Miraculous lady bug and cat noir

Miraculous lady bug and cat noir

خبرهای جالب و جدید از فصل های جدید میراکلس . عکس و فیلم های جذاب از میراکلس . مطلب ها و خبرهای مهم از میراکلس
Miraculous lady bug and cat noir

Miraculous lady bug and cat noir

خبرهای جالب و جدید از فصل های جدید میراکلس . عکس و فیلم های جذاب از میراکلس . مطلب ها و خبرهای مهم از میراکلس

رمان قلب شیشه ای (پارت1)(v)

 

سلام


اینم رمان قلب شیشه ای


امیدوارم خوشتون بیاد


 


چند روز بعد از نگهبان معجزه گرها شدن مرینته   صبح زوده   مرینت از خواب بیدار شده   داره کاراشو میکنه تا بره مدرسه


مرینت: تیکی تصمیم گرفتم سعی کنم از آدرین دست بکشم

تیکی: اما... مرینت من نمیخوام دخالت کنم ولی تو نباید به این زودی نا امید بشی

مرینت: راجع بهش فکر میکنم ولی نمیخوام باعث بشم بین کاگامی و آدرین جدایی بیفته

تیکی تو فکر خودش: کاش میتونستم بگم آدرین کت نواره اون موقع هردوشون به هم میرسیدن


مرینت وسایلاشو جمع میکنه   با مادر و پدرش خداحافظی میکنه و راه میفته که بره مدرسه


وقتی به مدرسه میرسه میره تو اتاقی که کمدهای شخصی بچه ها و... هستش  اونجا خالیه

   پس تیکی میاد بیرون و از مرینت میپرسه: امممم.... میگما امروز معلم فیزیکتون کی میاد؟  همینجوری میپرسما

مرینت: اون امروز ساعت اول کلاس نداره   زنگ دوم میاد مدرسه   حالا چی شد اینو پرسیدی؟

تیکی: فقط کنجکاو شدم که معلماتون زنگ اول همیشه هستن   همین


مرینت میره سر کلاس به دوستاش سلام میکنه و میشینه پیش آلیا 


آلیا: خوبی؟   چه خبر دختر؟

مرینت: مرسی  خب... تو خوبی؟

آلیا: آره 

آدرین: مرینت میتونی زنگ تفریح اول با من بیای   باهات کار مهم دارم

مرینت یکم خوشحال میشه اما سعی میکنه عادی باشه: حتما   حالا میتونم بدونم راجع به چیه؟

آدرین: خب... درباره ی مد و طرح و ایناست

مرینت: آها   عالیه

آلیا آروم جوری که فقط مرینت بشنوه میگه: وایییییی   دختر مگه نشنیدی آدرین چی گفت؟  چرا اینقدر بی احساس!

مرینت: خب آدرین دوست منه و من خوشحال میشم بهش کمک کنم

آلیا: ای بابا   لوس نشو   از کی تا حالا آدرین شد فقط یه دوست معمولی؟    آخه چرا این حرف رو میزنی!

مرینت: تصمیم گرفتم بین کاگامی و آدرین فاصله نندارم    شاید بهتر باشه با لوکا بگردم   اونم از من خوشش میاد

آلیا: اووووف!  تو اصلا تعادل نداری ها    چرا یه دفعه اینجوری میکنی؟!

مرینت: خب اونا همدیگه رو دوست دارن   باهم بستنی خوردن و  اهه اهه اهه (ناراحته)

آلیا: خودتو جمع و جور کن مرینت    یه بستنی که دلیل عشق اون ها نمیشه    بعدشم چرا اینقدر ناراحت!    تو نباید ناامید بشی    من نمیزارم اون دختره باعث ناراحتی دوستم بشه

مرینت: ممنونم آلیا تو بهترین دوست منی


معلم مرینت اینا وارد کلاس میشه

بچه ها: سلام خانم بوستیه

خانم معلم: سلام صبح بخیر


همینطور که مرینت و آدرین و دوستاش درحال درس خوندن بودن

تیکی آروم بدون اینکه کسی متوجه بشه میره دست پلگ رو میگیره و اونو میبره طبقه ی پایین


پلگ: حبه قند   مگه خودت نگفتی باید پیش صاحبامون بمونیم و طرف این معلمه نیایم؟!

تیکی: اون موقع گفتم ولی الان آمارشو از صاحبم گرفتم  گفتش که فعلا نمیاد

پلگ: آها   اون وقت شما چه کاری با من داشتید که وسط کلاس درس منو کشوندی اینجا؟!!؟

تیکی: خب... میخواستم بگم که آدرین عاشق لیدی باگه   حتما اینو میدونی که صاحب من هم از اون خوشش میاد اما الان فکر میکنه آدرین کس دیگه ای رو دوست داره  اما....

پلگ: الان من باید چی کارکنم؟

تیکی: چقدر بی احساسی!  نزار صاحبت عاشق اون دختره  کاگامی بشه  بهش امید بده که لیدی باگ هم یه روزی عاشقت میشه

پلگ: باشه سعی خودمو میکنم   حبه قند

تیکی: دیگه منو با این اسم صدا نکن  بیا بریم


چند دقیقه بعد...

زززززییییییییننننننگگگگگ

زنگ تفریح میخوره و مرینت و آدرین باهم میرن حیاط مدرسه


آدرین: خب...  ببخشید مرینت یه طرح جدید لازم داریم که باید با مد امسال بیاد    گفتم تو به مد علاقه داری و یه طراح فوق العاده هستی   میتونی اینکارو بکنی

مرینت خوشحال شد ولی سعی کرد زیاد احساساتشو بیان نکنه: حتما   مرسی که منو انتخاب کردی ولی.. مد امسال چیه؟

آدرین: نمیدونم   الان تو باید دوتا لباس طراحی کنی که یکیش برای من و یکیش برای یه دختر که میخواد پیش من برنامه اجرا کنه باشه

مرینت آروم میگه: یه دختر...

آدرین: چی؟   با منی؟

مرینت: هههه   اوه نه منظورم اینه که خوشحال میشم کمکت کنم   

آدرین: واقعا ممنون    مرینت تو دوست بی نظیری هستی

مرینت گونه هاش قرمز شد: مرسی

آدرین: فقط باید هماهنگی های لازم رو با آدری بورژوا انجام بدی  (مامان کلویی)

مرینت: باشه  عالیه


مرینت میره پیش آلیا و همه چیز رو واسش تعریف میکنه


آلیا: ببین تو یه دوست خوبی واسه آدرین   فقط باید احساساتتو بیان کنی   نا امید هم نشی

مرینت: سعی خودم رو میکنم ولی من دیگه تصمیم خودم رو گرفتم

آلیا یکم نا امید میشه: ای بابا   ببین سرنوشت همش شما رو سر راه هم قرار میده   زندگی کن

مرینت: باشه   ممنون آلیا


چند ساعت بعد...

تو خونه ی مرینت


گوشی مرینت زنگ میزنه


مرینت با خوشحالی: آدری بورژواعه

تیکی: عالیه  جواب بده


مرینت: سلام   خوب هستید

آدری: سلام  مرسی   آدرین راجع به لباس هایی که باید طراحی کنی باهات حرف زد؟

مرینت: بله  اون گفت که باید دو تا لباس دخترونه و پسرونه که مربوط به مد امسال باشه طراحی کنم

آدری: خب آره   مد امسال ابرقهرمان ها هستند   باید اون دوتا لباس با تم لیدی باگ و کت نوار باشه

مرینت: اوه واقعا؟!  باشه عالیه

آدری: راستی مرینت ما میخوایم تو مراسم مد تو رو هم به عنوان طراح معرفی کنیم  خواستی میتونی یه لباس واسه خودت هم طراحی کنی  راستی یه مدل هم سن خودت و آدرین سراغ داری؟

مرینت: ممنون   خب یکی از دوستام هست که خیلی دوست داره مدل بشه   تو یه فرصت بهتون معرفیش میکنم

آدری: خوبه  فقط باید اجراش بی نقص باشه   اممم...  مرینت یه لباس کویین بی هم برای کلویی طراحی کن ولی سبکش با پیرهن لیدی باگ فرق داشته باشه

مرینت: باشه   کلویی هم تو برنامه هست؟

آدری: یجورایی   کار نداری؟

مرینت: نه خداحافظ

آدری: خداحافظ


مرینت زنگ میزنه به آلیا


آلیا: سلام دختر

مرینت: سلام آلیا خوبی؟

آلیا: مرسی   از آدرین و مد چه خبر؟

مرینت: الان آدری بورژوا زنگ زده بود   قراره همونطور که آدرین هم گفت با یه دختر شو (show) اجرا کنن  من باید دو تا لباس با تم لیدی باگ و کت نوار طراحی کنم ولی آدری بهم گفت کلویی یه لباس کویین بی هم میخواد 

آلیا: خیلی خوبه   ولی تو که گفتی دیگه آدرین رو دوست نداری   پس چی شد؟!

مرینت: خب...  آدرین بالاخره دوست منه دیگه   آدری گفت خودمم باید شرکت کنم و اینکه دنبال یه مدل دختر میگردن

آلیا: آها  پس.. خوبه   مدل کی باشن؟  خودت چرا مدل نمیشی

مرینت: اوه نه    نمیدونم که   بزار خودشون یا نفرو پیدا کنن اما من خودم هم مدل رو پیدا کردم

آلیا: کی؟  

مرینت: جولیکا  آره جولیکا عالیه   کار نداری؟  خدافظ

آلیا: ای بابا  خداحافظ


مرینت زنگ میزنه به جولیکا


جولیکا: الو  سلام

مرینت: سلام جولیکا   کجایی؟   باید ببینمت   یه خبر عالی دارم

جولیکا: باشه  ما تو قایقمون هستیم    چی شده؟

مرینت: الان میان بهت میگم   بای

جولیکا: خداحافظ


جولیکا با خودش میگه: یعنی مرینت چی میخواد بگه!؟  یه خبر خوشحال کننده!؟

و بعد هم به مادرش و لوکا خبر میده که مرینت داره میاد

لوکا هم خوشحال میشه


مرینت میرسه به قایق اونا

سلام و احوال پرسی میکنن

بعد مرینت و لوکا و جولیکا دور هم میشینن


مرینت: جولیکا   تو هنوز هم دوست داری مدل بشی نه؟

جولیکا: آره خب   چطور؟

مرینت: آدری بورژوا دنبال یه دختر خوب میگرده که بیاد مدل بشه و با آدرین برنامه اجرا کنه

جولیکا:  اااا...  خب فکر نکنم من بتونم خوب اینکارو انجام بدن

لوکا: خواهر جون  این عالیه

مرینت: آره   اعتماد به نفس داشته باش    نظرت چیه؟

جولیکا: خب...  سعی خودمو میکنم باشه

لوکا: آفرین جولیکا   تو میتونی

مرینت: جق با لوکاست   من میخوام یه پیرهن با تم لیدی باگ واست طراحی کنم   اینجا متر دارید اندازتو بگیرم

لوکا: آره فکر کنم   الان میارمش


لوکا متر رو میاره

مرینت هم اندازه ی جولیکا رو میگیره   یکم میشینن و یه آبمیوه میخورن

چند دقیقه بعد...


مرینت: من دیگه باید برم

لوکا: هر جور راحتی

جولیکا: باشه  بعدا میبینمت

مرینت: خداحافظ

لوکا و جولیکا: خدافظ


مرینت میره خونه شون

کاراشو میکنه

دفترشو برمیداره و شروع میکنه به طراحی کردن لباس


تیکی: مرینت من مطمئنم تو عالی طراحی میکنی 

مرینت: ممنون تیکی   امیدوارم


مرینت شروع به کشیدن لباس با تم گربه سیاه برای آدرین میکنه


یه بولیز میکشه که مشکیه و روش آرم پنجه ی گربه ی سیاه هستش   بعد هم یه سویشرت کت مانند میکشه که اون هم به رنگ مشکیه   یه شلوار مشکی و یه کمربند به رنگ سبز جیغ


تیکی: به نظرم عالی شد   آدرین عاشق این لباس میشه   

مرینت: مرسی  بد نشد  اما خیلی مشکی داره  باید به یه سبک جدیدتر طراحیش کنم

تیکی: موافقم ولی اینم قشنگه


این دفعه مرینت رنگ ها رو بر عکس میکنه

بولیز سبز و آرم سیاه

ولی با خودش فکر میکنه: من میخوان لباس جولیکا رو یه پیرهن طراحی کنم اما این لباس آدرین خیلی اسپرت میشه.

پس یه کت سیاه و یه پیرهن مردونه ی سبز طراحی میکنه   شلوار سیاه و کمربند سبز

مرینت: حالا بهتر شد

تیکی: مرینت این فوق العاده ست

مرینت: آره تیکی   حالا باید پیرهن جولیکا رو طراحی کنم  به نظرم پیرهن بلند دکولته (بدون آستین) خیلی بهش بیاد   

تیکی: فکر خوبیه ولی به نظرم پیرهن جولیکا کوتاه باشه بهتره

مرینت: حق با توعه   لباسش باید یه ذره اسپرت باشه   عروسی که نمیره

تیکی میخنده: آره مرینت  تو بهترینی   

مرینت تیکی رو قلقلک میده: مرسی 


مرینت یه پیرهن دکولته ی کوتاه که ژیفون و چین داره طراحی میکنه

یه پیرهن قرمز که بالاتنه اش خال های سیاه لیدی باگی داره و کمرش هم یه روبان مشکی


تیکی: خیلی قشنگ شد   ولی موهای بنفش جولیکا با این زیاد جور در نمیاد

مرینت: آره خب عیبی نداره


مرینت طرح ها رو به پدر و مادرش نشون داد و عکشون رو واسه آدرین و آدری بورژوا فرستاد


فردا صبح....

توی مدرسه   قبل از اینکه کلاس شروع بشه


آدرین: مرینت طرح ها عالی بودن

مرینت گونه هاش سرخ میشه: مرسی

آلیا: دختر طرح ها رو آوردی به ما هم نشون بدی

مرینت: خب... آره   بزار


دفترشو درمیاره   به آلیا و جولیکا و چند تا از دوست های دیگه اش طرح رو نشون میده

همه از طرح هاش خوششون میاد  به جز یه نفر:

مرینت این طراحی ها واقعا مسخره ان   مطمئنم مامانم حالش از اینا به هم میخوره    پیرهن من چی شد حالا؟

مرینت: کلویی هنوز کلی وقت هست  امروز پیرهن تو و خودم رو هم طراحی میکنم

کلویی: واسه خودت لازم نکرده   پیرهن من رو به سبک قهرمان شهرتون کویین بی درست کن  یه پیرهن کوتاه و ظریف

مرینت یکم عصبانی شد: باشه کلویی   اه!


آدرین میخواست به مرینت یه چیزی بگه اما یه دفعه یه زنگ آشنا به صدا درمیاد: خطر آکوما    خطر آکوما  خطر آکوما

بعضی ها تو دستشویی ها قایم میشن   بعضی ها از مدرسه میرن بیرون  ولی مرینت و آدرین تبدیل میشن


بیست دقیقه قبل در هتل آندره بورژوا (پدر کلویی)...


یه مرد مزاحم تو غذای سر آشپز اونجا پودر وانیل و... میریزه و غذا رو تلخ میکنه

احتمالا میدونید که سرآشپز اونجا هم کسی نیست جز مادر آلیا


بعدش فکر میکنن که مادر آلیا این کارو کرده


آندره(بابای کلویی): این درست نبود   چرا اینکارو کردی؟

مادر آلیا: اما من...

آندره: اما چی!  تو برای یه مدت توقیفی

مادر آلیا: من من اینکارو...

آندره: از هتل من برو بیرون


مامان آلیا ناراحت و عصبانی میشه


تو خونه ی گابریل...


هاک ماث: یه خانم که بهش تهمت زدن   یه فرد نا امید و عصبانی که چند نفر بهش توهین کردن   یه طعمه ی عالی برای آکوما کوچولوی من

 و یه آکوما میفرسته به طرف مادر آلیا: پرواز کن پروانه ی خبیث من و شرورش کن


هاک ماث: میخوای بهشون حقیقت رو بفهمونی!؟  من به تو قدرتی میدم که اون ها رو تنبیه کنی و ازشون قدرت بگیری

مادر آلیا: بله هاک ماث  به گوشم

هاک ماث: فقط در عوض باید واسم معجزه گرهای لیدی باگ و کت نوار رو بدی به من

مادر آلیا: در خدمتم واسه انتقام  ههههه (خنده ی شیطانی)


اون میره پیش آندره و خدمه های هتل   اونا رو تبدیل به یه هیولا میکنه و بعد با جون اون ها بال درمیاره    هر چقدر هم با آدم های بیشتری اینکارو بکنه بال هاش بزرگتر و راحت تر میتونه پرواز کنه


زمان حال.....................


*این داستان ادامه دارد*










نظرات 11 + ارسال نظر
نمیگم دوشنبه 15 آذر 1400 ساعت 23:04

بد نبود

مهرناز پنج‌شنبه 11 آذر 1400 ساعت 21:53

عالیییی بود آفرین

مبینا پنج‌شنبه 29 مهر 1400 ساعت 19:25

عالی بود

مهم نی یکشنبه 30 خرداد 1400 ساعت 23:18

قلب:

ناشناس پنج‌شنبه 20 خرداد 1400 ساعت 19:47

خوبه☺️

جمعه 31 اردیبهشت 1400 ساعت 17:34 http://مهدیس خانم

محیا صدوقی یکشنبه 12 اردیبهشت 1400 ساعت 21:27

عالی عتلی

ادکت مری باگ جمعه 15 اسفند 1399 ساعت 00:06 http://عاشقای در هم رفته

عالب بی نظیر

...... دوشنبه 4 اسفند 1399 ساعت 11:26

❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤

لیدی مون شنبه 13 اردیبهشت 1399 ساعت 12:11

نه هنوز بپاکم؟ نه بابا ناراحت نشدم

نه آخه یه لحظه رمانت نبود فقط فکر کردم پاک کردی و پرسیدم

لیدی مون شنبه 13 اردیبهشت 1399 ساعت 11:00

ببین من اون برگه ها رو ندارم

باشه مشکلی نیست

ناراحت که نشدی گفتم بزار تو برگه ها؟

رمانت دو سه روز میمونه تو پست بعد انتقالش میدم به برگه ها

رمانتو پاکیدی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد