Miraculous lady bug and cat noir

Miraculous lady bug and cat noir

خبرهای جالب و جدید از فصل های جدید میراکلس . عکس و فیلم های جذاب از میراکلس . مطلب ها و خبرهای مهم از میراکلس
Miraculous lady bug and cat noir

Miraculous lady bug and cat noir

خبرهای جالب و جدید از فصل های جدید میراکلس . عکس و فیلم های جذاب از میراکلس . مطلب ها و خبرهای مهم از میراکلس

رمان یک ابر کپی کار پارت 20(z)

  

 ببخشید نتونستم صبر کنم . خیلی دوست داشتم زود تر بزارمش برای خوندن . 

برو ادامه مطلب ادامه داستان رو بخون و کیف کن :


کت : خب ملکه آترِنا نقشت چیه ؟

شارل با لبخندی شیطانی گقت : اینه

استاد هم به جمع آنها پیوست تا از نقشه زیرکانه این ملکه جوان با خبر شود .

ملکه : ببینید من به بهانه ارتقاء آنها معجزه گر هاشون رو ازشون میگیرم و به استاد چنگ میدم و استاد چنگ هم جادوی افشای هویت رو روی جواهرات اجرا می کنه . من قبلا کوامی هارو به این حالت مجهز کردم .

استاد با ناراحتی میان حرف شارل پررید : این امکان وجود نداره . 

 

همه سرها به طرف استاد چنگ برگشت : چرا

استاد : خب این جادو یک قلق خاص داره که من نمیتونم به همراه ملکه تازه انجام بدم . این جادو برای زمانی هست که هردو طرف ساخت معجزه آسا سن یکسان داشته باشن یا کم کم با هم یک چیز مشترک داشته باشن . نمیدونم چطور توضیح بدم . خب اونها باید یه چیزی با هم ساخته باشن . یه معجزه گر دیگه .

شارل : ولی شما برای من یه جواهر ساختید من هم کوامیش رو .

استاد : آره ولی قدرت اون مهجزخ گر چی بود؟ اونی که ما ساختیم معجزخ گر واقعی نبود . اون فقط یه جالت استتار برای توا

کت و لیدی یه نگاه به یکدیگر و یه نگاه به شارل که بدجور توی فکر بود .

شارل : خب پس اگه این طوره باید به فکر نقشه دیگه ای باشیم درسته؟

استاد : نه نیاز نیست . راستش..... فردی برای ادامه راه من انتخاب شده . یه پسر جوون همسن شما ها که اون هم از بچگی جادو داشته ولی مال اون توی همون بچگی فوران کرده . می تونید با کمک هم یه کاری بکنید .

تا چند روز دیگه آماده میشه که شما ببینیدش .

شارل با هیجان میگه : امکان نداره ؟ یعنی یه نفر دیگه هم به جمع ما اضافه میشه؟

یکهو با ناراحتی سر به زیر می اندازد : خب تدریسش سال ها طول میکشه .

استاد : اضافه نه ولی جایگزین میشه . من دیگه زیادی پیر و ناتوان شدم . اون رو در جایی پیدا میکنید که واقعا بهش نیاز دارید .  برا آموزشش هم نیاز نیست صبر کنید اون پسر رو در خواب آموزش میدادم .

هر سه متعجب به نوع آموزشات استاد به پسر جوان فکر کردند .

تا شارل خواست حرفی بزند صدای انفجار مهیبی شنیده شد : باید بریم ابر قهرمانا !

                             (یورا ، تاج منو آماده کن)

باهاتون میام تا کارا رو پیش ببرم .

همه با هم از استاد خداحافظی کرده و خارج شدند . یک سنتی مانستر بزرگ را روبه روی خود دیدند .

زوج ابر قهرمان به هیولا حمله کردند ولی ملکه پیش قهرمانان شرورش رفت : ببینم از کجا این احساست رو پیدا کردین؟

چشمانش را بست : خیلی قوی به نظر میاد . ببینم (روبه لایلا کرد) هنوز نتونستی پروانه ای برای اجرای قدرتت پیدا کنی؟

لایلا : نه نتونستم . فکر کنم ارباب شرارت قبلی مخفیگاه داشته و اونجا پروانه هاش رشد می کردن.

آترِنا : ببینم نمیتونی قدرتت رو روی پرطاووس اجرا کنی؟ مایورا ؟ یه پر طاووس بده .

مایورا پر را کشید و با احترام به دست ملکه آترِنا داد .

آترِنا : بیا . باید توی دستات بگیریش و شرارت درونت رو روی دستات متمرکز کنی .

به محض انجام کار های دستور داده شده پروانه ای عظیم ساخته شد .

آترِنا چانه اش را مالید : کار دیگه ای رو انجام میده کاری که براش برنامه ریزی شده . خب پس مرحله بعدی رو انجام میدیم .

همان لحظه کفشدوزک های جادویی در آسمان ظاهر شدند . هیولای آموکی شکست خورده بود .

گربه سیاه و دختر کفشدوزکی داشتن به سرعت به طرف اونها می اومدن .

ملکه بدون اینکه به آنها نگاه کند بشکنی زد که باعث شد هر دو در حباب جادویی ملکه گیر بفتند : من سرم شلوغه حوصله سروکله زدن با شما ها رو ندارم .

لای انگشتانی که با آنها بشکن زده بود را باز کرد و بینشان فوت آرامی کرد که باعث شد حباب به   آن طرف شهر پرتاب شود .

کت : فکر کنم یکم زیادی تو نقشش فرو رفته .

و شروع به مالیدم دمش کرد .

کفشدوزک هم همانطور که خاک ها را از روی لباس و موهایش کنار میزد گفت : توی این مورد کاملا باهات موافقم .  خب بهتره بریم کار ما که تموم شده .

-: نه نشده . و خنده شیطانی سر داد .

هردوسرشان را برگرداندند که با یک ابر شرور رو در رو شدند .

کت : چطوری این کارو کرد؟

ملکه آترنا : اوه نگران نباشید موجودات ضعیف . من بهتون رحم می کنم و نمی زارم زیاد زجر یکشید . ابر شرور الان تحت فرمان منه .

کت : مطمئن باش تا قبل از اون موقع ......

هنوز کلمه به درستی از زبانش خارج نشده بود که دریچه ای کنار ابر شرور به وجود آمد و پسری روی  ابر شرور افتاد . سلاح ابر شرور افتاد و ملکه خیلی نا محسوس آن را به سمت کت پرتاب کرد.

                                                                            (پنجه برنده)

کت : دیدی خیلی هم سخت نبود .

ملکه عصبانی شد و ابر شرور را که حالا عادی شده بود برداشت و به طرفی پرت کرد . در اصل او را از صحنه خارج کرد .  و آرام روی زمین فرود آورد .

همه نگاهی هیجان انگیز به یکدیگر کردند . این پسر که بود که با استفاده از یک دریچه جادویی به اینجا آورده شده بود ؟

همان لحظه حرف استاد در ذهن کفشدوزک تداعی شد : اون پسر تا چند روز آینده به شما معرفی میشه من جادوم رو بهش میدم و باید ادامه کار رو با اون انجام بدید .

کفشدوزک : خودشه فرد منتخب .

کت و ملکه با خوشحالی به هوا پریدند ولی وقتی به پسر نگاه کردند با تعجب او را با یکدیگر نشان میدادند .

پسر در خواب عمیقی فرو رفته بود . دستش زیر سرش بود و می گفت : چه خوشگله . اون رو من درست کردم . و پشت به ابر قهرمانان بود .

ملکه به او نزدیک و او را برگرداند . با چهره ای عادی روبه رو شد که تنها بخش زیبایش لبخند آرامش بخشش بود . آترنا دستش را روی شانه های پسر جوان گذاشت و پسر آرام آرام چشمانش را باز کرد .

ملکه با تعجب به چشمان پسرک زل زد . رنگ مردمک هایش طلایی با رگه های آبی بود . درست برعکس شارل که طلایی با رگه های قرمز بود . هر دو با تعجب به یکدیگر نگاه می کردند . پسر جوان هم در فکر رنگ های چشم دختری بود که درس روبه روی او نشسته بود و داشت با دهانی باز به او نگاه می کرد .

کت دستش را دور شانه کفشدوزک انداخت و گفت : فکر کنم داره یه اتفاقایی می افته . کفشدوزک با لبخندی شیطنت بار به دوستش نگاه کرد : از اونهایی که بین ما می افته

کت : دقیقا از همونا و چشمکی خیره کننده به کفشدوزک زد .

ملکه زود تر متوجه اوضاع شد و خود را روی هوا بلند کرد : شما از کجا اومدید؟

پسر بلند شد و خود را تکاند : من اهل آفریقا هستم . خب معلومه مال همینجام دیگه . نیویورک و...

ولی بادیدن برج ایفل دهانش از تعجب باز ماند .





امیدوارم از داستانم لذت برده باشید . بای بای تا پارت بعد . 

نظر بدید درباره اتفاق های داستان . مثلا کلی نگین عالی بود . قسمت های خوبش رو مثال بزنید بعد بگین این قسمتش عالی بود .  

نظرات 6 + ارسال نظر
ترلان شنبه 25 مرداد 1399 ساعت 15:22

چه قشنگ پسره ضایع شد کیف کردم .
ولی چطور ممکنه که رنگ چشماشون درست متضاد هم باشه؟؟؟؟؟؟

دیگه این جزو سریاته

ترانه چهارشنبه 18 تیر 1399 ساعت 04:07

تو رو خدازود تر بعدی رو بده بیست بار از پارت یک شروع کردم خوندم تا اینجااا

قربونت برم که آنقدر هولی ولی من اینترنت تموم کردم متأسفانه
به محض اینکه اینترنت لپ تاپم وصل شد براتون می زارمش

ترانه چهارشنبه 18 تیر 1399 ساعت 03:23

کی بعدی رو میدی
کارم شده هر لحطه چک کنم ببینم دادی یا نه

واقعا ببخشید

هستی دوشنبه 16 تیر 1399 ساعت 21:45

وای جالب بود

مغسی

Ladybug دوشنبه 16 تیر 1399 ساعت 21:44

میتونه یکی از اتفاق های خوبش رابطه عاشقانه بین شارل و اون پسره باشه

ادامش خوندن داره با این نظر

ترانه دوشنبه 16 تیر 1399 ساعت 20:32

قسم صایعه شدن پسره خیلی خوب بود

آرررره خودم کیف کردم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد