Miraculous lady bug and cat noir

Miraculous lady bug and cat noir

خبرهای جالب و جدید از فصل های جدید میراکلس . عکس و فیلم های جذاب از میراکلس . مطلب ها و خبرهای مهم از میراکلس
Miraculous lady bug and cat noir

Miraculous lady bug and cat noir

خبرهای جالب و جدید از فصل های جدید میراکلس . عکس و فیلم های جذاب از میراکلس . مطلب ها و خبرهای مهم از میراکلس

یک ابر کپی کار پارت 10(z)

از زبان شارل

واااااااااااااااااااای خیلی شگفت انگیزه ! من ملکه کوامی ها هستم . اما چه فایده وقتی نمی تونم هاگماث رو شکست بدم .

یورا: نگران نباش تو هر چی که لازمه رو داری . ندیدی ؟تو بدون ذره ای آموزش من رو ، یه کوامی رو ساختی . امروز که رفتیم پیش استاد چنگ حتما حسابی ذوق زده میشه .

یورا واقعا دوست داشتنی بود . وقتی برگشتم خونه کنجکاو شدم یک کوامی بسازم تمرکز کردم و دستام رو روی هم گذاشتم وقتی باز کردم دستامو یهو نوری در اومد و یورا ساخته شد .

منتهی جواهری برای اون وجود نداشت .

 

فردا در مدرسه

 

به کلاس که رفتم صندلی عقب نشستم . آدرین رو دیدم که وارد کلاس شد . کمی چشم چرخوند و وقتی منو دید با لبخند سر جاش نشست . اما مرینت هنوز باور نکرده بود که من ملکه کوامی ها هستم و حسابی تو شوک بود .

کلاس شروع شد . درس امروزمون در باره ارواح ها بود که حسابی من رو متعجب کرد . خانم بوسیه می گفت : همه انسان ها و حیوانات روح دارن و وقتی می میرن روحشون سرگردان میشه . اما در زمان های قدیم می گفتن که از روح حیوانات برای کار هایی استفاده می کردن که هیچ کس نمیدونه .

ولی من ، ملکه کوامی ها می دونم ! خیلی دوست داشتم یه خنده شیطانی بکنم ولی خب خیلی ضایع بود پس بی خیال شدم . 

کلاس بعدی ورزش بود . اونم چی ؟ مسابقه دو ؟ پس برگه معافیم رو نشون دادم و یه گوشه نشستم . مرینت و آدرین با هم مسابقه دادن و هردو باهم از خط رد شدن ولی وقتی دقیق تر نگاه کردن دیدن آدرین برنده شده .

هر دو اومدن پیش من نشستن :

مری: ببینم هنوزم نباید بدویی؟

من : نه هنوز برای زوده . تو خونه مربیم باهام تمرین می کنه ولی هنوز کافی نیست .

آدرین : مسابقه ما رو چطور دیدی ؟

من که متوجه تیکه داخل حرف آدرین بود شدم گفتم : دوست داری تو آکوماتایز شی یا مرینت ؟ هر کدوم خواستی انتخاب کن تا من ضدش حرف بزنم .

اوه آره راست می گی . مرینت ؟ تو قبلا کلاس ورزشی می رفتی ؟

مری: نه

-: ولی سرعتت عالیه آفرین .

و مرینت سرخ شد . دم گوشش طوری که آدرین وقتی روش اونور بود نشنوه گفتم : اوه اوه دختر کفشدوزکی هم انقدر خجالتی .

یهو مرینت دهنم رو گرفت : آروم باش ممکنه هر کسی بشنوه .

دیگه کلاسی نداشتم ولی مرینت یه کلاس دیگه داشت .

با آدرین از مدرسه خارج شدیم .

آدرین : نمی دونم دیگه چرا اکوما تایز نداریم . 

-: چیه دلت برای کفشدوزک جونت تنگ شده ؟

-: خیلی بد جنسی

بعد هر دو خندیدیم . آدرین به خونه برگشت. با بابایی جونم هماهنگ کردم و به سمت خونه استاد رفتم .

هنوز در نزده بودم که استاد درو برام باز کرد . تعظیم کرد و گفت درود بر ساجره جاودان.

-: جاودان ؟ (همینجوری که داخل میشدم گفتم) . مگه من هم جاودانم ؟

-: البته . شما دیگه یه دختر عادی نیستید . هرصد سال به اندازه یک سال پیر میشید .

 

 

 

                                            (دانای کل ، راوی)

گبریل دیگر طاقت نداشت . در مخفی اش خراب شده بود و هر دو معجزه گر در اتاق مخفی بودند . گبریل و ناتالی به معجزه گر هایشان دسترسی نداشتند و نمی توانستند کسی را آکوما تایزر کنند.

گبریل : نباید معجزه گر ها رو بر می داشتیم .

ناتالی : اما اون مرد خیلی کنجکاو و عجیب بود همه جا رو سرک می کشید . چاره دیگه ای نداشتیم .

گبریل : چاره دیگه ای نداریم . باید اون تکنسین  رو خبر کنیم . تکنسین رباتی از پس درست کردنش بر نمی اد .

 

 

 

                                از زبان شارل

استاد چنگ : خب حالا آموزشات رو شروع می کنیم. اول در باره کوامی ها بدون . کوامی ها روح های حیوانات هستن که در لحظه ساخت کوامی در اون نزدیکی قرار دارن .

حیوانات هم احساسات دارن برای همینه که هر کوامی با کوامی بعدی فرق داره . احساسات کوامی روی میراکلس هولدر تأثیر می زاره .

 

من : برای همینه که کفشدوزک گربه رو از خودش میرونه . یعنی در اصل تیکی از پلگ دل خوشی نداره . و پلگ این بی مزه بازی ها رو به گربه سیاه القا می کنه . خیلی جالب شد .

استاد : همینطوره . راستی احساسات فرد دیگه ای رو حس می کنم . کسی اینجاست .

من : بله استاد . من دیشب به طور اتفاقی یه کوامی ساختم به اسم یورا . یورا بیا بیرون تا استاد تو رئ ببینه .

یورا : سلام استاد من یورا کوامی ملکه هستم .

(یورا ، کوامی طلایی رنگ با یک تاج بر روی سر کوچکش است . این کوامی کاملا انسانی است . چون شارل به عنوان یک انسان ابر قهرمان شده است نه یک ابر قهرمان حیوانی)

استاد که از این همه مهارت شارل تعجب کرده بود پرسید : ببینم چطوریی این کوامی رو ساختی

-:خیلی شانسی امتحانش کردم و یورا خلق شد .

استاد : ببینید . این کوامی شماست یعنی شما با استفاده از یورا و جواهرش به ملکه کوامی ها تبدیل میشید .

استاد چنگ بلند شد و یک کیف را روی زمین جلوی من گذاشت : حالا که کوامیت رو آماده کردی باید جواهرش رو بهش بدی . کوامی بی جواهر مثل یک روح بی سرپرسته .

استاد چنگ : دوست داری جواهرت چی باشه ؟

من: من اگه یه ملکم پس باید تاج داشته باشم . راستی استاد این که بعضی از معجزه گر ها محدودیت زمانی ندارن جریانش چیه ؟

استاد همونطور که وسایلش رو آماده می کرد گفت: راستش موقعی که داشتیم معجزه گر ها رو می ساختیم به این نتیجه رسیدیم که ممکنه وجود کنترل کننده برای یه شخص ضروری باشه مثل پروانه و طاووس .  یا لاک پشت برای حفاظت ولی بعضی از معجزه گر ها اونقدر قدرتمند بودن که نیازی به زمان نا محدود نداشته باشن . ولی از نظر خودم هم تئوری مسخره ایه .  پس من برای شما معجزه گری بدون محدودیت زمانی میزارم .

استاد از داخل جعبه کتابی به من داد و گفت : این کتاب رو بخون . درسته رمزی نوشته ولی اگه تو تونستی یه کوامی رو بسازی پس می تونی بدون آموزش این کتاب رو بخونی .

کتاب رو که باز کردم نوشته ها رو میدیدم که خود به خود از زبان مخصوص نگهبان ها به زبان ساده خودم برمی گشت . شروع کردم به خوندن . بیست صفحه خونده بودم که استاد صدام کرد .

خب ملکه عزیز به کوامی بگید که با چه وردی وارد تاج بشه و با چه وردی خارج

یورا ، تاج منو آماده کن      سی اُکالوم تی پُرکا    یورا ، تاج رو بردار  سی اُکالوم تی پُرکاشی

جواهر وکوامی رو به هم متصل کردم و توی دستام گرفتم . نوری دادن و عادی شدن . دستم رو که باز کردم خبری از یورا نبود ولی تاج یه نگین زیبا داشت که قبلا روش نبود .

من : پس الان یورا داخل این نگینه درسته ؟

-:همینطوره . خب آموزشات امروز ملکه ما به اتمام رسیده . غردا که به اینجا میاید بیست صفحه دیگه رو به شما آموزش می دم . راستی فردا اون دو تا رو هم با خودت بیار .

اگه من ملکم پس شما هم باید پادشاه باشید .

استاد در حالی حرف میزد که می خواست مرا کنف کند : پادشاه چی ؟ یه مشت جواهر بی جان . ارواح حمه در خدمت تو هستن برای همین تو ملکه ای .










خب میراکلسی ها میدونم توی این پارت لیدی باگ و کت نویر نبودم ولی اصلیت داستان حول این دختر می چرخه . (نوع داستان این جوریه) . لایک و کامنت فراموشتون نشه .

تا بعد

نظرات 3 + ارسال نظر
ترلان شنبه 25 مرداد 1399 ساعت 13:54

چه با استعداد .
منم مهجزه گر می خوام .

دیگه چی می خوای ؟؟؟؟؟؟؟؟؟//
بگو تعارف نکن

بانوی معجزه جمعه 30 خرداد 1399 ساعت 19:44

عالی دستت درد نکنه عزیزم

Lady bug پنج‌شنبه 29 خرداد 1399 ساعت 14:38

خیلی خوب بود

ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد