Miraculous lady bug and cat noir

Miraculous lady bug and cat noir

خبرهای جالب و جدید از فصل های جدید میراکلس . عکس و فیلم های جذاب از میراکلس . مطلب ها و خبرهای مهم از میراکلس
Miraculous lady bug and cat noir

Miraculous lady bug and cat noir

خبرهای جالب و جدید از فصل های جدید میراکلس . عکس و فیلم های جذاب از میراکلس . مطلب ها و خبرهای مهم از میراکلس

رمان یک ابر کپی کار پارت 18(z)

بی معطلی برو ادامه مطلب  . این رمان آخرش خوشه




 

 





صبح زیبایی بود ولی نه برای لایلای پر شده از کینه که هر جایی را نگاه می کرد پوستری از کفشدوزک میدید . بلند شد و به سرویس بهداشتی رفت . مثل همیشه دندان هایش را مسواک زد و روی صندلی میز آرایشش نشست . 

با چشمان نیمه باز دنبال پنکیکش می گشت که دستش به چیز نا آشنایی خورد . آن را برداشت و جلوی چشمان بسته اش گرفت . تماما توانش را جمع کرد تا کمی چشمانش را باز کند ولی با دیدن جعبه هشت ضلعی زیبایی که نماد معجزه آسا روی آن بود چشمانش تا آخر باز شد .

(اگه یادتون باشه آلیا این مورد رو همه جا جار زده بود برای همین لایلای این رو میدونه)

جعبه را باز کرد و نورو از آن خارج شد و دور لایلا چرخید .

لایلا : واااای ! ببینم تو چی هستی؟

نورو که خیلی ناراحت بود به لایلا هیچی نگفت .

لایلا : ببینم نمی تونی صحبت کنی؟

نورو :  نه من کوامی پروانه هستم . تو بدون من نمی تونی به هاگماث تبدیل شی .

لایلا : چی ؟ تو معجزه گر ارباب شرارتی؟

نورو : بله . ملکه کوامی ها....

و جلوی دهنش را گرفت . ولی نه اگه اینجوری می گفت اون به ملکه کوامی ها اعتماد می کرد .

پس ادامه داد : ملکه کوامی ها تو رو انتخاب کرد تا به من حکومت کنی .

و همه چیز رو درباره استفاده از معجزه گر گفت . همه چیز به جز قدرت مطلق رو .

و لایلا هم شروع کرد به آماده شدن برای کلاس .

لایلا: پس هروقت کسی احساسات منفی داشته باشه این نگین برق میزنه درسته ؟ و من میتونم تبدیل بشم و از اون استفاده کنم .

نورو : بله و من شما رو چی صدا کنم ؟

لایلا: اسم من لایلاست . خب باید بریم . زود باش قایم شو .

نورو در کُت لایلا پنهان شد و لایلا از خانه خارج شد .

 

 

 

 

 

 

 

 

-: فیلیک پسرم من آمادم . ت. هم چمدونتو بزار تا بریم .

فیلیکس که از دنده چپ بلند شده بود با اخلاقی بدتر از سگ (بلا نسبت شما) از پای میز صبحانه بلند شد .  او و مادرش می خواشتند برای همیشه به پاریس بروند و آنجا سکونت کنند .

فیلیکس برای بار آخر نگاهی به اتاق خالی شده اش انداخت ولی در کمال ناباوری جعبه ای را روی میز تحریرش دید که تا بحال ندیده بود .

آن را برداشت و در جیبش نهاد .

 

 

چند ساعت بعد

 

 

-: بفرمایید آقا این هم از اتاق شما  .

خدمتکار اتاق تمیز شده را تحویل داد و بیرون رفت . فیلیکس روی تخت داراز کشید ولی وقتی که خواست غلت بزند کعبه درون جیبش را حس کرد . پس با عجله آن را از جیبش در آورد .

کمی آن را بررسی کرد و بعد بازش کرد .

دوزو دور فیلیکس چرخید و جلوی او متوقف شد .

فیلیکس که بسیار ترسیده و متعجب بود خواست خدمتکارش را صدا بزند که دوزو جلویش را گرفت : صبر کن . من هیچ خطری ندارم . من کوامی معجزه گر طاووس هستم و می تونم تو رو تبدیل به مایورا بکنم . ولی میشه قبلش بهم یه خورده خوراکی بدی ؟ گشنمه .

فیلیکس با تعجب پرسید : تو دوست ارباب شرارتی؟

دوزو : نه خیر کسی که از من استفاده میکنه میتونه دوست ارباب شرارت بشه . در ضمن کسی هم نباید بدونه من وجود دارم .

فیلیکس: ولی چجوری باید ازتو و این جواهر استفاده کنم؟

دوزو : واااای من عاشق بخشی هستم که قدرت طرف رو بهش یاد میدی . چشاش چهار تا میشه و با ذوق بهت نگاه میکنه .

و شروع کرد : ببین تو میتونی از طریق احساسات منفی یک نفر به عنوان طعمه استفاده کنی و هیولاهایی بسازی که از تو بی چونو چرا اطاعت می کنن . و....................

 

 

 

شارل دم در مدرسه بود که مرینت را دید . مرینت وقتی متوجه شارل شد با عذر خواهی از آلیا به سمت شارل رفت : سلام چطوری ؟ چی شده چرا انقدر پکری ؟

شارل با صدایی که جدیت و ناراحتی در آن موج می زد گفت : مرینت ازت یه خواهشی دارم . اگه هر اتفاقی افتاد و فکر کردی من دارم به دنیا و آدماش خیانت می کنم ازت می خوام بهم اعتماد کنی و خلاف اون رو به همه از جمله گربه سیاه ثابت کنی . این کارو می کنی؟

مرینت با گیجی به شارل نگاه کرد . هضم حرف های شارل برای او مشکل بود . شارل چه می گفت ؟ او می خواست چه کار کند که چنین چیزی را از کفشدوزک می خواست .

آدرین : سلام مرینت . میشه یه دیقه شارل رو ازت قرض بگیرم ؟

مرینت که در شوک حرف های شارل بود بدون کوچک ترین حرفی از آنها جدا شد و به سمت کلاس شیمی رفت .

آدرین متعجب ، رفتن مرینت را نگاه کرد : بینم چیزی به مرینت گفتی ؟ چرا ناراحتش کردی ؟

شارل : من ناراحتش نکردم اون فقط تو شوک حرفیه که بهش زدم .

آدرین : مگه چی بهش گفتی ؟

شارل : نیاز نیست بدونی . ببینم کاری داشتی ؟

آدرین : آ...آره آره ! راستش  اممم...... راستش ..... پسر خالم به پاریس اومده ولی جریانش پیچیده تر از اونیه که فکرش رو می کنی .  زنگ اول کلاس ندارم اگه میشه صحبت کنیم .

شارل سری تکون داد و به دنبال آدرین روی یک نیمکت نشستند .

آدرین : خب راستش ماجرا از روزی شروع میشه که پسر خالم فیلیکس که کاملا شبیه منه بعد از چند سال درست توی روز گم شدن مادرم به دیدنم میاد . راستش پدر فیلیکس هم فوت شده  ولی پدر نزاشت به مراسمشون  برم و فیلیکس خیلی از دست من ناراحت بود .

اون به خاطر تلافی ویدئویی با  سرو شکل من برای دوستام ارسال کرد و اونها رو ناراحت کرد ..........

 

 

 

و آدرین همه جریان رو برای شارل تعریف کرد و شارل آن موقع فهمید که هر دو ابر شرور هایی را که انتخاب کرده بود کاملا برای این کار آماده اند .

با خود گفت : (( قلب هایی پر از کینه . یه انتخاب عالی ))

آدرین : شارل حواست به منه ؟

اما شارل داشت آمدن لایلا را نگاه می کرد . همان طور که لایلا را نگاه می کرد که همه دور او جمع شده بودند به آدرین گفت : آره! گوشم با توا ولی دارم به یکی دیگه نگاه می کنم . ببینم این چیزایی که در باره پسر خالت گفته چه دخلی به من داره؟

آدرین که داغ دلش تازه شده بود گفت : راستش اون و خالم امروز به پاریس اومدن تا برای همیشه اینجا زندگی کنن .

شارل لبخند شیطانی زد و گفت : از من چه کاری ساختست؟

آدرین که از حالت شارل تعجب کرده بود گفت : خب گفتم بدونی به هر حال تو یه ابر قهرمانی و باید در باره خبیث ترین افراد روی جهان یه چیزایی بدونی .  راستش یه چیز دیگه هم بود . (شارل به طرف او برگشت) . اون زیاد دروغ میگه . حواست بهش باشه که هیچوقت بهش اعتماد نکنی . 





ممنون از این که رمان من رو می خونید . لطفا هر سوالی که در باره داستان براتون پیش اومد توی نظرات بپرسید تا متوجه بشم که به چه بخش هایی بیشتر علاقه پیدا کردید . یا کجا ها براتون نا مفهوم بوده . 

بای بای تا بعد 

نظرات 9 + ارسال نظر
لونا .. یه دوست سه‌شنبه 26 بهمن 1400 ساعت 09:25

عالی♡
چطور ناتالی و گابریل متوجه گم شدند معجزه گر ها نشدند؟
و راستی باید برای شارل یک نقطه ضعفی میذاشتی همه شخصیت بی نقص دوست دارند ولی هر شخصیت اونقدرا ها هم نباید بی نقص باشه
شارل بازیگر حرفه ای
احساسات رو میخونه
ملکه کوآمی هاست
و الا الا الا الا ....
یک نقطه میذاشتی هم بد نمی شد

والا می خواستم بزارم بمیره دیگه زنده نشه ولی گفتم الان میگن چرا کشتیش و فلان و اینا

Narges پنج‌شنبه 3 تیر 1400 ساعت 20:47

بعدی را یزار

گذاشتم

ترلان شنبه 25 مرداد 1399 ساعت 15:09

داره جالب میشه . راستی شارل چه بازیگر قهاریه؟؟؟؟/

گفته بودم که از هر انگشتش یه هنر می باره

هستی چهارشنبه 11 تیر 1399 ساعت 16:31

عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی
بعدی رو بزار بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی بعدی

بسم الله . عزیزم حالت خوبه ؟
اگه کلیک کیبوردت گیر کرده خودم میام برات درست می کنم ها ؟

Lady bug چهارشنبه 11 تیر 1399 ساعت 11:31

بزار بعدی رو

حتما عزیزم ولی بزار اول خبر وانیا جون بیاد بعد .

Lady bug سه‌شنبه 10 تیر 1399 ساعت 18:20

عالی بود ممنون

خواهش وظیفم بود .

بانوی معجزه سه‌شنبه 10 تیر 1399 ساعت 16:23

تنکککککککککککککیوووووووووو
عالیییییی بود
منتظر ادامه عزیزم

حتما !

ترانه سه‌شنبه 10 تیر 1399 ساعت 16:06

بعدی بعدی

واقعا انقدر قشنگ شده؟

Lady bug سه‌شنبه 10 تیر 1399 ساعت 15:36

هههههههههووووووووووووررررررررررررررراااااااااااااااااااا

چه قدر استقبال .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد