Miraculous lady bug and cat noir

Miraculous lady bug and cat noir

خبرهای جالب و جدید از فصل های جدید میراکلس . عکس و فیلم های جذاب از میراکلس . مطلب ها و خبرهای مهم از میراکلس
Miraculous lady bug and cat noir

Miraculous lady bug and cat noir

خبرهای جالب و جدید از فصل های جدید میراکلس . عکس و فیلم های جذاب از میراکلس . مطلب ها و خبرهای مهم از میراکلس

رمان یک ابر کپی کار پارت 16(z)

سلام دوستان میراکلسی . براتون پارت 16ام رو آوردم ولی میگما پارت قبلی برای لیدی و کت صحنه خوبی درست کرده بودم . خدایی چرا کسی نظر نداد؟

انتظار داشتم لیست نظرات بترکه . 

ولی خب به هر حال مهم نیست . شاید کسی خوشش نیومده باشه . معطل نشید بیشتر از ابن . برید ادامه مطلا و ادامش رو بخونید .  




 







با چیده شدن اون میز هزار رنگ دیگه هیچ کدوم از بچه ها به اتفاقات نیم ساعت پیش فکر نکردن . انواع غذا های فرانسوی و چینی که رو میز چیده شده بود اشتهای هر کسی رو باز می کرد . هر سه با نگاه هایی سر شار از اشتیاق به میز نگاه کردند .

کاهن که نگاه های آنها را دید گفت : دعا ی سفره رو بخونیم و شروع کنیم . می دونم که گرسنه هستید  .

بعد از دعا وقتی کاهن غذا برداشت ابر قهرمان ها هم سعی داشتند از روی میز چیزی بردارند ولی میز بزرگ بود . کاهن هم با جادو غذا ها را بر می داشت . ملکه هم برای اینکه بد به نظر نرسد با جادویش برای دوستانش غذا گذاشت .

خلاصه

دیگر چیزی روی میز باقی نمانده بود . بعد از تشکر کاهن اعظم گفت : خب ! الان هم دیر وقته . خوب استراحت کنید که از فردا آموزشات رو شروع کنیم . دیاری ! ابر قهرمانانمون رو به اتاقاشون راهنمایی کن .

دیاری : بله استاد . لطفا از این طرف تشریف بیارید .

تشکر کردند و بلند شدند . وقتی به طبقه بالا می رفتند دیاری با آن ها حرف میزد : ببینید . اتاق هایی که شما واردشون میشید صدا رو انتقال میدن . می تونید هر سه با هم صحبت کنید . اصلا هم نگران هویتتون نباشید . این اتاقا مخصوص این مواقع ساخته شدن .

هر چیزی خواستین فقط این کارو بکنید . کنار در یه صفحه مربعی شکل روی دیوار هست . اون رو باز کنید و از خدمتکارش بخواین تا براتون چیزی که می خواید رو بیاره .

دیاری اتاق ها را نشان داد و رفت .

  ( ترتیب وارد شدنشون از چپ به راست کت ، لیدی ، ملکه )

تا کفشدوزک خواست به اتاق کنار کت نوار برود ملکه جلویش را گرفت : اگه بری اون جا تا فردا برای هیچکدوممون خواب نمی مونه . من می رم اتاق وسط .

و کفشدوزک را بلند کرد و جلوی در اتاق آخر گذاشت .

کفشدوزک هم نگرانی ملکه را درک می کرد . پس گذاشت ملکه برایشان تصمیم بگیرد .

                        از زبان کت نوار

 (پنجه ها داخل)

پلک آزاد شد و روی تخت خواب نرم ولو شد .

پلگ : وای مردم از گشنگی زود باش برام پنیر دارم میمیرم از گشنگی .

-: اه از دست تو پلگ همیشه خدا گشنه ای . ولی این بار حقو به خودت می دم .

کنار در رفتم و دنبال همون مربعه گشتم .

ایناهاش خب حالا چی بگم مثلا : دو جعبه کممبر . و درو باز کردم . خدایا خیلی باحاله . دو تا جعبه کممبر توی اون مربع بود .

کممبر ها رو برداشتم و روی تخت نشستم .

-: بیا پلگ بخور که از فردا حسابی کار داریم .

یهو صدای ملکه اومد : یورا تاج رو بردار . ببینم کوامی خوشکل من چی دوست داره بخوره ؟

یورا : سوشی می خوام . سوشی سلطنتی .

شارل : باشه .

یهو صدای کفشدوزک اومد : خال ها خاموش . یه بشقاب ماکارون . بیا تیکی . خودت بخور بزار منم بخوابم .

صداشو بلند کرد و گفت : من می خوام بخوابم . چیزی هست که بخواید سرش حرف بزنید یا من برم لالا .

چه باحال حرف میزد . قند تو دل آدم آب میشه . ولی امروز فهمیدم که اونم منو دوست داره . بهترین روز زندگیم بود .

پلگ : ببینم صاحب به چی فکر می کنی؟

-: چرا می گی صاحب بگو ......

پلگ : اسمتو نگو . اونا می شنون .

-: راست می گی یادم نبود . داشتم به کفشدوزک فکر می کردم . این که امروز چقدر شگفت انگیز بود .

پلگ : درست می گی . هیچوقت فکر نمی کردم دختر کفشدوزکی عاشق تو بشه . ولی امروز خوب مستش کردی .

-: خیله خوب تو هم . بگیر بخواب که کلی کار داریم .

 

خدای من . این پدره . پدر ! پدر !

 من پدر تو نیستم . من ارباب شرارتم . تو دیگه پسر من نیستی .

کت . کت !!!!! گربه سیاه . گربه سیاه . خواهش می کنم . بیدار شو . بیدار شو بیدار شو بیدار شو!!!!!!! 

دختر کفشدوزکی نیا داخل . نقاب نداره . با کاهن اعظم برو خودم بیدارش می کنم .

آدرین . آدیرن .

سرمو بلند و چشمامو باز کردم .

-: چیزی نیست خواب دیدی . آروم باش دوست عزیز من آروم باش .

وای خدا رو شکر داشتم خواب می دیدم .

ملکه : خوبی .

-: خوبم . چی شده .

ملکه با نگرانی گفت : هیچی . داشتی خواب میدیدی .

وقتی گفت خواب همه چیز یادم اومد .

ملکه با مهربونی پرسید : چه خوابی دیدی که انقدر ترسیدی ؟ نکنه خواب دیدی دختر کفشدوزکی ردت کرده ؟

 و ریز ریز خندید .

اینو باش توی سر چه رویایی می پرورونه .

-: نه خواب دیدم که پدرم ارباب شرارته .

وا !!!!!!!!!!!!!!!!!   شارل حالت خوبه ؟ چرا رنگت پریده .

ملکه خودش رو جمع و جور کردو گفت : خواب دیدی خیر باشه . چرا این چرت و پرتا رو به سرت راه میدی؟ پاشو کاراتو بکن بیا بیرون که هم آموزشاتت رو شروع کنی هم این مطمئن بشه که تو سالمی . پاشو مرد گنده خجالت بکش . اون موقع اسم خانما بد در رفته که خواب زن چپه ........

همون طور که غر میزد رفت بیرون و درو بست .

پلگ : آدرین حالت خوبه؟

تا حالا پلگ رو انقدر نگران ندیده بودم .

-: آره بابا خوبم . چیزی نشده که .

خب کممبرتو بخور که بریم .

                                       (پلگ پنجه ها بیرون)

پیش به سوی یه روز ناشناخته دیگه .

                 

                                       (ئانای کل : راوی)

صدا ها را می شنید .

کاهن اعظم : خب امروز روز مبارزست . شما با بهترین مبارزان ما تمرین می کنید و تقویت میشید .

اول شما دختر کفشدوزکی : هنوز به سالن اصلی نرسیده بودند .

کاهن نگران گفت : چیزیت که نشد ؟                   خب ادامه بدید ولی سطح مبارزت رو بیار پایین .

کمی که گذشت به سالن رسیدند .

دختر کفشدوزکی داشت با یک دختر تازه وارد می جنگید . تا کفشدوزک ، گربه سیاه را دید تمرکزش را از دست داد و دو باره کتک خورد .

کاهن کمی چانه اش را مالید : فکر کنم بهتره اول ملکه تمرین رو اجرا کنه .

ملکه به کت تنه ای زد و گفت : بهت گفتم جاش نیست عاشقش نکن . حالا برای هر تمرین باید حسابی ذهنشو خالی کنه که مبادا عشقش بیاد جلوی چشش .

کاهن : گارد بگیرید .

ملکه : صبر کنید استاد . این تمرینات برای من خیلی ابتداییه . اگه میشه سطح مبارزه رو بیشتر کنید .

کاهن با شک پرسید: مطمئنید ؟ آسیب می بینید ها ؟ کار ماریا خیلی خوبه .

ملکه گارد گرفت : با دست خالی هم میشه شکستش داد . (چشمکی به ماریا زد ) مواظب خودت باشیا ؟

ماریا کری خواند : هه دیگ به دیگ میگه روت سیاه . من بهترین مبارز زن این کشورم .

و حمله شروع شد . ملکه با خنده جا خالی میداد و روی اعصاب ماریا راه می رفت .

ماریا کنترلش را از دست داد و به سمت رقیب برگشت ولی همین که برگشت مشتی نوش جان کرد . طوری که روی زمین ولو شد .

ملکه با غرور گفت : گفتی من دیگم ؟

و همه حظار خندیدند .

ملکه : ساکت . شما حق اظهار نظر درباره رقیب منو ندارید . من رقیبشم (در همین حال ماریا را بلند می کرد) پس فقط من حق کری خوندن دارم .

به ماریا چشمک زد : سطحتو ببر بالا . این بار با چوب مبارزه می کنیم .

و چوبی را به طرف خود کشید . چوبی را هم به طرف ماریا پرتاب کرد .

مسابقه شروع شد : ملکه که تخصص بالایی در حرکات چرخشی داشت مدام جا خالی میداد و از کمر به رقیب ضربه میزد .

خلاصه

ملکه به جای اینکه خودش درس بگیرد به ماریا درس میداد و همه از این کار او به وجد آمده بودند . ماریا فقط دور آخر را برد چون استقامت ملکه به خاطر مشکل پاهایش کمتر بود .

خب هنگام مسابقه ملکه کت پیش کفشدوزک رفت .

کت : ببینم به خاطر من ناراحت بودی؟

کفشدوزک سرش را پایین انداخت .

کت ادامه داد : نزار عشقت جلوی رشدتو بگیره . من و تو برای همیم . نگرانی برای من هیچی رو درست نمیکنه که هیچ . همه چی رو خراب تر میکنه . مراقب احساساتت باش بانوی من .

کت نوار برای مسابقه حاظر بشه .

با صدای کاهن کت عصایش را از کمرش باز کرد و به وسط زمین پرش کرد .

 

 




با تشکر از دوستانی که رمان رو می خونن و نظر میدن

نظرات 5 + ارسال نظر
نگین حبیبی پنج‌شنبه 15 مهر 1400 ساعت 15:45

وای ملکمون چه زود با کوامیش راه اومده کوامیه خوشگلش ولی به عنوان یک میراکولر ازت یه گلقی دارم کفشدوز بانو این همه ذهنشو کنترل کرده عشقش نباید جلوشو میگرفت

ترلان شنبه 25 مرداد 1399 ساعت 14:59

اولالا ملکمون مبارز هم بوده و ما خبر نداشتیم؟
ولی امیدوارم اتفاقی برای آدرین نیفته .

ملکمون از هر انگشتش یه هنر می باره

بانوی معجزه سه‌شنبه 10 تیر 1399 ساعت 13:27

عالی بود
منتظر ادامه

حتما

ترانه دوشنبه 9 تیر 1399 ساعت 20:10

تو رو خدا زدتر بعدی رو بده

همین الان می زارم

Lady bug دوشنبه 9 تیر 1399 ساعت 18:58

مرسی عالی بود ممنون

خواهش عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد