Miraculous lady bug and cat noir

Miraculous lady bug and cat noir

خبرهای جالب و جدید از فصل های جدید میراکلس . عکس و فیلم های جذاب از میراکلس . مطلب ها و خبرهای مهم از میراکلس
Miraculous lady bug and cat noir

Miraculous lady bug and cat noir

خبرهای جالب و جدید از فصل های جدید میراکلس . عکس و فیلم های جذاب از میراکلس . مطلب ها و خبرهای مهم از میراکلس

پارت دوم رمان اعجاز(z)

سلام پارت دومو آوردم براتون . امیدوارم ارزش خوندن داشته باشه


2 قسمت

وا شارل برای چی زنگ زده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ظرفا رو توی جا ظرفی چیدم و رفتم طبقه بالا . درو بستم و به شارل زنگ زدم . صدای مضطربش(فکر کنم اشتباه نوشتمش) حاکی از اتفاق بدی بود: الو مرینت کجایی . دارم از نگرانی می میرم .

-: شارل آروم باش بگو چی شده !!!!!!!!!!!!

شارل : احساس بدی دارم .  انگار موج منفیه اما خیلی دوره . یه طوریم . انگار منو هم درگیر کرده. راستش ساشا هم همین طوری شده . من دارم حس می کنم . چیزی نمی گه ولی لرزش بدنش مشخصه .

-: آروم باش فعلا بهش فکر نکن . بعدا همه چی معلوم میشه . رفتم تا تیکی رو از جعبه جادویی در بیارم . در های جعبه رو باز کردم . ولی خیلی غیر عادی بود . انگار معجزه گر های داخلش داشتن تکون می خوردن .

سریع معجزه گر کفشدوزک رو در آوردم و در جعبه رو بستم و گذاشتمش توی کمد . حق با شارل بود یه اتفاقایی در حال وقوعه .

باید ببینم تیکی چیز غیر عادی توی جعبه معجزه آسا ها دیده یا نه .

سریع گوشواره ها رو به گوشم زدم . تیکی اومد بیرون ولی به معطلی شروع کرد به حرف زدن: مرینت کوامی ها چیزای عجیبی حس می کردن . نورو و دوزو حالشون خوب نیست . داره یه اتفاقایی می افته . 

-: راستش می ترسم در آوردن جواهرا خطرناک باشه . آخه داشتن می لرزیدن . تکون می خوردن توی جاشون . تیکی باید بریم با بقیه در میون بزاریم .

عروسکمو توی تخت خواب گذاشتم و تبدیل شدم . رفتم خونه آدرین . اونم تا منو دید تبدیل شدو اومد بیرون . بدون ذره ای دیده شدن به خونه شارل و ساشا رفتیم . شارل رو دیدیم و بهش علامت دادیم . شارل هم بعد از تبدیل پیش ما اومد با قدرتش ساشا رو از تخت در آورد و آوردش روی پشت بوم خونه .

وقتی اونم تبدیل شد همه با هم به برج ایفل رفتیم .

-: بی معطلی می رم سر اصل مطلب . از غروب تا حالا اتفاقای عجیبی افتاده و همتونم می دونید . درسته !!!!!!!!

همه تایید کردن .

کت نوار : آره . راستش وقتی برای پلگ پنیر آوردم گفت گشنش نیست . وقتی ازش پرسیدم گفت حالم خوب نیست . امکان نداره من برای پلگ کممبر بیارم و اون بگه نمی خوام اولین بارشه

وقتی همه اتفاقایی که براشون افتاده بود رو تعریف کردن سرمو انداختم پایین : هر چی هست به معجزه گر ها ربط داره . فکر می کنی کی خبر داره؟ کی میتونه توی این وضعیت کمکمون کنه .

همون لحظه متوجه حرکت عجیبی از طرف شارل و ساشا شدم . داشتن به طرف بالا حرکت می کردن . چشماشونم بسته بود . کنار هم قرار گرفتن .

منم دست کت نوارو گرفتم و منتظر شدم ببینم چه اتفاقی قراره بیفته .

یهو نور زیادی ازشون متصاعد شد و ناپدید شدن .

 

 

                                                                            (دانای کل)

خواهر و برادر جاودان به دنیای بین دنیا ها وارد شدند . در حال برسی اطرافشان بودند که با دیدن زوجی که به طرفشان می آمدند به همان جا متمرکز شدند . بانزدیک شدن آن دو، خواهر و برادر فهمیدند آنها کسانی جز ملکه وشاه معجزه آسا ها نیستند .

ملکه : خوش آمدید ابر قهرمانان من  به دنیای بین دنیا ها شما به کمک ما احتیاج داشتید درسته؟

آترنا تعظیم می کنه : بله بانوی من . اتفاقات عجیبی در حال وقوعه . نگهبان معجزه آسا ها به من گزارش داده که معجزه گر ها حرکت های عجیبی دارن و کوامی های ربوده شده هم حال مساعدی ندارن .

ملکه با نگرانی و چهره ای وحشت زده به شاه نگاه کرد : نکنه..............

شاه بلا فاصله میان حرف ملکه پرید : امکان نداره ما شکستش دادیم .

دلین : شما دارین چی رو از ما مخفی می کنید؟

آترنا : شما کی رو شکست دادین؟

ملکه آهی کشید و گفت : سالهای خیلی قبل . خیلی خیلی قبل از نگهبان شدن فو ، فردی نگهبان معجزه گر ها بود که دارنده معجزه گر پروانه بود .

اون به خیلی چیز ها در مورد معجزه گر ها پی برده بود . حتی به راز جاودانگی ما معجزه ساز ها . فرد باهوش و غیر قابل کنترلی بود . اون داشت خیلی سریع به اتفاقاتی که برای ما می افتاد پی می برد که ما فهمیدیم اون برای این کار مناسب نیست . هیچ راهی هم برای شکست دادنش وجود نداشت .

من و شاه مجبور به ساخت یک معجزه گر شدیم . شارل ! تو عزیزم اون معجزه گری که تو در دست داشتی رو ما ساختیم تا با استفاده از قدرت خود  اون مرد شکستش بدیم .

قدرتش رو ازش گرفتیم ولی..............

دلین(نام ابر قهرمانی ساشا) حرف ملکه رو قطع کرد : شارل !!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تو شارلی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

تازه ملکه فهمید چه شده است : شارل تو بهش نگفتی کی هستی؟

آترنا سر به زیر انداخت : شما در جریان اتفاقات ما نبودید .  ارباب شرار سابق میونه من و خانوادم رو خراب کرد . من برای امنیت خودم و خانوادم مجبور به این کار شدم .

شاه با تعجب پرسید : پس چرا بعدش بهش نگفتی؟

با رفتار هایی که ساشا به آترنا نشون می داد واقعا نمی تونستم براش توضیح بدم . نگهش داشته بودم برای همچین موقعی . من متأسفم . ساشا با حالتی که تا به حال از خود سراغ نداشت دور خود می چرخید . برایش سخت بود که عاشق خواهرش باشد و خودش نداند .

ملکه نگاهی گذرا به دلین انداخت و ادامه داد : داشتم می گفتم . اون مرد شکست خورد . ولی حافظه ای نتونستیم ازش پاک کنیم.

سال ها گذشته ولی اون مرد هنوز زندست . اون به قدرت همه معجزه گر ها مسلطه . باید هر چه زود تر برای همه معجزه گر ها صاحب پیدا کنید و گرنه معجزه گر ها به تسلط اون در میان .

اون یه شیطان به تمام معناست . مردی که هیچ احساسی نداره و طمع چشماشو کور کرده . شرارت تمام دنیا در دستای اونه .

یادتون باشه بهتون چی گفتم...................

ناگهان خواهر و برادر خودشان را روی دستان زوج ابر قهرمان یافتند .

شارل : چی شده؟ ما..........

همه چیز به مغزش هجوم آورد .

کفشدوزک : اولین دیدار تون بوده ذهنتون خسته شده شاید ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

کت نوار : ببینم چی دیدین ؟ کجا رفتین چه اتفاقی براتون افتاد ؟

شارل همه چیز را تعریف کرد ولی ساشا حسابی در فکر فرو رفته بود . از دست خواهرش ناراحت بود .

کت نوار : خب اگه اینطور با شه ما باید هر چه سریع تر برای معجزه گر ها صاحب پیدا کنیم .

کفشدوزک : نصفشون صاحب دارن برای بقیه هم می تونیم از بچه های همکلاسی استفاده کنیم . من توانایی های اونها رو دیدم . فقط باید درست تشخیصشون بدیم .

کت نوار : درسته . ولی با چه بهونه ای ؟

کفشدوزک : فعلا هیچی...........زمان همه چیز رو درست می کنه .

کت و لیدی خدا حافظی کردند و رفتند .

ساشا : خب خواهر بد جنس من نمیای بریم خونه؟

شارل سر به زیر انداخت : بریم .

از برج پایین آمدند ولی دلین خیلی سریع می رفت : جا نمونی!!!!!!!!!!!!

شارل او را نگه داشت : میشه رفتارتو درست کنی؟

ساشا : نمی شد تو زود تر به من می گفتی؟

شارل : همون موقع هم بهت می گفتم رفتارت همین بود .

حق با شارل بود . ساشا داشت زیاده روی می کرد ولی یه تنبیه کوچولو برای شارل ضرری نداشت.

پس رویش را برگرداند و رفت . شارل نفسش را با فوت بیرون داد و پشت سر دلین راهی خانه شد .

در تمام شب به این موضوع فکر می کرد که چگونه می توان این مرد خبیث تاریخ را شکست داد . در آخر هم خواب او را به آغوش کشید و ذهنش را به رؤیایی بی پایان برد .

ولی چیزی که در خواب به سراغ او آمد کابوسی بیش نبود . با صدای ساشا برادرش به خودش آمد . با دیدن برادرش بی معطلی به آغوشش پناه برد : ساشا بگو خواب بوده . تو رو خدا بگو خواب بوده..........................................






چطور ب

نظرات 2 + ارسال نظر
B شنبه 22 آذر 1399 ساعت 23:50

یه سوال تو ترکی؟
عجاز کلمه ی ترکی هستش و دیدم تو چن تا از تئوری هات یه چن کلمه به ترکی به کار بردی

نه با با. من ترک نیستم . ولی زیاد درباره زبانشون مطالعه کردم.
و این کاملا عادیه. خیلی از کلمات شبیه همن

s یکشنبه 16 آذر 1399 ساعت 19:55

خیلی زیبا بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد