Miraculous lady bug and cat noir

Miraculous lady bug and cat noir

خبرهای جالب و جدید از فصل های جدید میراکلس . عکس و فیلم های جذاب از میراکلس . مطلب ها و خبرهای مهم از میراکلس
Miraculous lady bug and cat noir

Miraculous lady bug and cat noir

خبرهای جالب و جدید از فصل های جدید میراکلس . عکس و فیلم های جذاب از میراکلس . مطلب ها و خبرهای مهم از میراکلس

رمان اعجاز قسمت 9(z)

به به  

می بینم حسابی از پارت قبلی خوشتون اومده بود.منم جوگیر شدم سریع پارت بعد رو براتون گذاشتم 

برید بخونید لذت ببرید.


پارت نهم

دانای کل(راوی)

روز اجرا فرا رسیده بود. همه استرس داشتند به غیر از شارل که در کمال آرامش در کنار بزرگتر ها نشسته بود. شارل معجزه گر های ابر قهرمانان جدید یعنی گربه و کفشدوزک که از دنیای کوامی ها آورده بود را در لباسش پنهان کرده بود. آماده بود تا به محض دیدن هریت و آدرینا انان را از سرنوشت و تقدیرشان آگاه کند.

اجرا کنندگان را به پشت صحنه بردند. به رسم ادب و مهمان نوازی اول نمایش مدل های فرانسوی انجام شد . وقتی کارشان تمام شد به تماشا چی ها پیوستند.

شارل: کاگامی!! میشه بزاری پیش ساشا بشینم؟؟ کارش دارم.

کاگامی نگاهی به هردو انداخت و بی حرف بلند شد و کنار مادرش نشست.

شارل: ساشا !!!الان میان آماده ای؟؟ باید به محض اینکه اجرای دختره تموم شد من دختره رو بیارم تو هم پسررو . توی مکان مقرر شده ابر قهرمان ها همدیگه رو میبینن. در ضمن ، پسره روی صندلی های ردیف جلو شماره 18 نشسته .

ساشا: او میبینم یکی خیلی مستقل شده! حتی نزاشتی یه کاری رو من انجام بدم.

شارل با ناراحتی ساختگی و چشم نازک کنان گفت: وقتی داداشت که بهش تکیه می کردی میره قاطی مرغا باید خودت یه حرکتی بزنی یا نه. و چشمکی حواله کرد.

و معجزه گر کفشدوزک که قرار بود به دست هریت بیفتد را یواشکی به ساشا داد.

ساشا هم سری تکان داد و به صحنه خیره شد.

مرینت در صندلی کناری شارل نشسته بود: ببینم همه چی روبه راهه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

شارل لبخند اطمینان بخشی زد: روبه راه میشه.

تمام مدلینگ ها به ترتیب رد شدند و آخرین نفر هم آدرینا بود. با علامت شارل هر دو بلند شدند .

شارل به سراغ آدرینا رفت . در پشت صحنه او را گرفت و به کناری کشید. آدرینا خیلی ترسیده بود. می خواست با شارل درگیر شود اما شارل به حرف آمد :نترس. من برای کار مهمی اومدم بهت آسیب نمی زنم. باید حرف بزنیم. دنیا درخطره و ما بهتون احتیاج داریم.

آدرینا با این حرف آرام شد و شارل هم با جادو درجا به محل مخفی رفت.

آدرینا که انگار تازه متوجه حرف های شارل شده باشد گفت: اینجا چه خبره؟؟؟؟ تو کی هستی؟؟ یعنی چی دنیا تو خطره؟؟ چی باعث شده فکر کنی یه مدلینگ میتونه دنیا رو نجات بده؟؟؟ تو چطوری مارو از سالن به اینجا آوردی؟؟ منظورت از بهتون چیه؟ یکی دیگه هم هست؟

بعد گارد گرفت و گفت: اگه حرف نزنی خودم به حرفت می آرم.

شارل مثل همیشه آرام و با متانت جلو امد و دستان ادرینا را در دست گرفت: چقدر استرس داری . نیاز به خشونت نیست لطفا بشین همه چی رو برات توضیح میدم.

و دو صندلی ظاهر کرد یک صندلی کوچک هم ساخت و یورا را صدا کرد:یورا لطفا بیا بیرون!!

با بیرون آمدن یورا از کت شارل آدرینا با تعجب عقب رفت:اون دیگه چیه؟؟

یورا تعظیم کوتاهی کرد: سلام! من یورا کوامی ملکه هستم. ملکه شارل با کمک من تبدیل به ملکه کوامی ها میشه.

آدرینا می خواست حرکت دیگری کند که شارل با جادو او را روی صندلی نشاند:همه سوالات جواب داده میشه فقط الان باید بشینی.

شارل: همونطور که میدونی من شارل مگنت مدلینگ مهمان برنامه امشب از فرانسه هستم. من از دوستان نزدیک لیدی باگ و کت نوار هستم.در واقع همکاریم.

آدرینا: آهان!! پس اونها هم با کوامی تبدیل به لیدی باگ و کت نوار میشن .

شارل: خیلی باهوشی. حالا می فهمم چرا انتخاب شدی. داشتم می گفتم؛ همونطور که میدونی ما ارباب شرارت رو شکست دادیم ولی یه دشمن دیگه اومده سر راهمون که قدرتش از لحاظ جادویی و معجزه آسایی و ذهنی و....ده برابر ماست. من یک بار به طور ذهنی با اون مبارزه کردم ولی اون یه جورایی برنده شد.(و دستش را به پایش کشید) بعد از اون یه رویای واضح دیدم که توش تو و یه نفر دیگه رو نشون میداد.

شارل دستش را داخل کتش کرد و معجره آسا را جلوی آدرینا گرفت: آدرینا تو یه ابر قهرمان منتخبی.تو از طرف ارواح معجزه آسا برای داشتن معجزه آسای گربه 2 (یا گربه مونث)انتخاب شدی.

و جعبه معجزه آسا را به دست آدرینا داد.

آدریناکه از این خبر شوک زده شده بود بی حرکت به جعبه چشم دوخت. این دقیقا همان چیزی بود که از ماه ها پیش به آن فکر می کرد. دلش می خواست بدون توجه به مقام خانوادگی و محدودیت هایی که مادرش برایش تعیین می کرد زندگی کند. و حالا این فرصت جلوی چشمانش بود . جعبه را برداشت و آنرا باز کرد.
گرگ از جعبه بیرون آمدو روبروی آدرینا قرار گرفت:سلام. من گرگ هستم. کوامی گربه. و شما؟

آدرینا:من هم آدرینا هستم..............................................................

 

 

هریت ول کن نبود. ساشا دیگر طاقتش تمام شد و با جادو هریت را از خودش دور کردو او را در زنجیری تشکیل شده از جادو قرار داد: خب بزار حرف بزنم بعد حمله کن. عجب گیری افتادیم. کاش با شارل عوض بدل کرده بودم.

هریت که با دیدن جادو در دستان پسری هم سن و سال خودش تعجب کرده بود آرام گرفت:تو کی هستی؟؟؟

ساشا با اعصابی خط خطی صدایش را بالا برد: خو می مُردی همون اول اینو می پرسیدی؟؟؟ الا باید زور بالا سر شما پسرا باشه؟؟؟

هریت ابرویی بالا انداخت:خودتم پسری ها

ساشا که کم آورده بود روی زمین نشست و جادوی زنجیرش را خنثی کرد:آره ولی اصلا برادر خوبی نیستم.

هریت کنار ساشا نشست:چی شده؟؟؟؟؟؟؟؟نمی خوای بگی چرا منو آوردی اینجا؟؟؟؟

ساشا: حالا اگه بگم گوش می کنی؟

هریت سری تکان داد.

ساشا : داستانش مفصله. با دقت به حرفام گوش کن..................

 

همه بیرون آمده بودند و منتظر شارل و ساشا بودند.

مرینت به آدرین گفت: نکنه اتفاقی براشون افتاده؟

آدرین : نه بابا مگه الکیه . تا سه سوت دیگه پیداشون میشه.

همان لحظه ساشا و شارل در کنار آدرینا به بقیه پیوستند.

ساشا: ببخشید داشتیم با این مدلینگ آمریکایی حرف می زدیم که زمان از دستمون در رفت.

گابریل : نباید از ما دور می شدین ممکن بود اتفاقی بیفته.

خلاصه بعد از این که از ادرینا خداحافظی کردن رفتن به خونشون و منتظر شدن .

نظرات 1 + ارسال نظر
ادرینا یکشنبه 5 اردیبهشت 1400 ساعت 10:32

خیلی کیوت و ناز بود
عاشقش شدم
خیلی خیلی زود پارت بعدی رو بده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد