Miraculous lady bug and cat noir

Miraculous lady bug and cat noir

خبرهای جالب و جدید از فصل های جدید میراکلس . عکس و فیلم های جذاب از میراکلس . مطلب ها و خبرهای مهم از میراکلس
Miraculous lady bug and cat noir

Miraculous lady bug and cat noir

خبرهای جالب و جدید از فصل های جدید میراکلس . عکس و فیلم های جذاب از میراکلس . مطلب ها و خبرهای مهم از میراکلس

رمان یک ابر کپی کار پارت 17(z)

سلام . یکی از دوستای میراکلسی  از من خواست تا پارت 17 رو بزارم . منم به محض این که وقتم آزاد شد گذاشتمش . 

بی معطلی برو ادامه مطلب





 

 

   







نه نه نه . گفتم نه . خدایا . استاد من دیگه تحمل ندارم . اینا قدرت ویژه دارن . میخواین من باهاشون مبارزه کنم؟

کاهن با خنده رو به کفشدوزک کرد : دخترم کافیه . فکر کنم زیاد سخت میگیری .  مممممممم.... دیاری !!!!! اون معجزه گر مبارزه رو بیار .

 

خب کی دوست داره در بالا ترین سطح مبارزه کنه ؟

ملکه دستش را بالا  برد .

کت نگران گفت : ببینم پاهات مشکل نداره؟ اذیت میشی ها

ملکه ریز خندید : نگران من نباش . این پاها باید به کارای من عادت کنن . در ضمن . برای این مبارزه نیازی به پا ندارم .

کت متعجب به ملکه چشم دوخت . او نمی دانست ملکه چه نقشه شومی را در سر می پروراند .

ملکه : چشماتو گشاد نکن که الان یه بلایی سر اون چشمای گربه ای خوشگلت میارم .

و قهقهه زنان به وسط میدان رفت .

ماریا این بار برای کری خواندن پیش قدم شد : با معجزه گر دیگه هیچکس جلو دار من نیست . این بار میبازی .

ملکه : خیلی بالا نرو و گرنه با صورت میفتی زمین جوجه کوچولو .

معجزه گر رو آوردن و ماریا آماده مبارزه شد . سلاح او یک میله فلزی بود .

ملکه نقشه اش را در ذهن مرور کرد و لبخند خبیثانه ای زد .

ماریا شروع به دویدن کرد . ملکه به هوا پرواز کرد و جا خالی داد .

ماریا که حجم قدرت ملکه اطلاعی نداشت همچنان حمله می کرد . طی یک حرکت ناگهانی ملکه خودش را زمین انداخت : نه نه . من تسلیمم تو بردی .

ماریا گیج نگاه می کرد که با زیر پایی ملکه پهن زمین شد . و لی درجا خود را بلند کرد .

ماریا : تو حتی اسلحه نداری می خوای با معجزه گر بجنگی؟

ملکه  دستانش را به هم نزدیک کرد . ناگهان میله کت نوار در دستانش ظاهر شد . همه به کت نگاه کردند .

کت : بوخودا من بهش ندادم . مال خودم اینجاست .

لیدی باگ  که جا نخورده بود در حالی که با باگفونش(تلفن کفشدوزکی) کار میکرد با بی خیالی گفت: اون ملکه کوامی هاست . میتونه از هر سلاحی که تا به حال کوامی ها به ابر قهرمان ها دادن استفاده کنه .  

اما این برای ملکه کافی نبود . دوست داشت با جادویش به ماریا ثابت کند که او برای مبارزه خیلی کم است .

پس با جادویش ماریا را گرفت . ماریا با تعجب فقط به ملکه نگاه می کرد . جوری که قهقهه ملکه با آسمان رفت .

ملکه : فکرکردی الکی به من میگن ملکه کوامی ها . قدرت من بیشتر از اون چیزیه که فکرش تو سرت بگنجه .

ماریا را از آن ارتفاع به پایین پرتاب کرد .

هر بار ماریا کاری می کرد ، ملکه با جادو جلوی او را می گرفت .

 

خلاصه

مبارزه عالی بود ماریا . ازت ممنونم که تسلیم من نشدی .

ماریا با همه دست داد . معجزه گر را رو به اساتید گرفت و گفت : بابت شانسی که به من دادید ممنونم .

تعظیم کرد و رفت .

دیگر شب شده بود . البته باید بگم توی این ساعت هایی که به مبارزه گذشت کفشدوزک خیلی فکر کرد . و تونست کنترل احساساتش رو به دست بگیره .

کت هم به خودش قول داد خیلی به پروپای کفشدوزک نپیچه و عادی رفتار کنه .

ملکه که دیگه نای ایستادن نداشت پرواز کنان دنبال ابر قهرمان ها به راه افتاده بود .

ملکه : امروز خیلی عالی بود . ببینم شما ها امروز به چه نتیجه هایی رسیدید .

لیدی  نگاهی به کت انداخت و گفت : من که با خودم کنار اومدم .

کت با اشتیاق به کفشدوزک نگاه کرد . جوری که هر دو به او خندیدند .

 

 

 

 

 

روز ها سپری میشد و ابر قهرمان ها در کارشان مهارت های بسیاری کسب می کردند .

ملکه بهتر از بقیه بود . می شود گفت هیچ نقصی در کارش نداشت .

بیست روز گذشته بود و آموزشات زود تر از موعد تمام شده بود .

کاهن اعظم برای بدرقه قهرمانانش کنار دروازه ایستاده بود : خیلی عالی بود . این روز ها رو هیچوقت فراموش نمی کنم . بفرمایید این هم از جعبه های معجزه آسا . جعبه ها رو ارتقای دادیم . دیگه هر کسی نمی تونه به معجزه گر ها دسترسی داشته باشه . غیر از کسایی که نگهبان جعبه معجزه آسا به اونها اعتماد داره .

هر سه تشکر کردند و کاهن با اشاره دست دروازه را باز کرد . با خنده راهی شدند . وقتی حسابی از آنجا دور شدند کفشدوزک معجزه گر اسب را درآورد و دریچه ای به بالای برج ایفل زد . هر سه دست یکدیگر را گرفته و وارد پاریس شدند .

لحظه خداحافظی بود . کت و لیدی همدیگر را در آغوش گرفتند که ملکه غر زد : اه ول کنید تورو خدا . این همه مدت پیش هم بودین . این کارا چیه .

ولی زوج ابر قهرمان با خوشحالی او را در آغوش گرفتند . ملکه احساساتی شد .

کفشدوزک : شارل ! داری گریه می کنی ؟

ملکه خود را کنترل کرد : نه بابا . به هوای پاریس عادت ندارم چشام اذیت میشن .

کت و لیدی به یکدیگر نگاه کردند و بلند خندیدند .

ملکه کمی فکر کرد : ببینم دختر کفشدوزکی ! میشه معجزه گر اسب رو یه شب بهم قرض بدی؟

کفشدوزک با تعجب گفت برای چیته ؟

ملکه سر به زیر انداخت : سرّیه . اگه میشه نپرس .

کفشدوزک معجزه گر را غیر فعال کرد و جواهرش را به سمت ملکه گرفت : فقط ازش درست استفاده کن .

 

 

زوج ابر قهرمان خداحافظی کرده و رفتند .

ملکه معجزه گر خودش را غیر فعال کرد و معجزه گر اسب را به تنهایی پوشید .

به مخفیگاه ارباب شرارت رفت . کوامی ها رو از آب بیرون آورد .

نورو : تو کی هستی ؟

ملکه : هیچی نگید.برای نجات بشر مجبورم شما ها رو پیش اشخاص دیگه ای ببرم.برای چند روز.  بعدش همه چی به حالت عادی بر میگرده .  ولی پیش هر کسی رفتین بهش نگین معجزه گر های دختر کفشدوزکی و گربه سیاه با هم قدرت مطلق رو به وجود می آرن .

کوامی ها بله ای گفتن  .

ملکه کوامی ها رو وارد معجزه گر ها کرد و دریچه ای برای رفتن ساخت .

به خانه لایلا رفت و معجزه گر رو روی میزش گذاشت . از آنطرف به خانه فیلیکس رفت و معجزه گر دیگری رو روی میز اون گذاشت .

امیدوارم دنیا منو ببخشه ولی برای نجاتش باید به خطر بندازمش .

و به خانه رفت . ورد مورد نظر رو خوند و قل جایگزین به بدنش برگشت . خیلی آرام دراز کشید و اتفاقاتی که قل جایگزین در فرانسه به جای او رقم زده بود رو مرور کرد .

 

آدرین و مرینت هم این کار ها رو تکرار کردند .

 

 

 

هیچکس نمی دانست که ورق زندگی اش به زودی بر خواهد گشت . جز خود شارل که با این کار جان خیلی ها را نجات داده بود . 

اینم از پارت مرموز داستان من . امیدوارم خوشتون اومده باشه

 بای بای تا بعد . 

نظر بدید یادتون نره . که بدونم رمانم خونده شده . 

نظرات 4 + ارسال نظر
ترلان شنبه 25 مرداد 1399 ساعت 15:05

وای خدا به اون دو تا معجزه گر دادی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
خدا آخر عاقبت همشون رو به خیر کنه .

Lady bug سه‌شنبه 10 تیر 1399 ساعت 18:23

عالی بود ممنون

خواهش وظیفم بود .

بانوی معجزه سه‌شنبه 10 تیر 1399 ساعت 13:29

عالی بود عزیزم
منتظر ادامه

ممنون

ترانه دوشنبه 9 تیر 1399 ساعت 22:49

چرا به لایلا اون روباه مکار داد

که ازش برای کار های بد استفاده کنه و همه چی عادی به نظر آدرین برسه .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد