Miraculous lady bug and cat noir

Miraculous lady bug and cat noir

خبرهای جالب و جدید از فصل های جدید میراکلس . عکس و فیلم های جذاب از میراکلس . مطلب ها و خبرهای مهم از میراکلس
Miraculous lady bug and cat noir

Miraculous lady bug and cat noir

خبرهای جالب و جدید از فصل های جدید میراکلس . عکس و فیلم های جذاب از میراکلس . مطلب ها و خبرهای مهم از میراکلس

میراکلس پارت یک (m)

سلام بچه ها 



داستان جدید اوردم براتون 


بچه ها من سیع می کنم که تمام پارت های این داستان رو زود به زود بنویسم 


برو بخون 


امروز با صدای مامانت بیدار میشی که داشت میگفت ( مرینت گکشید برای پنجمین باره که داره زنگ میزنه به مدرسه دیر میرسیا!! ) بلند میشی و میری مایی و صبحانه میخوری بعد از صبحانه لباسات رو عوض میکنی و میری مدرسه وقتی که سر کلاس نشسته بودی آلیا با یک قیافه که داره از هیجان منفجر میشه بهت نگاه میکنه و تو بهش میگی چه چیشده؟ با کلی ذوق میگه تازه فهمیدم که دختر کفشدوزکی و گربه سیاه چند سالشونه !!!!! همون موقع آدرین و نینو میان بعد از اینکه اونا هم میشینن سر جاشون آلیا ادامه میده که دختر کفشدوزکی یک دختر 15 ساله همسن ما هستش و توی مدرسه ما درس میخونه همون موقع آدرین سریع برمیگرده و همینطور آلیا ادامه میده که گربه سیاهم یه پسر 15 ساله هستش که توی مدرسه ما درس میخونه یکم ترس برت میداره ولی به روی خودت نمیاری ( زایه بازی در نمیاری ) تا میای که یه چیزی بگی خانم بوستیه میاد سر کلاس و دیگه نمیتونی چیزی بگی بعد از کلاس وقتی که میری خونه تیکی از توی کیفت میاد بیرون و میگه آلیا چقدر مشتاقه تا بفهمه که کفشدوزک و گربه سیاه کیا هستن باید مواظب باشی!! توهم تایید میکنی ناگهان صدای خیلی بلندی میاد ....تو سریع بلند میشی و به تیکی میگی که انگار وقت تغییر شکله ( تیکی خال ها روشن ) بعد به سمت برج ایفل میری همون موقع بود که گربه سیاه رو میبینی اون بهت میگه: آه بانوی من انگار که یکی دوباره شرور شده تو هم میگه آره و....... بعد از خنثی کردن شرارت اون فرد گربه بهت میگه کهبانوی من میشه امشب یکم باهم وقت بگذرونیم؟ فقط منو تو !!! تو هم میگی یعنی قرار بزاریم؟ با یک خنده بانمگ میگه آره !! توهم میای بهونه بیاری که نری !! میگه خواهش میکنم بعد تو میگیاز سر ناجاری میگی باشه و بعد گربه میگه ساعت 7 شب وقتی که میری گربه سریع میره و تو هم سریع میری خونه و شروع میکنی با تیکی حرف زدن وقتی که ساعت هفت شد میری سر قرار و یهوبه یک مکان زیبا که گربه درست کرده بود روبرو میشی و بعد به گربه میگی که خیلی اینجا قشنگه اون میگه ممنون که اومدیبعد با یک لبخند خیلیبانمک بهت نگاه میکنه که باعث میشه یکم خندت بگیره تو ازش میپرسی که جریان ای قراری که گذاشتی چیه؟ میگه میخواستم یه چیزی بهت بگم!! بعد بهش میگی خووب بگواون میگه چرا هویتت رو بهم نمیگی مگه تو نگهبان معجزه گرها نیستی ؟ اگه یک روز برای معجزه گرم مشکلی پیش بیاد من باید چجوری پیدات کنم ؟ تو میگی گربه سیاه من نمیتونم بهت بگم خودت به موقش میفهمی بعد یکم اون ناراحت میشه و میگه خوب موقش کیه؟ میگی سر وقتش خودت میفهمی!! اون میگه خوبب باشهبعد یک گل روز قرمز بهت میده و تو اونو وقتی که میبینی ازش میگیری تا به گل نگاه میکنی یه هس عجیبی بهت دست میده و یهوسرت گیج میره و یهو سرت رو میگی گربه سیاه با ترس میاد جلو و تو رو میگیره هی چشمات تار میشد ولی هی صدای گربه رو میشنیدی که داشت صدات میزد ( کفشدوزک دختر کفشدوزکی دختر کفشدو دختر ک ) بعد دیگه چیزی نشنیدی و کم کم چشمات تار و تار تر شد و توی بغل گربه سیاه به بیهوش شدی!! 



پایان پارت یک


پارت دو رو به زودی می زارم خداحافظ

نظرات 1 + ارسال نظر
کاملیا دوشنبه 23 فروردین 1400 ساعت 11:31

خیلی قشنگ بود

مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد