Miraculous lady bug and cat noir

Miraculous lady bug and cat noir

خبرهای جالب و جدید از فصل های جدید میراکلس . عکس و فیلم های جذاب از میراکلس . مطلب ها و خبرهای مهم از میراکلس
Miraculous lady bug and cat noir

Miraculous lady bug and cat noir

خبرهای جالب و جدید از فصل های جدید میراکلس . عکس و فیلم های جذاب از میراکلس . مطلب ها و خبرهای مهم از میراکلس

رمان قلب شیشه ای (پارت 3)(v)


سلام 

خوبید؟


پارت های قبلی خیلی طولانی بودن اما وضع نظرات خیلی خوب نبودن پس این پارت کم تر از پارت های قبلیه


پارت بعدی: 5 نظر از نفرات مختلف (کم تر یا فقط از یکی دو نفر باشه قبول نیست)


بپرید ادامه ی مطلب




کامنت فراموش نشه



 

 


از زبون لیدی بلگ: خیلی خوشحال شدم که میتونم با کت نوار یکم حرف بزنم اما کم مونده بود بدجور هویتم رو لو بدم      داشتم میرفتم طرف خونه که دیدم دارم به حالت عادیم برمیگردم    خواستم یه جا پیدا کنم که وقتی تبدیل به مرینت شدم کسی من رو نبینه    مکان خلوتی اون دور و برا نبود و باید سریع قایم میشدم    یه اتاق بزرگ و خوشگل دیدم که جذبش شدم   اتاق آدرین  خالی بود   مجبور شدم برم تو و بعد از غذا دادن به تیکی دوباره تبدیل شم

از زبون کت نوار: وای اینکه میخوام باهاش صحبت کنم عالیه   شاید اونم من رو دوست داره    ولی منظورش از اینکه باید لباس ها رو...  چی بود؟  یادم افتاد که نباید سعی کنم بفهمم کیه اما من نسبت به هویت لیدی باگ خیلی کنجکاوم       داشتم میرفتم طرف خونه

لیدی باگ تو اتاق آدرین به حالت عادیش برمیگرده و یه ماکارون از تو کیفش برمیداره و میده به تیکی
تیکی هم شروع به خوردن میکنه و میگه: وای مرینت وایت وینگز خیلی سرسخت بود  
مرینت: آره   کم مونده بود هویتمو لو بدم ها   البته با یه حرف همچین هم معلوم نمیشد نه؟
تیکی: خب...   عیب نداره اما سعی کن جلو دهنتو بگیری   و چشمک زد
مرینت میخنده و میگه: هههه  باشه   بهتره زودتر از اینجا بریم

از زبون کت نوار: رفتم طرف اتاقم و کم مونده بود به حالت عادیم تبدیل بشم  

از زبون مرینت: یهو دیدم یه نفر داره میاد که فکر کنم یه پسر بود که از پنجره داشت میومد تو اما چجوری؟ 
 خواستم قایم بشم   پس رفتم تو حموم آدرین


از زبون کت نوار: احساس کردم یه نفر اونجاست   فکر کنم یه دختر بود که وقتی من رو دید سریع رفت تو حموم اتاقم    یعنی این کیه؟   ممکنه حدس بزنه که من آدرینم؟   نباید میرفتم اتاقم اما کجا باید به حالت عادیم برگردم؟   خیلی آروم رفتم تو حیاط پشتی خونه مون و پشت مجسمه ی مادرم قایم شدم تا پدرم و ناتالی من رو نبینن و به حالت عادیم برگشتم   از تو جیبم یه تیکه پنیر کممبر درآوردم و دادم به پلگ

پلگ درحال خوردن میگه: واییییی   خسته شدم ها
آدرین: خدای من   تو هم فقط بخور    میگم به نظرت لیدی باگ چی میخواست بگه؟
پلگ: آمممم...   کی؟   چی گفت؟
آدرین: همون موقع که گفت من باید لباسا رو...    و ادامه ی حرفش رو خورد
پلگ چشماش گرد شد و یکم ترسید   با انکار کردن گفت: خب... من که نمیدونم   تو هم لازم نکرده بدونی
آدرین: شاید میخواست لباس بشوره  ونه مسخره ست!   میخواسته لباس آویزون کنه؟   یا شایدم لباس بدوزه
پلگ: نه بابا   ممکنه میخواسته لباس ها رو بپوشه   همین!
آدرین یکم با مسخره میگه: عجب ایده ای!   میدونم نباید بفهمم کیه اما...  راست میگی شاید میخواسته لباس پرو کنه یا باید لباس درست کنه
پلگ بهونه آورد: بس کن  الان بابات میادا   بهتره زود بریم

مرینت که دید کسی نیست تبدیل به لیدی باگ شد و رفت طرف خونه اش

آدرین هم اول خواست همونجوری بره تو خونه اش اما ترسید که باباش مچشو بگیره پس تبدیل به کت نوار شد و رفت اتاقش

لیدی باگ به پشت بوم یا همون بالکن اتاقش میره و میگه: خال ها خاموش    هههووووففففف    از بیخ گوشمون رد شد

تیکی: آره واقعا   بهتره زودتر کاراتو بکنی که خیلی وقت تلف شده
مرینت: درسته  طراحی لباسا   و... وای! کلی درس دارم
تیکی: تو برو مشق هات رو بنویس   من هم بهت کمک میکنم

تیکی دفتر و جامدادی مرینت که توش پر از مداد بود رو میاره و میده بهش
مرینت هم شروع میکنه به نوشتن تکالیفش
بعد تیکی چند تا از جوابای تاریخ و... رو به مرینت میگه

مرینت: هوووووف  بالاخره دارن تموم میشن
تیکی میره دفتر طراحی مرینت رو میاره و میگه: آره مرینت
مرینت: تیکی! خیلی خوشحالم که دوسای مثل تو دارم
تیکی: منم همینطور  تو بهترین نگهبان و صاحب معجزه گری   اما بهتره زود طراحی رو شروع کنی
مرینت: هههههه (خنده)  باشه

مرینت شروع به طراحی یه لباس واسه خودش میکنه...




*این داستان ادامه دارد*

نظرات 8 + ارسال نظر
آترینا پنج‌شنبه 24 تیر 1400 ساعت 17:37

ادامش رو کی میزاری

مرینت دوپن چنگ یکشنبه 17 اسفند 1399 ساعت 22:23 http://4284888888888888

یه بار واقعا داشتم هویتم رو لو می دادم

آره واقعا

فرزانه جمعه 15 اسفند 1399 ساعت 15:51

سلام عالی بود

mahsa دوشنبه 1 دی 1399 ساعت 20:02

خیلی لذت بردم که این پارت رو در سایت شما خوندم .

bahar پنج‌شنبه 3 مهر 1399 ساعت 01:47

سلام میخاستم بگم من همین امروز این سایت رو دیدم وای خدا چه داستانای باحالی داره میشه به منم رمز بدین هروقت وقت داشتم میام توی سایتتون و کامنت میزارم فقط به منم رمز بدین

چه رمزی؟!

بانوی معجزه جمعه 23 خرداد 1399 ساعت 12:21

عالی بود عالیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی فقط عزیزم ادامه رو یادت نره بزاری

مرسیییییییی چشم

بانوی معجزه جمعه 23 خرداد 1399 ساعت 12:09

خیلی عالی بود لایک هم کردم

ممنون بابت نظر و لایک

Lady bug جمعه 23 خرداد 1399 ساعت 10:11

خیلی عالی بود ممنون

لطف داری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد