از زبان شارل
واااااااااااااااااااای خیلی شگفت انگیزه ! من ملکه کوامی ها هستم . اما چه فایده وقتی نمی تونم هاگماث رو شکست بدم .
یورا: نگران نباش تو هر چی که لازمه رو داری . ندیدی ؟تو بدون ذره ای آموزش من رو ، یه کوامی رو ساختی . امروز که رفتیم پیش استاد چنگ حتما حسابی ذوق زده میشه .
یورا واقعا دوست داشتنی بود . وقتی برگشتم خونه کنجکاو شدم یک کوامی بسازم تمرکز کردم و دستام رو روی هم گذاشتم وقتی باز کردم دستامو یهو نوری در اومد و یورا ساخته شد .
منتهی جواهری برای اون وجود نداشت .
فردا در مدرسه
به کلاس که رفتم صندلی عقب نشستم . آدرین رو دیدم که وارد کلاس شد . کمی چشم چرخوند و وقتی منو دید با لبخند سر جاش نشست . اما مرینت هنوز باور نکرده بود که من ملکه کوامی ها هستم و حسابی تو شوک بود .
کلاس شروع شد . درس امروزمون در باره ارواح ها بود که حسابی من رو متعجب کرد . خانم بوسیه می گفت : همه انسان ها و حیوانات روح دارن و وقتی می میرن روحشون سرگردان میشه . اما در زمان های قدیم می گفتن که از روح حیوانات برای کار هایی استفاده می کردن که هیچ کس نمیدونه .
ولی من ، ملکه کوامی ها می دونم ! خیلی دوست داشتم یه خنده شیطانی بکنم ولی خب خیلی ضایع بود پس بی خیال شدم .
کلاس بعدی ورزش بود . اونم چی ؟ مسابقه دو ؟ پس برگه معافیم رو نشون دادم و یه گوشه نشستم . مرینت و آدرین با هم مسابقه دادن و هردو باهم از خط رد شدن ولی وقتی دقیق تر نگاه کردن دیدن آدرین برنده شده .
هر دو اومدن پیش من نشستن :
مری: ببینم هنوزم نباید بدویی؟
من : نه هنوز برای زوده . تو خونه مربیم باهام تمرین می کنه ولی هنوز کافی نیست .
آدرین : مسابقه ما رو چطور دیدی ؟
من که متوجه تیکه داخل حرف آدرین بود شدم گفتم : دوست داری تو آکوماتایز شی یا مرینت ؟ هر کدوم خواستی انتخاب کن تا من ضدش حرف بزنم .
اوه آره راست می گی . مرینت ؟ تو قبلا کلاس ورزشی می رفتی ؟
مری: نه
-: ولی سرعتت عالیه آفرین .
و مرینت سرخ شد . دم گوشش طوری که آدرین وقتی روش اونور بود نشنوه گفتم : اوه اوه دختر کفشدوزکی هم انقدر خجالتی .
یهو مرینت دهنم رو گرفت : آروم باش ممکنه هر کسی بشنوه .
دیگه کلاسی نداشتم ولی مرینت یه کلاس دیگه داشت .
با آدرین از مدرسه خارج شدیم .
آدرین : نمی دونم دیگه چرا اکوما تایز نداریم .
-: چیه دلت برای کفشدوزک جونت تنگ شده ؟
-: خیلی بد جنسی
بعد هر دو خندیدیم . آدرین به خونه برگشت. با بابایی جونم هماهنگ کردم و به سمت خونه استاد رفتم .
هنوز در نزده بودم که استاد درو برام باز کرد . تعظیم کرد و گفت درود بر ساجره جاودان.
-: جاودان ؟ (همینجوری که داخل میشدم گفتم) . مگه من هم جاودانم ؟
-: البته . شما دیگه یه دختر عادی نیستید . هرصد سال به اندازه یک سال پیر میشید .
(دانای کل ، راوی)
گبریل دیگر طاقت نداشت . در مخفی اش خراب شده بود و هر دو معجزه گر در اتاق مخفی بودند . گبریل و ناتالی به معجزه گر هایشان دسترسی نداشتند و نمی توانستند کسی را آکوما تایزر کنند.
گبریل : نباید معجزه گر ها رو بر می داشتیم .
ناتالی : اما اون مرد خیلی کنجکاو و عجیب بود همه جا رو سرک می کشید . چاره دیگه ای نداشتیم .
گبریل : چاره دیگه ای نداریم . باید اون تکنسین رو خبر کنیم . تکنسین رباتی از پس درست کردنش بر نمی اد .
از زبان شارل
استاد چنگ : خب حالا آموزشات رو شروع می کنیم. اول در باره کوامی ها بدون . کوامی ها روح های حیوانات هستن که در لحظه ساخت کوامی در اون نزدیکی قرار دارن .
حیوانات هم احساسات دارن برای همینه که هر کوامی با کوامی بعدی فرق داره . احساسات کوامی روی میراکلس هولدر تأثیر می زاره .
من : برای همینه که کفشدوزک گربه رو از خودش میرونه . یعنی در اصل تیکی از پلگ دل خوشی نداره . و پلگ این بی مزه بازی ها رو به گربه سیاه القا می کنه . خیلی جالب شد .
استاد : همینطوره . راستی احساسات فرد دیگه ای رو حس می کنم . کسی اینجاست .
من : بله استاد . من دیشب به طور اتفاقی یه کوامی ساختم به اسم یورا . یورا بیا بیرون تا استاد تو رئ ببینه .
یورا : سلام استاد من یورا کوامی ملکه هستم .
(یورا ، کوامی طلایی رنگ با یک تاج بر روی سر کوچکش است . این کوامی کاملا انسانی است . چون شارل به عنوان یک انسان ابر قهرمان شده است نه یک ابر قهرمان حیوانی)
استاد که از این همه مهارت شارل تعجب کرده بود پرسید : ببینم چطوریی این کوامی رو ساختی
-:خیلی شانسی امتحانش کردم و یورا خلق شد .
استاد : ببینید . این کوامی شماست یعنی شما با استفاده از یورا و جواهرش به ملکه کوامی ها تبدیل میشید .
استاد چنگ بلند شد و یک کیف را روی زمین جلوی من گذاشت : حالا که کوامیت رو آماده کردی باید جواهرش رو بهش بدی . کوامی بی جواهر مثل یک روح بی سرپرسته .
استاد چنگ : دوست داری جواهرت چی باشه ؟
من: من اگه یه ملکم پس باید تاج داشته باشم . راستی استاد این که بعضی از معجزه گر ها محدودیت زمانی ندارن جریانش چیه ؟
استاد همونطور که وسایلش رو آماده می کرد گفت: راستش موقعی که داشتیم معجزه گر ها رو می ساختیم به این نتیجه رسیدیم که ممکنه وجود کنترل کننده برای یه شخص ضروری باشه مثل پروانه و طاووس . یا لاک پشت برای حفاظت ولی بعضی از معجزه گر ها اونقدر قدرتمند بودن که نیازی به زمان نا محدود نداشته باشن . ولی از نظر خودم هم تئوری مسخره ایه . پس من برای شما معجزه گری بدون محدودیت زمانی میزارم .
استاد از داخل جعبه کتابی به من داد و گفت : این کتاب رو بخون . درسته رمزی نوشته ولی اگه تو تونستی یه کوامی رو بسازی پس می تونی بدون آموزش این کتاب رو بخونی .
کتاب رو که باز کردم نوشته ها رو میدیدم که خود به خود از زبان مخصوص نگهبان ها به زبان ساده خودم برمی گشت . شروع کردم به خوندن . بیست صفحه خونده بودم که استاد صدام کرد .
خب ملکه عزیز به کوامی بگید که با چه وردی وارد تاج بشه و با چه وردی خارج
یورا ، تاج منو آماده کن سی اُکالوم تی پُرکا یورا ، تاج رو بردار سی اُکالوم تی پُرکاشی
جواهر وکوامی رو به هم متصل کردم و توی دستام گرفتم . نوری دادن و عادی شدن . دستم رو که باز کردم خبری از یورا نبود ولی تاج یه نگین زیبا داشت که قبلا روش نبود .
من : پس الان یورا داخل این نگینه درسته ؟
-:همینطوره . خب آموزشات امروز ملکه ما به اتمام رسیده . غردا که به اینجا میاید بیست صفحه دیگه رو به شما آموزش می دم . راستی فردا اون دو تا رو هم با خودت بیار .
اگه من ملکم پس شما هم باید پادشاه باشید .
استاد در حالی حرف میزد که می خواست مرا کنف کند : پادشاه چی ؟ یه مشت جواهر بی جان . ارواح حمه در خدمت تو هستن برای همین تو ملکه ای .
خب میراکلسی ها میدونم توی این پارت لیدی باگ و کت نویر نبودم ولی اصلیت داستان حول این دختر می چرخه . (نوع داستان این جوریه) . لایک و کامنت فراموشتون نشه .
تا بعد
چه با استعداد .
منم مهجزه گر می خوام .
دیگه چی می خوای ؟؟؟؟؟؟؟؟؟//
بگو تعارف نکن
عالی دستت درد نکنه عزیزم
خیلی خوب بود
ممنون