Miraculous lady bug and cat noir

Miraculous lady bug and cat noir

خبرهای جالب و جدید از فصل های جدید میراکلس . عکس و فیلم های جذاب از میراکلس . مطلب ها و خبرهای مهم از میراکلس
Miraculous lady bug and cat noir

Miraculous lady bug and cat noir

خبرهای جالب و جدید از فصل های جدید میراکلس . عکس و فیلم های جذاب از میراکلس . مطلب ها و خبرهای مهم از میراکلس

رمان "قلب شیشه ای" (پارت 4)(v)


سلام عزیزانم


خوبید؟


با اینکه 5 تا نظر نشد مخصوصا از نفرات مختلف ولی دیگه گذاشتم


پارت بعدی: 4 نظر



 



 




مرینت چند بار لباس طراحی میکنه اما میگه زشت شده و دوباره یکی دیگه میکشه

یه نمونه از لباس هایی که طراحی کرد و خوشش نیومد:



تیکی: مرینت زیاد هم سخت نگیر  اینا خیلی قشنگن
مرینت: ممنون تیکی ولی باید یه لباس خاص باشه

مرینت یه لباس دیگه طراحی میکنه


عکسش:



تیکی: خیلی خوبه!
مرینت: آره   البته شاید یه مدل دیگه بیشتر به مهمونی بیاد   میدونی این یکم چیزه...
تیکی: هههههه باشه   به سبک دلخواهت لباس طراحی کن

بعد از چند دقیقه...

مرینت: اوم...  آآآ  بزار    تادا!  این چطوره؟
تیکی: واقعا به سبک خودته  عالی
مرینت: درسته   میگم یکی دیگه هم طراحی کنم؟
تیکی: هرجور دوست داری 

مرینت دوتا لباس خوشگل دیگه طراحی میکنه


عکسشون:




تیکی: وایییییی  هردوشون فوق العاده ان
مرینت: مرسی  قشنگ شدن ولی کدوم از این سه تا قشنگتره؟
تیکی: نمیدونم  شاید بهتر باشه از آدری بورژوا یا دوستات بپرسی
مرینت: آره  از همکلاسی هام نظر میپرسم

چند دقیقه بعد...

مرینت: خب... این هم خوب شد   آره؟
تیکی: عالیه   کلویی خیلی هم دلش بخواد این لباس رو بپوشه
مرینت: هههه شاید   بیا بریم   باید طرح ها رو به چند تا از دوستام نشون بدم و بعد هم تحویل آدری بورژوا بدم

در هتل...

کلویی: مامان مامان   این مرینته لباس من رو نمیده
آدری: چرا عزیزم   فقط واستا
کلویی: من شماره ی آدم هایی مثل اون رو ندارم اما تو چون لازم داشتی شماره شو سیو کردی  درسته؟
آدری: آره چطور؟
کلویی: شماره شو بده ژان چی چی (مثلا اسمشو اشتباه میگه) بهش زنگ بزنه بگه لباسمو بیاره!
آدری: یکم صبر کن دخترم

مرینت زنگ میزنه به آلیا: سلام آلیا
آلیا: الو  سلام   خوبی؟
مرینت: آره   میتونی بیای باهم بریم طرف قایق جولیکا اینا؟  طرح ها رو نشونتون بدم
آلیا: حتما   یه لحظه واستا الان میام بیرون
مرینت: باشه  خداحافظ
آلیا: میبینمت

نزدیک های قایق...

جولیکا: اون مرینته    سلام
مرینت: اوه سلام بچه ها
لوکا از اتاقش میاد بیرون و میگه: سلام مرینت  خوبی؟
گونه های مرینت یکم قرمز میشه و میگه: مرسی  اممممم.... شما خوبید؟
جولیکا: آره  بیا تو
لوکا: ممنون   راست میگه بیا

بچه ها میرن تو   آلیا هم از راه میرسه و سلام و احوال پرسی میکنن

مرینت: خب...  این که لباس جولیکاعه  اینم لباس آ... آدرینه   این دوتا رو هم واسه خودم طراحی کردم
لوکا: خیلی قشنگن
جولیکا: عالیه
آلیا: لباس خودت هم خیلی خوبه ها    واسه کلوئی چی؟
مرینت: ممنون  اوه! اینم واسه کلوئیه
لوکا: خیلی با سلیقه ای
جولیکا: آره واقعا
مرینت: ههههههه   م... ممنون
آلیا: تو دوتا لباس داری؟
مرینت: یجورایی نه   خواستم از شما هم نظر بپرسم که کدوم بهتره؟
آلیا: این جالب تره
جولیکا: آره ولی زیادی مجلسیه
لوکا: حق با جولیکاعه   من زیاد سلیقه ام خوب نیست
مرینت: درسته   خب... من باید برم طرح ها رو بدم به آدری بورژوا   شما هم باهام میاین یا نه؟
لوکا: شاید نیایم بهتر باشه
جولیکا: آمممم   نمیدونم
آلیا: فکر کنم بهتره جولیکا رو با خودت ببری   
مرینت: آره   شما نمیاین؟
آلیا: من باید برم از خواهرهام مراقبت کنم   خداحافظ
جولیکا: فعلا
مرینت: باشه خدافظ
لوکا: خدافظ

مرینت و جولیکا میخوان برن

لوکا: راه دوره  جولیکا تو با دوچرخه ی خودت برو   مرینت هم دوچرخه ی من رو برداره   یا نمیدونم  هرجور مرینت راحته  یعنی راحتید
مرینت: اوههه...  باشه  ممنون ولی برگشتنی که من میرم خونه دوچرخه رو چیکار کنم
لوکا: مشکلی نیست ببری خونه ولی اگه میخوای من بیام
مرینت یکم سرخ میشه: خب باشه
جولیکا با تعجب میگه: خوبه 

لوکا و جولیکا سوار دوچرخه میشن و مرینت هم پشت لوکا میشینه راه میفتن به طرف هتل

کلویی: ایییی  دوپنچنگ بالاخره اومد
مرینت: سلام  خوبید؟
آدری: سلام  این دیگه کیه؟
جولیکا با یکم خجالت میگه: سلام
مرینت: دوستم جولیکا  همون که قراره مدل بشه
آدری: آها اینه!...؟
جولیکا: بله خوشبختم
کلوئی: لباسم!
مرینت: این هم طرح ها   فقط... به نظرتون بهتره کدوم لباس من باشه؟
آدری: نمیدونم  این بهتره  
کلوئی: پیرهن من!
مرینت: اوففف بیا             و طرح رو میده به کلویی
کلوئی: همه شون تای اینا مسخره ان  واقعا مسخره ان  فقط پیرهن من قشنگه یعنی یجوری زشتی هاش رو تحمل میکنم 
آدری: اینا واقعا عالین  
مرینت: مرسی  
جولیکا: خیلی خوشحالم که قراره تو برنامه باشم
آدری: خوبه جولز یعنی روبیکا یعنی...
جولیکا: جولیکا هستم
آدری: همون      کار ندارید؟
مرینت: نه  دیگه بریم

خداحافظی میکنن و...



*این داستان ادامه دارد*


نظرات 15 + ارسال نظر
زینب سه‌شنبه 2 شهریور 1400 ساعت 17:06

اسم من زینب هست میخوام بدونم چرا باقیش نیست:

سوده جون پنج‌شنبه 27 خرداد 1400 ساعت 16:04

منکه واسه فصل ۴ناراحت نیستم
چون دارم فصل۴رو نگاه میکنم خیلی باحاله

elsa شنبه 14 فروردین 1400 ساعت 20:33

کشف هویت میزاری؟؟؟

مرینت دوپن چنگ ❤ جمعه 15 اسفند 1399 ساعت 22:41

عالی ممنون امیدوارم هر چی زود تر ادامه اش رو برامون بزاری

الینا چهارشنبه 1 بهمن 1399 ساعت 21:59

حرف نداره عالیه خیلیممنون
از داستانای مورد علاقه منه
این که عکس لباسارو هم گذاشتید هم فکر خوبیه هم داستان جذاب شده
انقدر وبتونو دوست دارم که نمیتونم از دیدن داستاناش سیر بشم خیلی ممنونم که انقدر برای شادی دیگران داستانای زیبا مینویسید
خدانگهدار

mahsa دوشنبه 1 دی 1399 ساعت 20:15

خیلی لذت بردم که این پارت رو در سایت شما خوندم

مرینت جمعه 14 آذر 1399 ساعت 21:51

مبینا سه‌شنبه 4 آذر 1399 ساعت 18:09

عالی بووود

Mahsa پنج‌شنبه 22 آبان 1399 ساعت 09:50

واااااااااااای هرچی بگم بارم کمه خیلی پارت هات قشنگه

مرینت سه‌شنبه 6 آبان 1399 ساعت 01:13

خیلی عالی بود
میشه اجی من بشی

bahar پنج‌شنبه 3 مهر 1399 ساعت 01:57

میشه به من یاد بدید چجوری از اول بخونم من از پارت 3 خوندم

اره گلم برو تو دسته بندیا قلب شیشه ای رو بزن

مرینت جمعه 7 شهریور 1399 ساعت 19:30 http://جمعه 7 شهریور 1399 ساعت 23 7

سلام .

اگه میشه لطفاادامه ی این داستان رو بنویسید . من خیلی کنجکاو هستم.

شاید نوشته باشید ولی برای من نیومده

مرسی
ام... آره برید تو دسته بندی ها قلب شیشه ای چند پارت دیگه هم نوشتم =)

مرینت،لیدی باگ جمعه 27 تیر 1399 ساعت 00:44

خیلی قشنگ بود نویسنده خیلی خوبی هستی

ممنون عزیزم
من مدیر وبما مثل اینکه
البته بهتره بگم خیار

Lady bug سه‌شنبه 27 خرداد 1399 ساعت 12:42

میشه الان بزاری

دارم مینویسم

Lady bug دوشنبه 26 خرداد 1399 ساعت 16:13

ممنون ممنون عالی بود

مرسی عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد