Miraculous lady bug and cat noir

Miraculous lady bug and cat noir

خبرهای جالب و جدید از فصل های جدید میراکلس . عکس و فیلم های جذاب از میراکلس . مطلب ها و خبرهای مهم از میراکلس
Miraculous lady bug and cat noir

Miraculous lady bug and cat noir

خبرهای جالب و جدید از فصل های جدید میراکلس . عکس و فیلم های جذاب از میراکلس . مطلب ها و خبرهای مهم از میراکلس

رمان یک ابر کپی کار پارت 11(z)

سلام . اولین پست امروزم رو شروع می کنم . وانیا جون ازمون خواست تا مطالب رو توی ادامه مطلب بزاریم و منم که از همه مطیع تر . چشم میزارم توی ادامه مطلب . پس برو ادامه مطلب و رمان رو بخون .  

 یک سال از تعلیمات ملکه کوامی ها می گذشت . پیشرفت های سریع او به گوش رئسای معابد معجزه آسا هم رسیده بود . همه می خواستند سریعتر این ملکه با استعداد را ببینند .

آن روز ملکه آموزشاتی را که باید در سی سال فرا می گرفت در یک سال تمام کرد .

استعداد او خدادادی بود . حتی به تمرین هم نیازی نداشت در جا همه را یاد می گرفت . دختر کفشدوزکی هم یک نگهبان بالغ شده بود در طول این مدت خیلی پخته تر شده بود . گربه سیاه هم با متانت و جذبه ای صد برابر در کنار بانویش ظاهر می شد . محبت هایشان به یکدیگر را دیگر هر کسی می فهمید . البته اگر در خلوت هایشان مچشان را می گرفت .

استاد : ملکه کوامی ها آموزشات شما به پایان رسیده . تنها چیزی که برای شما باقی می ماند ، ملاقات با اعضای معابد است . اما باید این دو تا وروجک رو هم با خودتون ببرید .

کت نویر: هی.......چرا همیشه ما رو بد صدا می زنی و شارلو میگی ملکه و بانو . این دور از انصافه .

استاد بعد از کمی خندیدن گفت : شما سه نفر باید به شانگهای رفته و از آنجا به دنبال معبد بگردید . ملکه !!! شما و دختر کفشدوزکی باید جعبه معجزه آسا را همراه خود ببرید .

هر دو جعبه را .

دختر کفشدوزکی : قبل از هر چیز باید ارباب شرارت رو یه کاریش بکنیم . چطوری راضیش کنیم که فعلا کسی رو آکومایی نکنه؟

استاد : ببینم مگه اون دنبال معجزه آسا های شما نیست . اگه بدونه نیستید که دیگه............

دختر کفشدوزکی : نه اون از هر راهی برای درست کردن یه ارتش استفاده می کنه . این راه خوبی نیست .

در همان هنگام راهی به فکر شارل می رسد .

شارل: ببینم اگه متحد قدرتمندش بهش بگه دست نگه داره چی؟

همه سرها به طرف شارل برگشت.

شارل :اگه من به عنوان یه فرد شرور به ارباب شرارت پیشنهاد بدم که کوامیش رو قوی تر کنم . میشه نگهش داشت تا ما برگردیم .

استاد دستی به چانه اش کشید و گفت : در اون صورت میشه اون رو تا لحظه برگشت شما نگه داشت تا از معجزه گرش استفاده نکنه . ولی باید اون قدر قدرتمند جلوه بکنه تا ارباب شرارت به حرفش گوش بده .

شارل : پس باید یه نمایش بزرگ راه بندازیم . اگه بتونیم ارباب شرارت رو متقاعد کنیم که من یه فرد شرورم و می تونم کمکش کنم ، اون موقع به من اعتماد می کنه و به حرفم گوش می کنه . موتونیم تا برگشتمون زمان بخریم .

دختر کفشدوزکی : پس امید مردم چی میشه اگه همه اون صحنه رو ببینن ارباب شرارت همه رو آکومایی می کنه

شارل : خب من با شما نمی جنگم . از بردش استفاده می کنم تا با خودش حرف بزنم .

دختر کفشدوزکی می خواست حرفی بزند که صدای مردم را شنید که فرار می کردند .

باز هم آقای رامیه آقای کبوتر شده بود .

شارل که فکر خوبی به ذهنش خطور کرده بود سریعا تبدیل شد (یورا، تاج منو آماده کن) : با من بیاید ولی قبل از این که بهش برسین من وارد صحنه میشم و با ارباب شرارت معاملع می کنم .

همه از استاد خداحافظی کردند و به سمت آقای کبوتر راه افتادند . وسط راه ایستادند و ملکه کوامی ها به سمت آقای کبوتر رفت : آه یه ابر قهرمان جدید و کبوتر هایش را به طرف ملکه حمله ور کرد. ملکه که قدرتش کنترل روح حیوانات بود همه را از خودش دور کرد . با جادو آقای کبوتر را گرفت و با لحنی که شرارت از آن می ریخت گفت : فکر می کردم ارباب شرارت به متحد جدیدش خوش آمد بگه نه اینکه به اون حمله ور بشه .

حلقه پروانه ای ارباب شرارت شکل گرفت و آقای کبوتر حالاحرف های ارباب شرارت را به ملکه کوامی ها منتقل می کرد : تو کی هستی و چرا می خوای با من متحد بشی؟

-: من ملکه کوامی ها هستم می تونم قدرت های کوامی ها را زیاد کنم . می خواستم کمکت کنم  ولی دیدم که خیلی پست تر از این حرفهایی . حتی قدرت هایی که به این و اون می دی هم کمه . اگه می خوای کمکت کنم باید بهم ثابت کنی که ارزششو داری . (و نجواگونه گفت : باید خودتو بهم نشون بدی که بتونم کوامیت رو قویتر کنم امروز برج پاریس)

وقتی سرش را دور کرد ، ابر شرور را ول کرد و به ابر قهرمان ها علامت داد .

مستقیم به سمت برج پاریس رفت .

 

 

 

 

در آن سوی شهر پیش ارباب شرارت می رویم .

ارباب شرارت که باور نمی کرد شخصی وجود داشته باشد که بتواند کوامی اش را قدرتمند کند برای همین به سرعت ناتالی را با خبر کرد . هر دو تبدیل شده و به بالای برج پاریس رفتند .

همه چیز طبق نقشه پیش می رفت . ابر شروران ملکه را دیده و پیش او رفتند . شارل با خود گفت : (اگه می خوام باورم کنن باید مغرورانه رفتار کنم ) پس با غرور گفت : شنیده بودم هرکس ملکه ای را میدید به او تعظبم می کرد . فکر نمی کنید رفتارتون دور از ادبه و با خود خواهی سرش را به آن طرف کرد .

هاگ ماث و مایورا به هم نگاه کردد و بعد از مکثی کوتاه به ملکه تعظیم کردند .

ملکه : بهتر شد . خب ببینم شما چرا معجزه گر های دختر کفشدوزکی و گربه سیاه رو می خواید ؟

ارباب: شما چرا می خواید به ما کمک کنید. دلیل این نفرت چیه؟

ملکه : فکر نمی کیند که اول من سوال پرسیدم؟

ارباب: خب شما که بعهتر می دونید هر کس این دو معجزه گر رو با هم داشته باشه به قدرت مطلق میرسه؟

ملکه پوزخندی زد و گفت:تو که نمی خوای من باور کنم که فقط به خاطر قدرت خالی اون ها رو می خوای .      راستش رو بگو . می خوای چه استفاده ای از اون ها بکنی؟

ارباب:دلیل من کاملا شخصیه .

راشل با خود فکر می کرد که باید بیشتر فرور و قترت را نشان دهد .

ملکه : تا نگید من کمکی نمی تونم بهتون بکنم

-: اگه بگم هویتم لو میره .

-: چه مشکلی داره . من ملکه هستم راز شما پیش من در امانه .

-: می خوام باهاشون همسرم رو زنده کنم.

ملکه : میدونید این غیر ممکنه . ممکنه کل کهکشان به هم بریزه . هر کنشی یه واکنشی داره . یعنی اگه بخواید کسی رو زنده کنید شخصی در اضاش(درست نوشتم؟) میمیره . اما خب منم می خوام از این دنیا و مردمش انتقام بگیرم .

مایورا که تا آن لحظه شاهد گفتگو بود گفت: شما چرا؟

شارل با خشم تمام گفت : وقتی مادرم ملکه کوامی های سابق ، کوامی های دختر کفشدوزکی و گربه سیاه رو به وجود آورد دیگه جادویی نداشت که اون رو زنده نگه داره و مرد . من می خوام از اون دو تا انتقام مرگ مادرم رو بگیرم .

مایورا: خب چطور می خواسید کمکمون کنید؟

ملکه گفت: کوام هاتون رو قدرتمند تر می کنم .

هر دو ابر شرور متعجب شدند و با هم گفتند : چطوری؟

ملکه ادای انسان های متفکر را در آورد و گفت : کوامی های شما باید در یک آب جادویی و شفا بخش به مدت یک ماه زندگی کنند و طی این مدت نباید از آب خارج بشن یا از اون ها استفاده بشه .

ارباب شرارت خشمگین گفت: اما این طوری نمیشه . من باید انسان های دیگه رو آکومایی کنم .

ملکه با تحقیر گفت: نه که تا الان خیلی به هدفت نزدیک شدی؟ تو بدون قدرت های جدیدی که من باید بهت بدم هیچی نیستی؟

ارباب شرارت کمی فکر کرد و گفت : قبول می کنم ولی من به هر کسی انقدر زود اعتماد نمی کنم و هویتم رو لو بدم .

ملکه خشمگین شد: من ملکه تو هستم تو به من اعتماد نداری ولی به اون زن اعتماد کردی؟

ارباب شرارت که می ترسید نظر ملکه تغییر کند و قدرتش زیاد نشود در جا قبول کرد و با هم به طرف مخفیگاه ارباب شرارت حرکت کردند .

ملکه : شما خانم جوان دو کاسه شیشه ای آب به همراه چند قطره از یک مایع متفاوت از آب برام بیار دو تا شر پوش هم بیار

ناتالی عادی شد . همان لحظه تعجب و ترس سر تاسر وجود شارل را فرا گرفت.

                 (نورا ، بال های تاریکی خاموش)

 دیگر تحملش برای شارل سخت بود . اینکه کسی را که مانند عمویش دوست داشت ارباب شرارت باشد . حالا از این بگذریم . پسر ارباب شرارن گربه سیاه است . اما خودش را جمع کرد و به روی خودش نیاورد .

کوامی ها به محض دیدن ملکه پیش او رفتند: سلام ملکه من . درود بر شما ملکه کوامی ها

-: درود  بر شما کوامی ها .

ناتالی با وسایل خواسته شده آمد .

ملکه : تمام مدت حرفی نمی زنید .

شارل از رکبی که خود به ارباب ششرارت زده بود خوشحال بود . او داشت برای یک ماه سفرش زمان می خرید .

شروع به خواندن ورد ها کرد و آب را با مایع سحر آمیز برای ارتقاء کوامی ها حاظر کرد . به کوامی ها دستور داد که وارد آب شوند .

وقتی کوامی ها وارد شدند ملکه همه در ها را به روی ابر شرور ها بست: دقت کنید که نباید اون ها رو از آب خارج کنید تا یک ماه و گرنه این شانس برای همیشه از شما گرفته میشه و دیگه نمی تونید ارتقاعی رو در کوامی ها تون مشاهده کنید . من یک ماه دیگه پیش شما بر می گردم . 

همه چیز برای سفر ابر قهرمان ها آماده بود . 










خب دوستان امیدوارم از این پارت نهایت لذت رئ برده باشد تا پارت یا پست بعدی که می زارم صبر کنید . برای اینکه بیکار نباشید هم بهتره نظر بدید به پست ها . خب من دیگه برم . 

نظر یادت نره ها

نظرات 7 + ارسال نظر
سوده جون جمعه 24 اردیبهشت 1400 ساعت 17:20

عاشق قصه‌هاتم لطفا عکس از کت بلنس لیدی بلنس مستر باگ شرور لیدی باگ شرور می خوام

عجب شرارت دوست داری نه؟؟

سوده جون یکشنبه 22 فروردین 1400 ساعت 15:54

می دونی من قبلا عاشق پونی بودم ولی الان
ازش متنفرم

mahsa دوشنبه 21 مهر 1399 ساعت 12:00

عالی بود و میشه بگی که ادامه داستان رو می تونم کجا بخونم

توی قسمت دسته ها رمان یک ابر کپی کار رو پیداکن. روش کلیک کن یا اگه رایانه لوحی دارین لمسش کنین. 26 قسمتش براتون ردیف میشه

ترلان شنبه 25 مرداد 1399 ساعت 14:35

باورم نمیشه این دختر رو انقدر زرنگ ساخته باشی . از این تعجب می کنم که چرا شک نکردن بهش .

از قدیم گفتن دشمن کوره

بانوی معجزه جمعه 30 خرداد 1399 ساعت 20:33

ممنون از اینکه دو تا سوالم رو جوب دادی

خواهش
عزیزم برای اینکه با هم حرف بزنیم نیاز دارم بهم بگی که مامانت تلگرام داره یا نه سریع بهم بگو

بانوی معجزه جمعه 30 خرداد 1399 ساعت 19:54

عالی بود عزیز دلم دستت درد نکنه
یه سوال داشتم حالا که شارل میدونه که مایورا و ارباب شرارت کی هستند نمیره به گربه سیاه و دختر کفشدوزکی هویت ها رو بگه که ارباب شرارت زود تر شکست بخوره؟؟
ممنون از پاسخت فقط یک سوال هم داشتم تو پستی که رمز داره ازتون پرسیدم لطفا جوابم رو بدید
bug out

آره ولی بعد از ارباب شرارت ابر شرور های بزرگ تری رو شکست میده . حالا داستان تازه اولشه .
جوابتم دادم گلم

Lady bug جمعه 30 خرداد 1399 ساعت 16:10

خیلی عالی بود ولی شارل واقعا میخواست کوامی هاشونو ارتقا داده

اگه دقت کنی توی فصل چهار هم همین اتفاق می افته . یه چیزی لازم بود تا ارباب شرارت بهش اعتماد کنه .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد