ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
بدون مقدمه
برو بخونش
حالم خیلی بد بود اصلا حال و حوصله کسی رو نداشتم. مامانم فقط سینی غذا رو می داد تو داشتم افسردگی می گرفتم که یهو به خودم اومدم تیکی هم نمی تونست حالمو خوب کنه. بلند شدم توی این چند روز 8 تا جعبه دستمال کاغذی تموم کرده بودم. بلند شدم و موهامو بستم و رفتم بیرون
مامان:دخترم
من:می خوام برم بیرون
مامان:با هات بیام؟
من:نه تنها باشم بهتره خدافظ
رفتم بیرون تو خیابونا قدم می زدم. و به زوج هایی نگاه می کردم که شادنو دارن با هم دیگه زندگی می کنن یهو چشمم خورد به کاگامی و ادرین
ادرین داشت برای کاگامی لباس انتخاب می کرد. بغض کردم نمی تونستم تماشا کنم عشقم داره برای اون عوضی لباس می خره دویدم سمت مغازه ولی دم درش ایستادم اون منو یادش نمیاد پس بهتره خودمو پیش اون کاگامی عوضی کوچیک نکنم رفتم تو مغازه به هوای خرید. یک لباس برداشتم مثل مال کاگامی و گفتم ببخشید اقا این لباس چنده؟
مرده:همه ی این لباسارو این اقا خریدن
بعد کاگامی لبخند مرموزی زد.
یه لباس فیروزه ای برداشتم و گفتم:این چی؟
مرده:50 دلار
من:خوبه همینو می خرم
لباسمو خریدم و در حالی که بغض گلومو فشار می داد از مغازه رفتم بیرون و پشت درخت اون ور خیابون قایم شدم و شروع کردم به دید زدن ادرین و کاگامی. ادرین با عشق به کاگامی لبخند می زد. فکر کردم حتما اونا با هم خوشبخت می شن بهتره من مضاحمشون نشم. تا رسیدم به خونه هزار جور فکر کردم وقتی رفتم تو خونه
یه نفرو دیدم
این داستان ادامه دارد......
به نظرتون مرینت کیو دیده که این همه هیجانی شده؟
بدو بدو بدو بدو بدو بدو بدو بدو بدو
ببخشید
پارت بعدی رو کی میزاری؟
ایشالاه فردا ساعت 11 یا 12
آدرین یا آقای اگراست
نمدونم شاید
کم بود ولی عالی بود
ببخشید پارت بعدیو بیشتر می کنم
لوکا یا جک
یا الیا یا یکی از دوست های مدرسه اش