Miraculous lady bug and cat noir

Miraculous lady bug and cat noir

خبرهای جالب و جدید از فصل های جدید میراکلس . عکس و فیلم های جذاب از میراکلس . مطلب ها و خبرهای مهم از میراکلس
Miraculous lady bug and cat noir

Miraculous lady bug and cat noir

خبرهای جالب و جدید از فصل های جدید میراکلس . عکس و فیلم های جذاب از میراکلس . مطلب ها و خبرهای مهم از میراکلس

رمان یک ابر کپی کار پارت 26 (قسمت آخر)(z)

 بله دیگه هر داستانی یه شروع داره و یه پایان . الان هم روز پایان فصل اول رمان یک ابر کپی کاره . 

در ضمن من برای نوشتن  فصل بعد نیاز به هدف درست و انگیزه مناسب دارم . وقتی هر دو رو به دست آوزدم براتون نوشتن رو شروع می کنم . 

خب بریم سر اصل مطلب....................


ملکه : امشب همه شما در بالای برج ایفل میهمان من خواهید بود . برای هرکدام از شما یک آرزو برآورده خواهم کرد .

دلین : هر چی باشه؟

ملکه : هر چی باشه .  راستی؟ دختر کفشدوزکی و گربه سیاه امشب قراره هویت همدیگه رو بفهمن ها ؟ امیدوارم پیشی کوچولومون تا شب زنده بمونه .

همه با خنده از یکدیگر جدا شدند . بی خبر از اتفاقاتی که پس این نسیم آرامش بخش در حال به وجود آمدن بود .

 

مأموران پلیس بی معطلی لایلا و فیلیکس را دستگیر کردند . این خواست همه مردم پاریس بود . آنها برای همیشه در 



 



مجهز ترین زندان دنیا زندانی خواهند شد .

ملکه آترنا خواست به برج ایفل برود ولی دلین از او خواست تا همراهیش کند .

دلین : می تونم برای امشب کمکت کنم .

ملکه فکر می کرد دلین فقط به خاطر احساساتش می خواهد او را همراهی کند . پس خواست نه بگوید ولی با حرفی که زد نظرش به کل برگشت : راستش ذهنم خیلی مشغوله می خوام یکم خالی شم .

آترنا : کار برای انجام دادن زیاد داریم . نگران نباش خوب خالی می شی . هم از فکر و خیال هم از انرژی .

شانه به شانه هم  پرواز کنان به سمت برج ایفل می روند . به محض رسیدن نقشه هایی برای ساخت منظره ای عاشقانه برای زوج ابر قهرمان کشیدند .

ملکه آترنا : من می رم ببینم کسی حاضره این وسایل رو به ما قرض بده یانه .

دلین : تا پول باشه همه چی هست .

ملکه به پایین برج میرود تا وسایل مورد نیاز را فراهم کند .

دلین : خواهر جون کجایی؟ دلم برات تنگ شده . کجایی ببینی داداشت عاشق شده؟

همان موقع کینگ فونش(king phone) پیامی را دریافت می کند : سلام پادشاه عاشق !!!! لطفا برو و از نونوایی دوپن چنگ خوراکی تهیه کن . امشب سورپرایز بزرگی داریم .

اون پرواز کنان به اونجا میره .

 

 

 

 

همه چیز آماده بود . حالا تنها کار جایگذاری وسایل و تماس با ابر قهرمان ها برای آماده شدن بود .

ملکه : ببینم پادشاه چیزی ناراحتت کرده بود درسته؟

دلین : دخب .....راستش آره . من تازگی ها فهمیدم که یه خانواده دارم یه خواهر و یه پدر ولی پدرم به خواهرم شک داشت . می گفت اون از من بدش میاد و بیرونش کرد . خواهرم الان سه چهار روزی هست که گم شده و پیداش نیست .

ملکه : خودت حق رو به کی میدی؟

دلین : به خواهرم ولی پدرم هم خیلی ناراحته . از کارش پشیمونه .

ملکه : پشیمانی بعد از شکستن غرور دخترک.همیشه همین طوریه طرف زخمشو می زنه بعد یادش میفته که دل کسی رو شکسته . راستش من اون روز همون نزدیکی بودم . کار پدرت رو دیدم که اتاق خواهرت رو به هم زد . نزدیک بود آکومایی بشه ولی من نزاشتم .

دلین : واقعا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ملکه : آره . حالا نگران نباش اگه آرزوت این باشه که خواهرت به خونه بگرده برات انجامش میدم .

و لبخندی اطمینان بخش زد : خب دیگه کفتر های عاشق رو خبر کن که بیان . ولی با این حالت .اول یه دست لباس لیدی باگ و کت نوار قلابی بپوشن و ماسکاشونو بزنن . بعد تبدیل بشن و بیان .

به هر کدام جداگونه اینو بگو . نزار از نقشه بویی ببرن .  ................لبخند شیطانی زد و از  او دور شد .

همه چیز آماده بود . اول کت رسید و منتظر لیدی باگ ماند . ملکه کت را بغل کرد و برایش آرزوی بهترین برخورد ها را کرد . بعد هم از او پرسید لباس قلابی اش را پوشیده یا نه .

کفشدوزک هم رسید و به کت نگاه کرد . کت هم نگاهی سراسر محبت به او کرد .

همه سر میز شام رفتند و نشستند و کت و لیدی خیلی برای فهمیدن هویت یکدیگر هیجان داشتند .

ملکه هم سعی داشت آنها را آماده کند : ببینم پیشی ، اگه کفشدوزک کسی باشه که تو بهش بی توجهی می کردی و دوسش نداشتی می خوای چی کار کنی؟

کت : قطعا دو برابر دوستش خواهم داشت .

ملکه : امیدوارم همه چی همونجوری بشه که تو می خوای .

بعد از شام کمی حرف زدند تا وقتی که ملکه گفت دلین بره . دلین هم خداحافظی کرد و رفت .

کت : چرا گفتی دلین بره؟

ملکه با خونسردی جواب داد : چون اون نباید هویت شما رو بدونه . خب حالا کوامی هاتون رو غیر فعال کنید . نیازی هم نیست چشماتون بسته باشه . می خوام بهتون ثابت کنم که ماسک خیلی هم تغییرتون نمیده .

(پلگ ، پنجه ها داخل)

(تیکی ، خال ها خاموش)

کفشدوزک : واااای هیچ تغییری نداری جز موهات و چشمات !!!!!

کت : آره ولی تو هیچ تغییری نداری . جالبه یعنی ما همدیگه رو میشناسیم؟

ملکه : خب سکوت!!!!! حرف اضافه موقوف . حالا کی دوست داره اول ماسکشو ور داره؟

کت : من اول این کارو می کنم .

ملکه : گوش کن کفشدوزک . این مسئله خیلی مهمه نمی خوام خرابش کنی باشه . در ضمن پس زدن هاتون رو فراموش کنید تا بتونید راحت تر با قضیه کنار بیاید. ؟ الانم من میرم تا شما راحت باشید

ولی نرفت . استتار کرد و در گوشه ای کار هایشان را زیر نظر گرفت .

کت ماسکش را بر می دارد : خب من رو دوست داری دختر کفشدوزکی ؟ من آدرین آگرست از شما تقاضای عشق دارم بانوی من .

کفشدوزک به چشمانی خیره می شود که روزی آنها را به اندازه جانش دوست می داشت . حالا............عشقش صد برابر شده بود .

کفشدوزک : یعنی من تمام مدت داشتم تو رو مسخره می کردم !!!!!! کسی که دوستش داشتم؟ کسی که جلوش لکنت داشت ؟ کسی که .................وای خدای من . من جلوی تو کم می آوردم ولی جلو ابر قهرمان چنان ناراحتت می کردم که............ آدرین!! منو می بخشی؟

کت ناراحت می شود : نظرت دربارم عوض شد . نگو که اینجوریه .

ملکه با خونسردی روی صندلی لم میدهد و نیشخندی می زند : اوه اوه اوضاع داره جالب میشه

کفشدوزک حالا که آدرین را در مقابل خود میدید دوباره هم لککنتش برگشته بود . ولی : نه نظرم دربارت .............به عاشقانه ترین حد خودش رسید . آدرین من تو رو دوست داشتم . تو پسری بودی که هیچوقت عشقت نمی زاشت به گربه سیاه نزدیک بشم . حالا دوست داری بدونی من کیم؟ وقتی بهم پیشنهاد دوستی فقط وقتی ابر قهرمانیم رو دادی من پوستر های آدرین رو میدیدم و نمی تونستم تو رو بپذیرم . ولیییییییییییییییی یه سوال!!! ببینم مگه توی مبارزه با گوریزیلا تو و گربه سیاه رو هر دو یکجا ندیدیم؟

کت : خب اون دوستم ویهم بود که خییلی منو دوست داره . حاظر شد جام بازی کنه تا من بیام کمک تو .

کفشدوزک : خب من راستش.........من کسیم که تو همیشه می گی دوستتم یه دوست عادی . اگه منو دوست نداشته باشی چی؟

کت : این اتفاق نمی افته............. مطمئن باش .

ماسکش رو بر میداره : من مرینت دوپن چنگ در خواست تو رو مبنی بر عشق می پذیرم .

کت جا می خورد فکرش را هم نمی کرد به کسی برسد که دوستش داشت : امکان نداره !! من خودم اون روز تو رو روی سقف با دختر کفشدوزکی دیدم تو مولتی موس بودی!!!!!

مرینت چشمانش را در کاسه می چرخاند : آآآآآآآآآآآآآآآآرررررررررررررررررررره . من توهم ساختم تا تو شکّت به من از بین بره . دستور استاد بود .

ملکه از حالت استتار خارج می شود : خب دیگه کار داره به جاهای صحنه دار می کشه . من که جمع می کنم برم شما ها هم اون کاراتون تموم شد راه بیفتین برین خونتون .

و با خنده هایی از روی ضد حال زنی از آنها دور شد و پرواز کنان به سمت خانه خود و پدر  و برادرش رفت تا خواستشان را بر آورده کند .

 

آدرین : ببینم مرینت تو واقعا منو دوست داشتی ؟ برای چی ؟

مرینت با خجالت توی چشمای آدرین نگاه می کنه : همین چشمات بود که منو جادوی خودش کرد . اون مهربونی وقتی که گفت من هیچ دوستی ندارم ولی دلیل نمیشه که دوستای جدیدمو از خودم ناراحت کنم . آدرین !!!!! تو یه پسر فوق العاده مهربون بودی که هیچوقت دوست نداشت کسی رو ناراحت از خودش ببینه .

خب ببینم تو چرا کفشدوزکو دوست داشتی؟؟؟؟

کت به لبه های برج تکیه می دهد . چشمانش را می بندد ، انگار که خاطره ای فراموش نشدنی را به خاطر می آورد : روز اولی که دیدمت با خودم گفتم چرا یه دختر که انقدر اعتماد به نفسش پایینه و خودشو دست و پا چلفتی می خونه معجزه گر بگیره.............ولی با دیدن قدرتت فکرم عوض شد . روز بعد وقتی که جلو همه دوربین ها به مردم گفتی که ارباب شرارت رو شکست میدی و  مردم رو از شرارت نجات میدی ، به شجاعتت قبطه خورم . تو قدرتت رو به همه جهان نشون دادی بدون ذره ای اشتباه . (به مرینت نگاه می کند) این شجاعت برای یه دختر بسیار تحسین بر انگیزه........

آدرین به سمت مرینت میره : تبدیل شو تا با هم یه کم حرف بزنیم . یه غافل گیری برات دارم . باید بریم .

هر دو تبدیل میشن و به سمت سقف یک خانه می روند .

کت رو به روی کفشدوزک می ایسته و گلی رو به طرفش میگیره :دفعه پیش به خاطر ست بودن قبولش کردی ، این بار به خاطر من و عشقت به من قبولش کن .

کفشدوزک خنده ای می کنه و گل رو در دست میگیره . بوسه ای روی گل مینشونه و روی زمین میزارتش .

کت : باورم نمیشه تو مرینت باشی که دارم بهش می گم دوست دارم . ولی .................

 با یک دستش دست کفشدوزک و با دست دیگرش کمرش را می گیرد : ولی بهت می گم دوست دارم .

-: اجازه هست بانوی من ؟

کفشدوزک با لبخندی زیبا دست آزادش را دور گردن کت می گذارد . چشمان دریایی مرینت او را مسحور می کنند و هیچکدام متوجه نبود حتی یک انگشت فاصله هم نمی شوند . ................

و زیبا ترین لمس ممکن برای هردویشان رقم می خورد . عشق سرتاسر وجودشان را گرفته بود و چیزی جز عشق دلیل این بوسه های عاشقانه نبود . آرامش بود که حاله ای دور آنها پیچیده بود .

فضا و مکان را از نظر می گزراندند و زیبا ترین لحظه زندگیشان را تجربه کردند . هر دو در حالی که از رسیدن به عشقشانن سر خوش بودند یکدیگر را در آغوش گرفتند .

کفشدوزک با صدایی که خوشحالی از آن میبارید گفت : چون خیلی دوست داری برای اولین بار بهت میگم : گربه سیاه دوستت دارم . به اندازه تمام زندگیم

کت : پس منم یه ابراز علاقه بدهکار شدم !!!! مرینت دوست دارم . اینو آدرین آگرست داره بهت می گه و این حس از قلبش نشأت میگیره .

. پیشانی به پیشانی ، چشم در چشم ، دست در دست و دوش به دوش ،آن شب زیبا را سپری می کنند . همراه با عشقی وصف ناپذیر .

 

 

 

 

 

 

 

 بهتر است آن دو را با یکدیگر تنها بگذاریم . خوشی آنها هم اکنون آغاز می گردد . در دنیایی زندگی خود را ادامه می دهند که هیچ گونه شرارتی توان نفوذ به عشقشان یا دوستیشان را ندارد .

 

 

 

 

در آن طرف داستان ملکه آترنا برای هارل مگنت شرط می گذارد که برای بازگشت فرزندش تنها کاری که باید انجام دهد این است که همه را توجیح کند که هیچ اتفاقی نیفتاده و دعوایی بین آنها صورت نگرفته است . خود هارل هم متوجه شده بود که غرور فرزندش باعث این فاصله است.

آنشب هم شارل به خانه باز می گردد و زندگی اش را با خانداده اش ادامه می دهد . بی هیچگونه اتفاق بدی آن شب زیبا ترین شب برای پاریس ، مردم و ابر قهرمانانش بود .

و شارل تنها به این موضوع فکر می کرد که چگونه یک ابر قهرمان مقلد می شود ملکه کوامی ها و دنیا را از شرارت نجات می دهد . به همراه بهترین دوستانش . و برادرش .........

خدا میداند دنیا چه ماجراجویی های دیگری برای این ابر قهرمانان در نظر گرفته است .

 

     



 

  راستی دوستان بیاید توی گفتینو و در باره قشنگ ترین قسمت های داستان باهام تبادل نظر کنین . دوست دارم نظراتتون به صورت زنده برام ارسال بشه 


پس من منتظر نظرات و پیشنهاداتتون هستم . 

یه سوال بزرگ هم دارم که اگه بیاید توی گفتینو ازتون می پرسم . به سرنوشت فصل بعد ربط داره . 

بوس بای تا بعد 

راستی یکی توی گفتینوی من یه عکس ارسال کرده بود..............نمیدونم علم غیب داشت بانه ولی من داشتم کل اینترنت رو برای همچین عکسی زیر و رو می کردم . 

دمش گرم هر کی بوده . ولی خیلی دوست دارم اسمشو بدونم . 

نظرات 19 + ارسال نظر
ملی عاشق مری یکشنبه 23 آبان 1400 ساعت 12:33

عـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــالی::

خیلی خوشحالم که خوشتون اومده

صفری چهارشنبه 29 اردیبهشت 1400 ساعت 16:57

اون لحظه ای که میفهمن کین و باهم میرقصن

آره خودمم سر اون قسمت خیلی هیجان داشتم

یکشنبه 26 اردیبهشت 1400 ساعت 21:45

میشه از اول بزاری من تازه اومدم بخونم
میسی❤

همشو گذاشتم عزیزم توی دسته ها بری پیداشون می کنی

سوده جون جمعه 24 اردیبهشت 1400 ساعت 18:01

اون عکسی که گفتی آخی کت نوار قربونت برم چرا لیدی باگ ناراحته
چون که کت نوار زخمی شده آخه

لیدی نوار جمعه 22 اسفند 1399 ساعت 13:28

عالی بود بقیشم بزار

بلوم یکشنبه 26 بهمن 1399 ساعت 14:41

زهرا خانم خیلی خوب بود

mobina سه‌شنبه 4 آذر 1399 ساعت 22:38

محشر بود بهترین داستانی اینترنتی ای بود که خوندم
حتما فصل بعدم بزار باشه؟خواهش میکنم
خییییلی خب بود
مخصوصا آخرش که تموم کردی عااااالی بوود

عالی عالی بود عاشقتم عشقم راستی ممنون می شم اگه بگی باری::

خواهش باری جون

نیلوفر جمعه 9 آبان 1399 ساعت 15:36

سوال
پس ارباب شرارت واقعی چی شد
ایده
برو سر بزرگ سالی شون زمان 18 سالگی وقتی که .........
خودت فکر کنم فهیمیدی منظورمو

نیلوفر سه‌شنبه 29 مهر 1399 ساعت 12:42

چرا ادامه نمی دی من یه ایده دارم و یه سوال

این قسمت آخرش بود
26 قسمت بود بس نیست؟
سوالو ایدتم بگو تا من ببینم چیه!!!!!

مرینت چهارشنبه 16 مهر 1399 ساعت 14:10

سلام داستانتون عالیه فقط آخرش واقعااینجوری تموم میشه یاهمش داستانه آخه کی هویت همو میفهمن ای کاش فیلمش بود

عزیزم مگه این قسمتو کامل نخوندی؟ همین قسمت هویتشونو کشف کردن
فصل بعدب هم داره ولی کسی نخواست منم نزاشتم

آیناز سه‌شنبه 11 شهریور 1399 ساعت 14:15

آغا دمت گرم من در هیچ پارتی تبت نام نکرده بودم ولی این پارته تبت نام کردم

خوشحالم که نظرتو جلب کرده

ترلان شنبه 25 مرداد 1399 ساعت 15:55

وای چه قدر قشنگ . درک میکنم که چرا این جوری نوشتی .
دوست نداشتی نوشتت مثل کسی باشه .
خیلی احساسی و دوست داشتنی بود

ممنون تو خیلی خوبی
بابت نظراتتم مممنون

نا شناسی در تاریکی شب یکشنبه 29 تیر 1399 ساعت 21:43

واقعا ایده داره میاد
خدا یا شکرت پس ده دیگهههه
نیم پارتم حسابه فقط بدهههههههه

دلم می خواد بزارم ولی اگه بخوام یه ایده رو عوض کنم داستان خراب میشه .

نا شناسی در تاریکی شب یکشنبه 29 تیر 1399 ساعت 18:50

بابا گریم گرفت پارت بعدی رو زودتر بدهههه
کی این فصل دو شروع میشه
خیلی داستان خوبه من دارم خل میشم

قربون اون مغز عاشقت
دعا هات جواب داده . ایدم داره کم کم پیاده میشه از خر شیطون . دارم شروع می کنم به نوشتن . ولی بازم میگم باید صبر کنین .

نا شناسی در تاریکی شب شنبه 28 تیر 1399 ساعت 19:13

تو رو خا فصل دو رو شروع کن
دیشب خواب دیدم داتم 6 قسمت از فصل 2 رو میخوندم اینقدر خوب بود
زود تر بده تو رو خدااااا

قربون اون دلت برم من !!!!!!!!!!!!!!!!! واقعا ایده درستی براش به ذهنم نمی رسه . حتما روش کار می کنم فقط به خاطر تو

Lady bug دوشنبه 23 تیر 1399 ساعت 13:37

6 نظر

ممنون عزیزم

نا شناسی در تاریکی شب دوشنبه 23 تیر 1399 ساعت 04:15

خیلی پاستوریزه ای
بابا بگو بوس دیگه ین زیبا ترین لمس اینا چیه
ناراحت نشایا من خودم عاشق داستانت هستم
اینقدر بقیه ی پراتا رو خوندم حفط شدم البت این پرات رو یه بار بیشتر نخوندم
ولی تو رو خوا اینقدر پاستورزه ننویس

قربان دوست ناشناس خودم ولی مخاطبان من باید در حد سن خودشون مطلب بخونن . و گرنه من باحال تر از اینا بلدم .ممنون که انقدر رمان من رو طرفداری می کنی ولی باید برای بچه های اینجا به حد سنشون نوشت
بعدشم یعنی خوشگل نبود؟
بیا توی گفتینوی من تا باهم در موردش حرف بزنیم(البته اگه دوست داری)
ولی خدایی خیلی هم پاستوریزه نبودا.....این همه صحنه داشت

ترانه دوشنبه 23 تیر 1399 ساعت 01:01

کی فصل دو رو میدی زود تر بده این داستان خیلی جذابه

تازه دارم روی اهداف فصل بعد فکر می کنم . داستان نویسی برای من کار مهمیه الکی نمی نویسم
شاید فصل بعد خیلی دیر بیاد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد