای کل

ساشا و هریت با هم سنگ هایشان را وا کندند و هریت بالاخره به ساشا اعتماد کرد . ساشا هم معجزه گر کفشدوزک را به هریت داد تا تبدیل شود  . بعد هم روش کار کردن با مهجزه آسا را به او آموخت.

بعد به محل قرار رفتند. مرینت و آدرین از قبل تبدیل شده بودند و جایی در نزدیکی محل قرار کیشیک می داداند.

کت: فکر می کنی بعد از تمام این قضایا چی بشه؟ بالاخره می تونیم یه نفس راحت بکشیم؟

لیدی : ما همیشه از پس تمام مشکلات بر اومدیم اونم فقط با اعتماد و عشقی که نسبت به هم دیگه داریم. قدرت عشق هیشه پیروزه.

کت نگاهی عاشقانه به بانویش انداخت : از کی تا حالا.........من انقدر جذبش شدم. حتی بیشتر از قبل.

داشت به دختر کفشدوزکی نگاه می کرد که متوجهش شد. چانه اش را گرفت و چرخاند سمت محل قرار : بهتره حواست به محل قرار باشه این طوری تو دردسر می افتیم.
کت لبخندی زد و تمرکزش را به اطراف داد.

در همان لحظه خواهر و برادر از دو ابر قهرمان جدید فاصله گرفتند و آنان را به سمت محل قرار بدرقه کردند.

کت گفت : نگاه کن برخورد اولشون چطوریه.فکر می کنی مثل ما بشن؟

لیدی: جنسیت هاشون بر عکس همه واسه همین نمی دونم چی جوابتو بدم. ولی فکر کنم مستر باگ عاشق لیدی نوار بشه و لیدی نوار پسش بزنه.

اما وقتی آن دو قهرمان جدید یکدیگر را دیدند, چنان محو یکدیگر شدند که زمان و مکان از دستشان در رفت.

مستر باگ زود تر به خودش آمد : سلام من مستر باگ هستم . پادشاه دلین گفت قراره از این به بعد با هم کار کنیم.

با این حرف لیدی کت به خودش اومد : اوه بله ایشون رو میشناسم و من از طریق ملکه آترنا پیش شما فرستاده شدم. من هم لیدی کت هستم.

کت نوار: ای بابا اینا که عشقشون دو طرفست. حسودیم شد.

لیدی باگ: به چی ؟ این که از همون اول عاشق هم شدن؟

کت نوار سر پایین انداخت: عشق من دفعات زیادی منو پس زد.

لیدی باگ خواست از دلش در بیاره: چون عاشق خود واقعیت بود. خواست او را ببوسد . چشمانشان را بستند ولی همان لحظه زمین لحظه ای شروع شد که ضد حالی به همه ابر قهرمانان بود.آترنا سریع تبدیل شد و به بالا پرواز کرد: خدای من همین الان شروع شد. این دو تا ابر قهرزمان هنوز به ابزار هاشونم عادت ندارن. شاید نتونن خوب با هم کار کنن.

دلین(ساشا)در نزیدیکی آترنا متوقف شد: درست می گی ولی دیگه وقت نداریم .

آترنا خواست بره که دلین دستشو گرفت: فقط یه چیز ازت می خوام .لطفا نمیر!!

آترنا دستشو از دست دلین آزاد کرد و با حالت جک گفت : نمی تونم تضمین کنم ولی تو خودت باید زنده بمونی . نا سلامتی رفتی قاطی مرغا و بعد خنده کنان دریچه ای برای تماس درست کرد

در آن چهره مکث ظاهر شد : مکث ! من آترنا از همکارای لیدی باگ هستم . مأموریت اصلی حالا شروع شده . مختصات رو برات می فرستم . با همه ابر قهرمان ها به اینجا بیا مبارزه ما داره شروع میشه.

همین چهار جمله برای مکث کافی بود که سریعا تبدیل بشه و بقیه تیم رو جمع کنه.

دلین: تا اونها بیان ما باید یه کارایی بکنیم.

آترنا : نه !!؟؟! تا کامل خودشو نشون نده ما نمی تونیم کاری از پیش ببریم. تا اون موقع فقط من می تونم از مکانش مطلع باشم.اونم بخاطر اون آمیختگی ذهنی که باهاش داشتم.

استر باگ واستر کت اومدن بالا پیش ما : چه اتفاقی افتاده

دلین: متاسفانه جنگ ما از همین الان شروع شده . آترنا ! اون زوج دیگه رو به مهارت های مورد نیازشون مجهز کردی؟

آترنا زیرچشمی به دلین نگاه می کنه. اون معجزه گر ها قدرتشون از زوج اصلی خیلی بیشتره . از قبل همه چی داشتن.در همان لحظه زوج ابر قهرمان دوم هم بالا آمدند و در کنار بقیه ایستادند . زمین زیر پایشان داشت از هم باز می شد و از ان مایع مذاب خارج می شد .تمام خانه ها در حال ریزش بودند.

لیدی کت : باید شهروندا رو نجات بدیم.

مستر باگ همون طور که توی باگ فونش نگاه می کرد گفت : ولی کجا باید ببریمشون . تمام کره زمین داره این جوری میشه این انشعابات داره کل کره زمین رو تحت تاثیر قرار میده.

آترنا حالت جادویی گرفت و گفت : در اون صورت از دنیای مادی خارجشون می کنیم که نه به جسمشون نه به روحشون آسیبی نرسه. و با خوندن وردی و استفاده از جادویی عظیم باعث شد در تمام شهر نور هایی بدرخشن . اون نور ها در اصل مردم و بودن که از جهان عادی خارج و به دنیای کوامی ها می رفتن.

دلین و تمام ابر قهرمانان از این کار تعجب کردن .

مستر باگ: چطور این کارو کردی . توی تمام سیاره این اشعه ها ساتع شدن .

لیدی باگ : یعنی تو مردم تمام کره رو به دنیای دیگه بردی ؟ ولی کجا . مگه نگفتی دنیای کوامی ها راه ورود و خروجش واضح نیست.

آترنا همان طور که داشت انرژی جمع می کرد گفت : دیشب یه رویای واضح دیدم اونجا فهمیدم. همون موقع هم امتحانش کردم و فهمیدم همونطوریه که دیدم.ولی خیلی انرژی ازم می بره و حسابی ضعیفم می کنه.

 

همه حتی دلین با تعجب به این همه قدرت آترنا قبطه خوردند. او 8 میلیارد نفر را از کره زمین محو کرده بود.

بی خود نبود که ریگاتا اینقدر خواهان این قدرت بود.

ریگاتا خودش را نشان داد : پس میبینم که دوستاتم جمع کردی. اما نباید قدرتت رو برای نجات اون فرومایه ها مصرف می کردی.

آترنا جلوتر رفت: تازه کجاشودیدی این تازه اولشه.

و ناگهان دریچه ای پشت سر ابر قهرمانان باز شد و مکث و دوستانش از آن وارد شدند.

و مبارزه شروع شد. 

نظرات 2 + ارسال نظر
black star چهارشنبه 29 اردیبهشت 1400 ساعت 19:47

واووووووو

خوشحالم که خوشت اومد

ماری چهارشنبه 8 اردیبهشت 1400 ساعت 11:39

مننظر پارت بعدیمممممم بدو

پارت بعدی قسمت آخره
دارم روی پایانش کار می کنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد