Miraculous lady bug and cat noir

Miraculous lady bug and cat noir

خبرهای جالب و جدید از فصل های جدید میراکلس . عکس و فیلم های جذاب از میراکلس . مطلب ها و خبرهای مهم از میراکلس
Miraculous lady bug and cat noir

Miraculous lady bug and cat noir

خبرهای جالب و جدید از فصل های جدید میراکلس . عکس و فیلم های جذاب از میراکلس . مطلب ها و خبرهای مهم از میراکلس

رمان یک ابر کپی کار پارت15(z)

سلام ! با بهترین پارت رمانم به دیدنتو اومدم . بی مقدمه . برو بخونش که خیلی منتظر نظراتتون شدم . برررررررررو 

 








                       این جا چه خبره ؟

لیدی باگ با صورتی که بالایش سه تا علامت سوال دیده میشد به سمت آنها حرکت کرد ولی تا خواست آن دو را دعوا کند که چرا بازیگوشی می کنند ملکه گلوله ای برفی به سمت او پرتاب کرد .

کت و ملکه همان طور که داشتند میخندیدند و شکم هایشان را گرفته بودند حرف می زدند .

ملکه : وایییی خیلی مسخره شدی بانوی این گربهه

کت: اگه می دونستی چه قدر خوشکل شدی برای ما هم این صورت رو درست می کردی .

                    و هر هر می خندیدند .

                     این همه بازیگوشی برای اون ها طبیعیه . خودت چرا بازی نمی کنی؟

با صدای کاهن اعظم هر سه در جا ایستاده و سیخ شدند .

کاهن اعظم: نیازی به این کار ها نیست . من دیگه اون کاهنی نیستم که فو رو مجبور کردم 24 ساعت بدون غذا از جعبه معجزه آسا مراقبت کنه . با من بیاید من باید باهاتون حرف بزنم و از این چند سال اخیر بگم .

هر سه نفر پشت با صدای کاهن اعظم به راه افتادند .

            (این صحبت ها زمانیه که دارن وارد معبد میشن و از پله ها بالا میرن)

با صدای کاهن اعظم: همونطور که فو بهتون گفته بود ساخت اون هیولای آموکی باعث شد که معبد به طور کامل نابود بشه ولی یک سال پیش که ابر قهرمانان اصیل ما اون رو شکست دادن و همه چیز رو به حالت اول برگردوندن همه چیز درست شد . من هم زنده شدم . باید بگم مردن خیلی عجیبه .

دیگه به طبقه بالا رسیده بودند .

با صدای کاهن اعظم دوباره دهنش رو باز می کنه: جوری که من از فو شنیدم ، گفت معجزه آسای پروانه و طاووس رو گم کرده . اون دو معجزه گر قدرت های شبیه به همی دارن و با هم قوی تر هم میشن . چیزی هست که بخواین بگین ؟

کت : راستش این ملکمون برای این که ما رو از شر ارباب شرارت برای یک ماه در امان نگه داره یه کارایی کرده که ما خبر نداریم .

کاهن اعظم رو به ملکه کرد و منتظر جواب موند .

ملکه : خب راستش من برای دور کردن کوامی ها شون مجبور به استفاده از حقه جادویی ظرف شیشه شدم .

کاهن اعظم : یعنی اون ها رو ارتقا دادی؟

ملکه : بله ولی مجبور بودم و گرنه اعتماد و هویتشون هیچکدوم گیرم نمی اومد .

کت : یعنی تو هویت اون غولو می دونی .

تا کت این حرف و زد غم ملکه تازه شد (با بغض گفت): چرا اینطوری باهاش حرف می زنی . اون هم یه انسانه .از جمع دور شد . به قسمت بازی رفت و آنجا نشست .

کاهن اعظم که فکر همچین چیزی را می کرد رو به زوج ابر قهرمان کرد و گفت: شما برید یه گشتی بزنید . من باید با ملکه جوان صحبت کنم .

و به طرف (تراس خودمونه دیگه) رفت : از نزدیکانتونه ملکه ؟

ملکه سرتکان داد .

کاهن اعظم: با کاهن اعظم که اینجوری حرف نمی زنن . چی شده . اون کیه؟

ملکه : خب من کت نویر رو خیلی دوست دارم . اون بهترین دوست منه . البته از نظر خودم . و اینکه نمی خوام خم به ابروش بیاد چه برسه به اینکه ارباب شرارت پدرش باشه و دستیار پدرش هم مایورا .

کاهن اعظم با نگرانی گفت: یعنی فکر می کنی ممکنه ارباب شرارت از قدرت گربه سیاه ابر شرور درست کنه؟

ملکه  :بله کاهن اعظم .

خب شاید بشه یه جورایی قانعشون کرد که معجزه گر ها برای شما از این سن به بعد خطر ناکن . یا جوونا بهتر ازشون استفاده می کنن . حالا بهتره چیزی به گربه سیاه نگی ملکه کوامی ها .

بلند شد و گفت: بهتره برید استراحت کنید مطمئنا بسیار گرسنه هستید . هم خودتون هم کوامی هاتون . خدمتکار(خدمتکار اومد) میز مهمان رو بچینید . باید قهرمانانمون رو تقویت کنیم .

ملکه نگاهش را به بیرون برد . غروب آفتاب را تماشا می کرد که آن دو را دید .

با خود گفت : وااااااااای الان کسی اینا رو نبینه آبروشون بره . خودم باید صداشون کنم .

به آن طرف داستان میریم . به بخش عاشقانه اش . همان بخشی که پر از عشق و محبت و شوخی و خنده است .

کت : فکر می کنی جریان چی بوده؟ نکنه ارباب شرارت یکی از نزدیکانشه ؟

کفشدوزک : نمی دونم ولی هر چی هست یه شر بزرگ پشتشه .

دیگر هوا تاریک شده بود و زوج ابر قهرمان دست در دست یکدیگر غروب خورشید را نگاه می کردند . که چگونه به پشت کوه می رود و ناپدید می شود . صحنه زیبایی بود . کسی حرف نمیزد . می شود گفت نیازی به حرف زدن نبود . در آن لحظات چشم ها حرف یکدیگر را می خواندند . ولی همیشه با چشم نمی توان سخن گفت . دنیا همیشه روی یک پا نمی چرخد .

کت : بانوی من ! (کفشدوزک صورتش را برگرداند) ازت یه خواهشی دارم . یه قولی بهم بده . (و دست کفشدوزک را در دستش فشرد) .

کفشدوزک که مست این چشمان سبز بود با صدایی که از ته چاه در می آمد گفت : چه قولی؟

کت هر دو دست کفشدوزک را گرفت و گفت : قول بده . اگه زمین به آسمون بیاد . آسمون به زمین بره . اگه ارباب شرارت یکی از ما ها رو شرور کرد . یا هر اتفاقی برای یکی از ما ها افتاد . اون یکی هر جور شده نجاتش بده . ازت یه قول دوستی می خوام که همیشه من رو به یاد تو بندازه و تو رو یاد من . (همان طور که صورتش را نزدیک می کرد گفت) این کارو می کنی بانوی من ؟

کفشدوزک دیگر توان حرف زدن نداشت . این پسر خیلی او را دوست داشت . به او عادت کرده بود . به محبت هایش به دلسوزی ها و فداکاری های گاه و بی گاهش . به خنده ها و شوخی هایش . در عمیق ترین جای قلبش نوری سبز رنگ موج می زد که تنها دلیلش چشمان این گربه عاشق بود .

فاصله صورت هایشان به یک انگشت رسیده بود .

 -: دوست دارم بانوی من .

کفشدوزک دیگر حالت عادی نداشت . همان لحظات بود که فهمید چقدر این موجود گستاخ ، که به هر بهانه ای به او نزدیک می شد را دوست دارد .

اما این بار چه بهانه ای دلیل این همه نزدیکیشان بود . مگر الان نباید گربه سیاه را پس میزد و می گفت : پیشی از من دور بمون . من یکی دیگه رو دوست دارم .

چرا دیگر اختیار چشمانش را نداشت . به خودش که نمی توانست دروغ بگوید . او دیگر آدرین را عشق خود نمی دانست . او به جای معشوقه اش ، بهترین دوستش بود و بهترین دوستش معشوقه اش .

لبخند کت خبر از پیروزی بزرگی میداد . او حالا تنها عاشق این جمع نبود . در چشمان دریایی بانویش اثر عشق نهفته شده بود . به وضوح خماری را در چشمان کفشدوزک مشاهده می کرد .

خودش را نزدیک کرد ولی دید دارد دور می شود .

        خاک تو سرتون اینجا جاشه ؟ واقعا فکر نکردید اگه من نمی رسیدم جداتون کنم الان مایه خجالت بودید تا مایه افتخار عاشقا؟ آبروی هرچی ابر قهرمانه بردید .

این ملکه بود که وسط ماجرا پیدایش شده بود و آنها را جدا کرده بود . حقم داشت . آنها نباید تا این حد به یکدیگر نزدیک می شدند . حداقل نه در این معبد مقدس با این همه آدم .

گربه و کفشدوزک که تازه به خودشان امده بودند به غرغر های ملکه گوش میدادند .

کفشدوزک گیج بود نمی دانست ملکه چه می گوید . می خواست از گربه سیاه بپرسد که با دیدنش همه چیز یادش آمد .

-: (( وای خدایا چرا گذاشتم کت انقدر بهم نزدیک بشه . اینجا که جاش نبود . ))

و سرش را پایین انداخت . ابراز علاقه کت او را خیلی مست کرده بود .

-: (( من نباید اینقدر به کفشدوزک نزدیک می شدم . ولی مگه دست خودم بود . جادوی دریای چشماش شدم ))

خیله خب حالا نمی خواد واسه من خجالت بکشین . پاشین بیاین غذا بخورین که الان میمیرین از گرسنگی . یکیتون بمیره اون یکی براش خود کشی می کنه . بعدش باید دنبال یه جفت ابر قهرمان باشیم که از هم متنفر باشن تا دیگه این اتفاق نیفته .

ملکه واقعا از کار آنها اناراحت بود . نه اینکه چرا او کسی را ندارد که به او ابراز علاقه کند . بلکه این جا را مکان مناسبی نمی دانست . اگر به یکدیگر وابسته می شدند دیگر جدایی نا پذیر بودند .

-: (( باید تا حد امکان از هم دور نگهشون دارم و گرنه کار دستم میدن ))

سر میز نشستند ولی سر هایشان پایین بود . درست وسط عاشقانه هایشان زنجیر عشق پاره شده بود . ولی وقتی عاقلانه فکر می کردند می دیدند که حق با ملکه بود . آن ها برای این کار ها به اینجا نیامده اند . حد اقل کت متوجه شد که کفشدوزک او را دوست دارد . پس می توان تا مدت ها برای این معشوقه صبر کرد .

 

 

 

 

 

خب دوستان امید وارم از این پارت بیشتر از پارت های دیگه لذت برده باشید .

چرا که نه بهترین لحظات رو براشون ساختم ولی آخرین لحظه خرابش کردم .

البته بگم این صحنه ها به درد شما کوچولو ها نمی خوره . (به درد خودمم نمی خوره)

حتی به درد اون دو تا ابر قهرمان فسقلی هم نمی خوره ولی چه میشه کرد . ما اینیم دیگه .

منتظر نظراتتون هستم میراکلسی ها . تا پارت بعد بای بای . 

نظرات 6 + ارسال نظر
نگین حبیبی چهارشنبه 21 مهر 1400 ساعت 23:35

چراجداشون کردی داشت اتفاق افتاد یه اتفاق ناب یه چیز عالی زد حال زدی

نگین حبیبی پنج‌شنبه 15 مهر 1400 ساعت 15:24

من هنوز تو کفم واقعاً اگه عشق اینجوریه دیگه نمی خوام عشقمو پنهان کنم

آیناز سه‌شنبه 11 شهریور 1399 ساعت 14:18

ای بابا زد حال شد ولی خیلی باحال بود

حالا کجاشو دیدی

ترلان شنبه 25 مرداد 1399 ساعت 14:52

وای چه عالی واقعا تحت تأثیر قرار گرفتم توروخدا تاحالا چنین عاشقانهای نخونده بودم . یکی منو نجات بده دارم پس می افتم .

خودمم ازش حز کردم

Lady bug دوشنبه 9 تیر 1399 ساعت 05:47

مرسی عالی بود

بانوی معجزه یکشنبه 8 تیر 1399 ساعت 17:45

وای اژدهامون چقدر فعاله
تنکیو
عالی بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد