Miraculous lady bug and cat noir

Miraculous lady bug and cat noir

خبرهای جالب و جدید از فصل های جدید میراکلس . عکس و فیلم های جذاب از میراکلس . مطلب ها و خبرهای مهم از میراکلس
Miraculous lady bug and cat noir

Miraculous lady bug and cat noir

خبرهای جالب و جدید از فصل های جدید میراکلس . عکس و فیلم های جذاب از میراکلس . مطلب ها و خبرهای مهم از میراکلس

رمان یک ابر کپی کار (پارت 5)(z)


خب خب خب خب !!!!!

توی این پارت قراره حسابی غافل گیر بشید . شخصیت اصلی ما قراره با لایلا همکاری شرارت آمیز داشته باشه . نترسید . داره گولش میزنه . 




فردا صبح با خوشحالی بیدار شدم . دیروز و پریروز بهترین روز های من برای ابر قهرمانیم بود . مردم هنوز منو خوب نمی شناختن ولی همین که لیدی باگ احترامش نسبت به من زیاد شده کافیه. امروز هیچ کلاس خاصی ندارم . ولی چون هنوز کشف هویت کت نویر و لیدی باگ روکامل نکردم باید برم . تازه دوستام رو هم می بینم .

 تازه به در مدرسه رسیده بودم که نینو و دختر خانم کناریش رو جلوی در دیدم . به سمتشون رفتم و سلام کردم .

من : سلام نینو

نینو : سلام شارل

به رو به دختر خانمه نگاه کردم . با برق خاصی تو چشمام که به خاطر دیدن یه دوست جدید بود گفتم : نینو . ایشون دوست دخترتون هستن ؟ خیلی خوشگلن (دستم رو جلوش دراز کردم و گفتم) سلام من شارل مگنت هستم .

دختر که اول به خاطر اینکه من به نینو سلام کردم سر دوست پسرش غیرتی شد ؛ ولی وقتی دید به خاطر اون اومده بودم جلو با خوشرویی گفت : سلام من آلیا هستم .

با ذکاوت (باهوشی) و غرور خاصی گفتم : آلیا به معنای آسمان است . به معنای دیگر یعنی کسی که موهایش قرمز است .

آلیا گفت :ممنون . تو هم خوشگلی .

(ناشناس : معلومه که  شارل خوشگله      قربون نویسندش برم

منه نویسنده : اِه ببخشید شماکی هستید ؟ چرا صورتتون کبوده

ناشناس : من تریشی هستم . توی رمان تولد مصیبت بار بودم با دمپایی بیرونم کردن

من : خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ

تریشی : چرا می خندی ؟ میشه توی این رمان بمونم ؟

من : آره بمون ولی اگه اذیت کردی با دمپایی می فرستمت بیرون . )

با آلیا و نینو به مدرسه رفتیم . آدرین رو دیدم که هنوز گوشه گیر بود . یعنی از دیشب تا حالا خوب نشده؟ پیشش رفتم .

   (تریشی : ببینم جریان چیه ؟

من : خواستی زود تر بیای)

من : آدرین !!!! مشکلی پیش اومده ؟ چرا ناراحتی ؟ چیزی شده ؟

آدرین : ببینم شارل تو اگه کسی رو دوست داشته باشی ولی اون دوست نداشته باشه چیکار می کنی ؟

اوه اوه !!!!!!!!!!! پس قضیه مال دختر کفشدوزکیه !

من : عاشق شدی نه ! من میدونم باید چی کار کنی .

آدرین : جدا ! خواهش می کنم بگو چی کار کنم ؟

    همون موقع زنگ خورد .

من : آدرین کلاس که نداری ؟

آدرین : نه ندارم .

من : پس بیا اینجا بشینیم .

کنار خودم روی صندلی نشوندمش . دستاش رو توی دستام گرفتم و چشمام رو بستم .

من : یه غم بزرگ می بینم . به رنگ قرمز . عصبانیت نیست ، از عشقه . به تو نیاز داره به عنوان به دوست . بهش نیاز داری به عنوان به همراه زندگی . دوستش داری به عنوان عشق . دوست داره به عنوان عشق .

چشمام رو باز کردم . با تعجب داشت نگام می کرد .

آدرین : تو اینا رو از کجا فهمیدی ؟ من !من !   اون منو دوست داره ؟ پس چرا از من فرار می کنه؟

با مهربونی گفتم من : آروم باش آدرین . مسئله رو برات باز نکردم که داغونت کنم . ولی اینو بدون : (در آخر عشقه که پیروز میشه)

(تریشی ::::: اوه چه رمانتیک!!!!!                من : خفه           تریشی : چشم)

آدرین : ممنونم راشل . تو دوست خیلی خوبی هستی .

من : چشمات رو باز کن آدرین . با دقت انتخاب کن . انتخابت رو عوض نکن . از هدفت دست نکش

بلندش کردم . دوستانه نگاهش کردم و رفتم .

داشتم به سمت کتابخونه می رفتم که مرینت رو دیدم . داشت با عصبانیت به آدرین نگاه می کرد . واااااا !!!!! کی به عشقش اینجوری نگاه می کنه ؟

(تریشی : ببینم مرینت عصبانی شده ؟ الان اکومایی میشه که !!!!!)

به سمتش رفتم . من : مرینت! مرینت ! به اعصابت مسلط باش ! الان آکومایی میشی !!!!!

با حرف من آروم شد . اما هنوز نگاهش به آدرین بود . رد نگاهش رو دنبال کردم . وااااااااااااااای

                                 لاااااااااااااااااااااااااااااااایلااااااااااااااااااااااااااااااااااا     

لایلا به سمت آردین رفته بود و داشت دل می داد . ولی آدرین خشک و مهربون جوابشو می داد .

به مرینت نگاه کردم . مرینت داشت دوباره عصبانی میشد .

من با شرارت تمام گفتم : آره حق داری عصبانی بشی . منم می دونم اون دروغ گوئه ولی هیچ کس حرفمو باور نمیکنه . من شک ندارم این دختر خود ارباب شرارته . اگه الان نباشه حتما بعدیه

به مرینت نگاه کردم . دیگه عصبانی نبود .  به جاش داشت با تعجب نگاهم می کرد .

مرینت : تو هم میدونی اون دروغ گوئه . آره !!!!!

من : البته ولی می دونی . با هر کسی باید مثل خودش رفتار کرد . دیدی من چطوری کلویی رو ساکت کردم ؟  دیدی از اون به بعد به من چبزی بگه . من خوب بلدم دشمنام رو از دورم پاک کنم و به دوست تبدیل کنم .

مرینت هنوز ناراحت بود . با من در مورد اتفاق برگه امتحانی حرف زد . با اینکه از اون لایلا بعید بود ولی آدما همیشه اونی نیستن که نشون می دن .

 (تریشی : اوه ! اوه ! جمله عقلانیت تو حلقم .            من : ممنون .

تریشی : تو چرا مثل اون نویسنده قبلیه با من کل کل نمی کنی؟ اه حوصلم سر رفت )

نقشه ای توی ذهنم جرقه زد !!!!! اگه دو تا ابر قهرمان فکر می کنن لایلا  عین ارباب شرارت بد جنسه با یه نقشه ای میشه به ارباب شرارت رسید . چون حتما ارباب شرارت برای یه کاری ازش استفاده می کنه . به عنوان جانشین .

با صدای مرینت به خودم اومدم . (باید با لیدی باگ و کت نویر حرف می زدم ) به مرینت گفتم : ببین چطوری به شاه دروغ ، دروغ میگم ! چشمکی به مرینت زدم و دور شدم .

با تعجب و خوشحالی ساختگی گفتم  من : شما لایلا هستید ؟ لایلا راسی ؟ واقعا از دیدنتون خوشحالم خانم راسی . نمی دونید من چه قدر طرفدار شما هستم . میشه این رو برام امضاء کنید؟

برگه ای به طرفش گرفتم . تا سرشو آورد پایین تا امضاء کنه به آدرین چشمک زدم که متوجه بازیگریم بشه . با لبخند سرشار از شرارت جوابمو داد .

رو به لایلا گفتم : واااوو !!!!! شما و آقای اگرست خیلی به هم میاید . با این حرفم سرشار از خوشحالی شد . احساس کسی رو داشت که یه همراه پیدا کرده . در جا از چشماش فهمیدم .

(شارل شخصیت بسیار عجیبی دارد . او به خاطر کمایی که در کودکی دچارش شده بود و به دنیای مردگان رفته بود قدرت هایی را با خود به دنیای فانی آورد . یکی از این قدرت ها، درک احساسات بیرونی از چشم ها و احساسات درونی از گرفتن دست ها است)

در گوشش گفتم : تمام سعیم رو می کنم به هم برسونمتون .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نترسین به خدا یه کوچولوئه

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اون روز به خونه آقای آگرست دعوت بودیم . پدرامون در باره مد جلسه داشتن و من می خواستم به عنوان مهمان به دیدن آدرین برم . آماده شدیم و حرکت کردیم . تو راه پدرم من دو صدا کرد .

پرد : شارل! دختر م ! من قراره برای آدرین لباسی در خور اشراف زاده ها طراحی کنم . تو ممکنه نتونی خیلی با آدرین حرف بزنی و مدت زیادی با آقای آگرست تنها باشی ازت می خوام مؤدب و متین باشی مثل همیشه .

من : بله پدر . حرفاتون رو مو به مو انجام می دم .

 

 

 

 

خب این هم از پارت 5 امیدوارم خوشتون اومده باشه . برای گذاشتن پارت بعد از تعداد نظرات شما استفاده می کنم . اگه 3 تا نظر داشته باشم پارت بعد رو می زارم

پس تا پارت بعد به من متصل بمونید . 

نظرات 5 + ارسال نظر
سارا دوشنبه 8 دی 1399 ساعت 20:45

عزیزم فوق العاده عالی بود اصلا چجوری بگم واقعا محشره لطفا پارت بعدیشم بزار مشتاق خوندنشم ❤❤

تا 26 پارت نوشتمش

ترلان شنبه 25 مرداد 1399 ساعت 13:39

وای چه باحال . داستانت داره خیلی خوب پیش میره به نظرم این که شر لایلا رو از سر خودش باز کرد واقعا جالب توجه .

دقیقا . اینجوری خیلی زرنگ به نظر میرسه

بانوی معجزه جمعه 23 خرداد 1399 ساعت 14:24

خییییییییییییییلیییییییی عالییییییییییییییییییییییی بوددددددددددد ادامهههههههههههههههههه رو میخواممممممممممم

قربونت

Lady novir یکشنبه 11 خرداد 1399 ساعت 22:20

خیلی عالی بود یکی از قشنگ ترین رمان هایی که خوندم

ممنون

Lady bug یکشنبه 11 خرداد 1399 ساعت 18:47

خیلی عالی بود

ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد