Miraculous lady bug and cat noir

Miraculous lady bug and cat noir

خبرهای جالب و جدید از فصل های جدید میراکلس . عکس و فیلم های جذاب از میراکلس . مطلب ها و خبرهای مهم از میراکلس
Miraculous lady bug and cat noir

Miraculous lady bug and cat noir

خبرهای جالب و جدید از فصل های جدید میراکلس . عکس و فیلم های جذاب از میراکلس . مطلب ها و خبرهای مهم از میراکلس

تولد مصیبت بار پارت اول(L)

سلوم سلوم منم لیدی مون

براتون آوردم چند تا داستان

البته فقط یه دونه داستانه

خیلی

چون قراره دوست عزیزم وانیا جون یه رمان خوشمل بزاره

شخصیت ها:وایپرین، مرینت و کت نوار و آدرین

سلام من مرینتم یه دختر معمولی مثل آلیا رز یا جولیکا ولی من یه رازی دارم که هیچکس ازش خبر نداره من لیدی باگ هستم امروز اولین روز 15 سالگیمه وای بازم مجبورم یه شب تموم رو با عمه جسی و مادربزرگ بگذرونم و باز هم نمی تونم به مهمونی ای که دوستام برام ترتیب دادن برم خب باید بهشون بگم یا باید صبر کنم تا شب بشه و ببینم مادربزرگ و عمه میان یا نه؟ اصلا دوستام برام مهمونی می گیرن؟ ولش کن ساعت 8:00 صبح بود ساعتم شروع کرد به زنگ زدن اعصابم خورد شد محکم کوبودنم روی ساعتم ولی بازم زنگ می زد دیگه ناچار شدم بیدار بشم لباس صورتی کالباسی با جلیقه سورمه ایم رو پوشیدم و رفتم تا از مامان و بابام خداحافظی کنم و برم مدرسه. از پله ها رفتم پایین این دفعه خیلی احتیاط کردم که با مخ نخورم زمین ولی بازم پام گیر کرد به پله شکسته و با مخ خوردم زمین مامانم بدو بدو اومد و دست منو گرفت و بلندم کرد و یک ماکارون داد بهم و گفت امروز صبحونه نداریم بدو برو مدرسه نمی دونم چرا نذاشت برم تو آشپزخونه؟؟

ولش کن

من:بابا منو نمی رسونی؟

بابای مرینت:دخترم سفارش یک کیک گنده دارم نمی تونم با تاکسی یا پیاده برو

من:اوه اوف باشه بابا خدافظ مامان خدافظ بابا

بازم مثل همیشه باید نصف پول توجیبیمو بدم به تاکسی رفتم و سوار تاکسی شدم و رفتم به مدرسه آلیا و نینو داشتن دم در مدرسه پچ پچ می کردن وقتی رفتم سمتشون حرفشون رو قطع کردن

من:سلام آلیا سلام نینو

نینو:اوه سلام مرینت

آلیا:سلام

من:چی می گفتین؟

آلیا:اممممم

نینو:ما داشتیم درمورد درمورد اینکه شب کجا شام بخوریم حرف می زدیم

من:اوه مضاحمتون نمی شم

وقتی رفتم توی مدرسه رز و جولیکا داشتن عکس منو می کشیدن

رز:اوه سلام مرینت نقاشیت قشن...

جولیکا با آرنجش زد به رز و گفت:اوه مرینت ندیدیمت سلام

من:سلام چی کار می کردین؟

رز:داشتیم برای تو .......

جولیکا:ما داشتیم برای تولد مادر من نقاشی می کشیدیم

من:اوه باشه موفق باشید

رفتم و سر کلاس نشستم و شروع کردم به طراحی کلاهی که برای خودم می خواستم

آدرین:سلام مرینت

من:اوه آ آ آدرین سلاک یعنی سلام

آدرین:چی می کشی

من:تقاشی نه مقاشی ببخشید نقاشی نه بابا طراحی کلاه

آدرین:باشه من برم دیگه

من:وای خانم بوستیه اومد

آلیا:سلام خانم بوستیه

مدرسه هم تموم شد و من برگشتم خونه تا خواستم برم تو آشپزخونه مامانم گفت اوه دخترم عمه جسی بالا منتظرته منتظرشون نزار

من:ولی مامان.....

مامان:دخترم برو دیگه تو که نمی خوای اتفاق سه سالگیت تکرار بشه؟

من:اوه باشه

رفتم طبقه بالا هیچکس نبود یهو یکی از پشت دستشو گذاشت رو شونم.....


نظرات 1 + ارسال نظر
رینارژو دوشنبه 19 مهر 1400 ساعت 09:38

اقا این کرم نویسدگی رو نداشته باش
من میراکولرم و با این کارت دیوونه میشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد