Miraculous lady bug and cat noir

Miraculous lady bug and cat noir

خبرهای جالب و جدید از فصل های جدید میراکلس . عکس و فیلم های جذاب از میراکلس . مطلب ها و خبرهای مهم از میراکلس
Miraculous lady bug and cat noir

Miraculous lady bug and cat noir

خبرهای جالب و جدید از فصل های جدید میراکلس . عکس و فیلم های جذاب از میراکلس . مطلب ها و خبرهای مهم از میراکلس

رمان یک ابر کپی کار (پارت 4)(z)

من : مربوط به هویتم میشه نمی تونم بگم . درسته که شما نگهبان معجزه آسا ها هستید ولی من نمی تونم بگم هویتم لو میره . کوامیم می گفت اونقدر قدرتمند هست که کسی هویتتو تا آخر گرفتن ارباب شرارت نفهمه .

دختر کفشدوزکی که کمی ناراحت شده بود گفت : باشه ولی من حالا حالا ها نمی تونم بهت اعتماد کنم ؟

من : چرا مگه من چی کار کردم ؟

لیدی باگ : چون تو اون دختر رو اذیت کردی . همونی که توی باغ ولش کردی .

نباید خودم رو می باختم . من اون روز از خودم به عنوان طعمه استفاده کردم . پس با اطمینان گفتم : من : من از اون دختر خانم قول گرفتم که کمکم کنه که خوشبختانه کرد .

آروم آروم به سمتشون رفتم و رو به رو شون قرار گرفتم : من ازش خواستم در خصوص نظر شما در باره من تحقیق کنه . بهش گفتم یه طوری کنه که شما از من بد نتیجه گیری کنین .

کت نویر و لیدی باگ با هم گفتن : چرا ؟

از کاراشون خندم گرفت . من: شما ها خیلی به هم میاین .

لیدی باگ که حسابی کفری شده بود از کوره در رفت : ما تیم هستیم نه زوج . در ضمن به نظر من تو هنوز هم یک ابر شروری و من تا کوامیت رو نبینم قانع نمی شم .

می دونستم قبول نمی کنه که کسی ازش بالا تر باشه اون هم از روی یه حسادت بچه گانه . الان تهدیدش میکنم تا قبول کنه . خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ

من : هی گربه سیاه دوست داری هویت دختر کفشدوزکی رو بدونی ؟ اون...........

هنوز نگفته بودم که لیدی باگ دستاشو روی دهنم گذاشت . گفت : منو تهدید می کنی ؟

من : بله . من اگه ابر شرور بودم که هویت شما ها رو نمی دونستم .

لیدی باگ : با اینکه حرفت منطقی نیست ولی تقریبا قانع شدم . ولی یه چیز دیگه هم هست . اگه تو ابر قهرمانی باید یه چیزایی در بارشون بدونی درسته ؟

من : درسته دختر کفشدوزکی . ولی فکر کنم تا همینجا هم که در باره جعبه معجزه آسا ها حرف زدم فکر کنم کافی باشه بدرود تا بعد .

پرواز کردم و از اونجا دور شدم .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

(نترسین دیگه یه کم از مدیرمون به ارث بردم همین)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

شب بود . تازه خوابم گرفته بود که صدای مهیبی اومد . در جا بیدار شدم و رو به پپیون کردم : فکر کنم ارباب شرارت اصلا آدم نیست که این وقت شب رو برای آکومایی کردن انتخاب کرده .  پپیون خندید و آماده تبدیل شد .

                                                                                     (پپیون ، بزن بریم کپی کاری)

سریع به طرف بالا پرواز کردم . در جا دیدمشون چون شخص آکومایی کسی نبود جز غول بچه !!! (غول بچه همون آگسته که هی می گفت لالی پاپ ، لالی پاپ)

پرواز کنان به سمتشون رفتم . یهو از تعجب داشتم شاخ در آوردم . دختر کفشدوزکی به دام افتاده بود . چراااااا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سریعا  به طرفشون رفتم . وااااااااااااااااااای هر دو شون تو دستشن . حتما داره به سمت ارباب شرارت می ره . برای تصمیم گیری وقت نداشتم . حد اقل تا نزدیکی ارباب شرارت می رفتم پبداش می کردم و بعد آزادشون می کردم . باید با دختر کفشدوزکی مشورت می کردم . آروم جوری که نه غول بچه منو ببینه و نه صدام رو بشنوه پیش کفشدوزک رفتم .

من : دختر کفشدوزکی! دختر کفشدوزکی! منم باتر فلای گرل . غول بچه داره میره به سمت ارباب شرارت چی کار کنیم ؟

 دختر کفشدوزکی : نه ما نمیتونیم سر معجزه گر هامون ریسک کنیم . همین حالا نجاتمون بده .

باشه ای گفتم و پرواز کنان به سمت دستبند غول بچه رفتم .

                                                                                                   (پنجه برنده)

و دستبند رو نابود کردم . هر سه داشتن می افتادن . از گردونه خوش شانسی پیشرفته خودم استفاده کردم . (در گردونه خوش شانسی پیشرفته می توان برای در خواست ،وسیله مورد نظر را هم خواست) و به تشک آتش نشانی رو زیر پاشون به وجود آوردم . همه افتادن روش .

کت نویر متعجب گفت : چی شده ؟

دختر کفشدوزکی با ناراحتی گفت : تو بازم حواست پرت شد . خوابیدی اونم وسط مأموریت . منم برای حمایت از تو خودمو جلو انداختم که .............

گربه سیاه خیلی ناراحت شد : من متأسفم . آخه امروز من .............

حرفشو ادامه نداد و رفت . رو به دختر کفش دوزکی با مهربونی گفتم : بانوی من میشه کمی با پیشی جون حرف بزنی به نظر از موضوعی ناراحته .

لیدی باگ : ممنونم که خودتو رسوندی بدون تو موفق نمی  شدیم  . حالا باور کردم که یه ابر قهرمانی .

خودشو لوس کرد و گفت : ولی من بهتر از گردونه خوش شانسی استفاده می کردم .

خندید و در رفت . آخ که این مرینت چه قدر مسخرست . نمی دونه داره کسی رو پس می زنه که عاشقشه .خخخخخخخخخخ

به سمت خونه حرکت کردم . آروم فرود اومدم و تغییر شکل دادم . یعنی هاگ ماث کیه که این همه آدم رو سر کار گذاشته .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

این پارت کمتر بود ولی بقیه داستان مهیج تر میشه پس تا بعد

به من متصل بمونید . 

نظرات 2 + ارسال نظر
ترلان شنبه 25 مرداد 1399 ساعت 13:35

واقعا داستان داره به جاهای باریک میکشه .
اعتماد به راحتی به دست نمی آد .

آره درست میگی.

Lady bug شنبه 10 خرداد 1399 ساعت 22:32

۳سلام یک خوده فکر نمیکنی داری مرینت رو بد جلوه میدی
خواهش میکنم مرینت رو اینجوری بد نام نکن
من خدایی میدونم مرینت از این رفتار های بد نداره

لایلا قربونت بره الهی!
شما تو ایت قسمت گیر کردی قسمت بعد رو چی میگی ؟خخخخخخخخخخخخخ
پارت بعد خیلی باحال میشه . ممنون که رمان من رو می خونی بای بای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد