Miraculous lady bug and cat noir

Miraculous lady bug and cat noir

خبرهای جالب و جدید از فصل های جدید میراکلس . عکس و فیلم های جذاب از میراکلس . مطلب ها و خبرهای مهم از میراکلس
Miraculous lady bug and cat noir

Miraculous lady bug and cat noir

خبرهای جالب و جدید از فصل های جدید میراکلس . عکس و فیلم های جذاب از میراکلس . مطلب ها و خبرهای مهم از میراکلس

رمان اعجاز قسمت 8(z)

اینم از قسمت هشتم امیدوارم لذت ببرید.



پارت هشتم

دو روز بعد

ساشا: پاشو خوابالو. لنگ ظهره!!!!

به ساشا سلام کردم و از تخت اومدم پایین و به سرویس بهداشتی اتاقم رفتم. قرار بود امشب به نیویورک بریم. تمام وسایلی که باید می بردم یه کوله پشتی از وسایل ضروریم بود. بقیرو با پست هواپیمایی فرستاده بودم نیویورک. نا سلامتی قرار بود یک ماه اونجا بمونیم.

ساشا: ببینم حالت خوبه؟؟؟

من : آره خوبم.

ساشا با حالتی نیمه متعجب و زیرچشمی به من نگاه کرد: برای رفتن هیجان نداری؟؟؟؟؟ اولین تجربته ها!!!!!!!!!!

من: نه همه چی عادیه. غیر از اینکه بخوای غیر عادی باشم

لبخندی زد . خیالم راحت شد که دیگه ازم دلگیر نیست

داشتم از دستشویی می اومدم بیرون که مچ دستمو گرفت: بابت دیروز متاسفم نمی دونستم در باره کاگامی ناراحت میشی

به چشماش نگاه کردم: اولش ناراحت شدم که اولین نفر از خودش شنیدم ولی انگار با هم مشکلی ندارین ؟ پس منم مشکلی ندارم.و اینکه به من نگفته بودی قراره توی نمایش شرکت کنی اما خب دیگه همه چی رو که من نباید بدونم!!!

ساشا که انگار خیالش از بابت من راحت شده بود گفت: خیله خب پس آماده شو دیرم نکن.

و سریع رفت بیرون.

خب اینم از کیف. پریروز روز خیلی عجیبی بود. فهمیدم کاگامی و ساشا همو دوست دارن ولی من آخراز همه فهمیدم.

تک خندی ای کردم و به طرف اتاقک پرو اتاقم رفتم . بعد از پوشیدن لباسام سمت آینه رفتم و یه کرم ویتامینه ضد آفتاب زدم .نگاهی به موهام انداختم و با خودم گفتم: امروز چه مدلی بزنم؟؟؟

یورا که تازه بیدار شده بود اومد کنارم و گفت: یه مدل راحت و جمع و جور که توی هواپیما اذیتت نکنه.

من: ایده خوبیه .

با جادو موهامو دو دور تا کردم و با یه گیره بالا محکمشون کردم.یه نیم گوجه ای(یعنی یکم بالاشو تپل کردم بقیشو آویزون نگه داشتم)

یورا: ببینم شارل موهاتو چند وقته کوتاه نکردی؟؟؟

تک خنده ای کردم: از وقتی 10 سالم بود. الان 17 سالمه. یعنی حدود 7 سال.

یورا حسابی تعجب کرده بود: برای همینه که انقدر بلنده. میدونی هربار میبینمت بازم برام تازگی داره اینکه موهات تا زانوهات میرسه. قبل از اینکه جادو بگیری چطور جمعشون می کردی؟؟؟

خنده خبیثانه ای کردم: من جمعشون نمی کردم. خدمتکارا واسم انجام می دادن.

یورا : پس حس و حال مال تو بود خرابی و زحمتش مال اونا.

من :من هیچوقت به کاری مجبورشون نمی کردم. خودشون دوست داشتن با موهای من تمرین کنن. خوششون می اومد. منم سرگرم می شدم.

صلح بین دو طرفمون بر قرار بود.

 

 

از زبان مرینت:

 خیله خب اینم از این. همه چی آمادست.

از موقعی که ریگاتا به جنگ ذهنی با شارل اومد دارم به این فکر می کنم که چرا گردونه خوش شانسی چیزی بهم نداد. حتی تیکی هم چیزی در این باره نمی دونست . یعنی ما هیچ شانسی در برابر ریگاتا نداریم؟؟؟

گذشته از این به دستور ملکه آترنا(همون شارل) معجزه گر ها رو بین همه تقسیم کردم و حتی معجزه گر کاگامی رو هم بهش دادم.  همه معجزه گرها الان صاحب دارن بجز پروانه و طاووس که شارل گفت خودش و ساشا می پوشنشون.

خیله خب. مثل اینکه دیگه چیزی نمونده. دیگه باید منتظر بمونم تا شارل و ادرین و بقیه برسن.

 

از زبان آدرین:

باورم نمیشه کاگامی هیچ مشکلی با من و مرینت نداره. البته بیشتر تعجبم برای اینه که ساشا و کاگامی رو با هم میببینم. ساشا از کاگامی خوشش اومد. البته بهتر. دیگه مرینت از این بابت نگران نمیشه. ولی انگار شارل ناراحت بود که کاگامی دل داداششو بردهJ

پدر: آدرین ما حاضریم.

آدرین: بله پدر اومدم.

همراه با خانواده سوروکی به مقصد فرودگاه سوار ماشین شدیم

از زبان شارل:  توی هواپیما بودیم. ترتیب صندلی ها باعث شده بود  بد ترین جا گیرم بیاد

ناتالی پیش آقای آگرست ، مرینت پیش آدرین ، ساشا پیش کاگامی ، منم پیش خانم سوروگی.

باورم نمیشه از دخترش فرار می کردم حالا گیر مامانش افتادم.

خانم سوروگی واقعا عجیبه. با استفاده از صدا ها تمام اجزای اطرافش رو مجسم می کنه. از کجا می دونم؟؟ خب رفتم تو ذهنش دیگه. خخخخخخخخخخ واقعا دیدن اطراف از دید خانم سوروگی جالبه.

سوروگی: میشه بپرسم چی انقدر جذابه که بهش می خندین خانم مگنت؟؟!!

قشنگ لبخندم ماسید. یعنی فقط باید جای من میبودین تا می فهمیدین ماسیدن خنده چطوریه.

سوروگی: جواب منو نمیدین؟

تک سرف ای کردم: خب راستش داشتم به این فکر می کردم که اجرامون چطور پیش میره. واسم لذت بخش بود.

و با لوس ترین حالت ممکن سرمو کج کردم .

خانم سوروگی : فکر نمی کنم خیلی جالب باشه.

واااااای. دختر کو ندارد نشان از مادر. دختر و مادر عین همن. مامانشم عین خودش می زنه تو ذوقت.

پس جوابشو ندادم .

خانم سوروگی: سکوت علامت رضاست؟؟

دیگه جوش آوردم: نخیر وقت آوردن غذاست.

انگار خوشش اومده بود عین بچه ها ادامه داد: این از اون اعلام جنگاست؟

من : انگار یکی تو صف شفاست

-: این حرفت یه جور خطاست

من: خطا هم یه جور بهاست

-: اشعارت چه زیباست

من : بخاطر الهام از دنیاست

مرینت: بیدار شو. شارل!!!  شارل!!!!! پاشو رسیدیم.

چشمامو باز کردم. یعنی تمام مسیرو خوابیدم؟؟؟؟؟ اون وقت اسم خرسا بد در رفته.

چه خواب عجیبی. آدرین و مرینت اومده بودن بالای سرم و صدام می کردن. چشمامو مالوندم و گفتم: ساشا کجاست؟

آدرین: پیش کاگامی.

راس میگه چرا خودم نفهمیدم؟؟ دیگه باید عادت کنم الان خودمم و خودم.

مرینت اومد کنارم: ببینم خواب هم دیدی ؟؟؟ میگن خواب های توی هواپیما با خواب های عادی فرق دارن.

با یاد آوری خوابم تک خنده ای زدم : آره . خواب دیدم دارم با مامان کاگامی کل کل می کنم.

مرینت انگار چشاش داشت از کاسه در می اومد : چی؟؟؟؟؟ من منظورم این بود که خواب درباره معجزه گر ها و اینا دیدی یا همچین چیزی. اما........

با خنده, پنهونی به من نگاه کرد: دختر تو توی خندوندن محشری یادم باشه بعد از ماموریت فعلی مون حتما توی یه برنامه کمدین ثبت نامت کنم.

منم که بدجور ضایع شده بودم و حرفی برای گفتن نداشتم به آدرین نگاه کردم که دیدم به زور داره جلوی خودشو میگیره که نخنده.

خوبه هواپیما خصوصی بود(یعنی مال آقای آگرست بود. خودش خریده بودش و فقط خودمون توی هواپیما بودیم. اون موقع هم همه از هواپیما خارج شده بودن و منتظر من و مرینت بودن)

و گرنه خدا میدونه با خنده های آدرین و  مرینت مردم چطوری نگاهمون می کردن.

از هواپیما خارج شدیم و به سمت خونمون توی نیویورک حرکت کردیم.

دیگه روز شده بود. قشنگ توی هواپیما ساعت خوابم برای زمان نیویورک تنظیم شد. آخیش..............

وقتی همه مستقر شدن به اتاقم رفتم تا وسایلم رو بچینم. در حالی که همه خواب بودن.

بعد از چیدن وسایلم روی تخت ولو شدم. تا چشمامو بستم وارد یه رویای واضح شدم. وای دوباره نه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

 

 

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
فریبا عبدالهی جمعه 3 اردیبهشت 1400 ساعت 20:40

گل کاشتی

اختیاردارین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد